اما در این سند اشارهای هم به سفر تبلیغاتی نخستوزیر وقت امیرعباس هویدا به مناطق زلزلهزده میشود و مینویسد: « اجتهادی اضافه کرد هنگامی که آقای نخستوزیر برای بازدید به منطقه زلزلهزده رفته بودند مردم گریه و ناله میکردند لکن وی دائما پیپ میکشید. حتی یکی از وعاظ خراسانی به نام دانش سخنور هنگامی که آقای نخستوزیر در محل بود قصد سخنرانی را داشته و به محض سخنور نام پیغمبر را بر زبان آورد آقای نخستوزیر ناراحت شدند و وضع خطرناکی پیش آمد و دانش سخنور متذکر گردید که حرف خلافی ایراد نکرده که باعث ناراحتی نخستوزیر گردد جز اینکه فقط اسمی از پیغمبر اسلام برده است و خطاب به آقای نخستوزیر اعلام نمود که شما چه کاری داشتید به اینجا آمدید و حاجتی نبود که تشریف بیاورید.»
نکته حائز اهمیت در این سند آنست که ذیل " نظریه رهبر عملیات " مأمور امنیتی ساواک مینویسد: « مفاد گزارش فوق صحیح به نظر میرسد» و نظر "منبع" مورد تایید رهبر عملیات قرار نمیگیرد.
در حالی که رژیم پهلوی از دادن امکانات مناسب دریغ میکرد ، در تهران نیز مساجد و هیئات مذهبی و حسینیهها با پیشگامی روحانیون در کمک به زلزلهزدگان مشارکت کردند. یکی از این مساجد فعال در این زمینه مسجد همت تجریش بود که گزارشگر ساواک سخنرانی آیتالله عباسعلی اسلامی پیرامون ضرورت کمک به زلزلهزدگان توسط مردم تأکید دارد و رژیم پهلوی و دولت را به دلیل کمکاری و اهمال در این زمینه سرزنش کرده است.
نکته قابل توجه طبق این سند آن است که رهبر عملیات هم این بدبینی مردم تهران نسبت به دستگاه رژیم را مرتبط با حوادث اخیر میداند و مینویسد: « برابر اطلاع اکیپ 50 نفری پزشک و جراح که از طرف دانشکدههای پزشکی تهران و دانشگاه ملی چند روز قبل به منظور معالجه و درمان مجروحین به مشهد اعزام شده بودند پس از 48 ساعت بدون اینکه در محل زلزلهزدگان کوچکترین استفاده درمانی از آنها به عمل آید [به] وسیله هواپیما بنا به دستور مسئولین مربوطه در محل زلزلهزده به تهران برگردانده شدهاند. این عده ضمن تماسهایی که با دوستان و آشنایان خود میگیرند جریانرا برای آنها بازگو مینمایند که این امر بین مردم تهران اثر نامطلوب داشته و دارد.»
این حرکت که به اذعان مأمور امنیتی ساواک تأثیر بدی در اذهان عمومی داشته است نشان از حرکتهای تبلیغاتی و نمایشی از سوی رژیم دارد که ده روز پس زلزله گروههای پزشکی و امدادی را بدون هیچ استفادهای به تهران بازمیگردانند.
علاوه بر این ساواک با رصد کمکهای جمعآوری شده ، اقدام به برخوردهای امنیتی با این پایگاهها میکرد. یکی از این موارد در دانشگاهها بود. به طوری که ساواک از به توجیه سیاسیکاری اقدام به جلوگیری از کمک به زلزلهزدگان میکرد.
کمکرسانی به مردم زلزلهزده فردوس تا حدود دو ماه بعد از آن توسط روحانیت انجام میگرفت و مردم فقیر و آسیبدیده از این کمکها استفاده میکردند. آیتالله خامنهای در خاطره جالب توجهی از آن روزها میگویند: « اوایل که ما آنجا رفته بودیم، تقریباً حدود 10 الی 15 روز مردم اسم مرا با اسم امام خمینی اشتباه گرفته بودند. میگفتند آقای خمینی آمده و یک گروه از دهات و راههای دور میآمدند که آقای خمینی را ببینند. در آنجا کاملاً معلوم بود که آقای خمینی مال همه است و این طور نیست که ما فقط آقای خمینی [را] دوستش بداریم. در دهات آنجا و حتی روستاهای دور دست آقای خمینی اسمش یک اسم محبوب است.»
طبق اسناد ساواک آیتالله خامنهای حدود 45 روز در مناطق زلزله مانده بودند تا حدی که گاه برای آنان سخنرانی کردند. طبق اسناد ایشان در 28 مهر ماه در هیأت فاطمیه فردوس به منبر رفتند و گفتند: « چرا شما از حق خود دفاع نمیکنید که حق شما را میخورند و چرا مقامات تهران به فکر شما نیستند که خانه درست کنند. بچهها و پیرمدها از سرما جان میدهند.» آیتالله خامنهای در بخش دیگری از خاطرات خود با اشاره به تلخیهای آن حادثه درباره بیکفایتی سازمان شیر و خورشید پهلوی در رسیدگی به وضع مردم زلزلهزده گفتند: « همان وقت منبر رفتم و سخنرانى کردم و از مردم پرسیدم که شیر و خورشید به شماها چه داده؟ به نظرم گفتند در طول این دو ماه، صد گرم شکر دادند! به همین تناسب، اجناس مختصرى داده بودند، نه اجناس لازم زندگى.» همین سخنرانی افشاگرانه در فردوس از اتهامات ایشان در دستگیریها و بازجوییها بود.
از دیگر مواردی که بیکفایتی رژیم در زلزله فردوس را نشان میداد تخریب ساختمانهای نیمهکارهای بود که برای مردم قابل استفاده بود. در حالی که مردم زلزلهزده تا دو ماه بعد از آن و با رسیدن فصل سرما همچنان در چادر و حفرههای زیرزمینی زندگی میکردند تنها عمارت آجری شهر که ساختمان دو سال ساخت بهداری بود توسط سازمان شیر و خورشید تخریب شد. در حالی که تنها کوره آجرپزی فردوس که سالم مانده بود هم توسط شیر و خورشید اجاره شده بود و آجرهای تولیدی آن را برای گناباد میفرستادند.
آیتالله خامنهای در خاطرات خود با اظهار تأسف از این واقعه میگویند: « بنده اول باور نمیکردم... صبح روز بعد که برای مشاهده آن محل رفتم از دیدن خاک زرد رنگ که از نابودی صدها هزار آجر، تمام محوطه بزرگ بهداری را پوشانده بود، بیاختیار به صدای بلند گریه کردم و بر بیرحمی و بیاعتنایی مقامات شیر و خورشید لعنت فرستادم.»