تاریخ : 1396,چهارشنبه 02 اسفند05:08
کد خبر : 259484 - سرویس خبری : یادداشت

محسن راحمی

ارتجاع شیک؛ تفکیک جمهوری اسلامی از انقلاب

به زعم قوچانی این «اندیشه‌های مارکسیستی» و «تئوری تضاد» است که انقلاب ‌اسلامی را در مقابل جمهوری ‌اسلامی قرار می‌دهد. در نظر مارکسیست‌ها تضاد در حرکت به‌مثابه بیرون آمدن جوجه از تخم‌مرغ بود و پس از آن جوجه می‌توانست بی‌نیاز از تخم‌مرغ، به حیات خود ادامه دهد و حال که جوجه دولت از تخم بیرون آمده، دیگر به انقلاب نیازی نیست.

خبرنامه دانشجویان ایران: محسن راحمی// «سازندگی» که پیش از این به‌صورت هفتگی و به سردبیری محمد قوچانی، عضو شورای مرکزی حزب کارگزاران منتشر می‌شد در نخستین شماره خود در قالب روزنامه در روز نخست از 40‌ سالگی انقلاب اسلامی با طرحی از حسن روحانی و با تیتری از سخنان او با این عنوان که «پیاده‌شدگان قطار انقلاب سوار شوند» راهی دکه‌های مطبوعاتی کشور شد.

قوچانی که اکنون مشاور رسانه‌ای رئیس‌جمهور نیز هست، لابد بنا به انجام وظیفه و تکلیف سازمانی، تلاش کرده است برای گفته‌های روحانی در سالگرد انقلاب در میدان آزادی، پیوستار نظری و صورت‌بندی شده‌ای در قالب «یک روایت راهبردی از نسبت انقلاب و جمهوری اسلامی» دست و پا کند. او ایده محوری سخنان روحانی را در گزاره «ضرورت بازگشت به انقلاب» پرورانده است و درنهایت با مغالطه جمع مسائل کثیر در مساله واحد، تنها راه بازگشت به انقلاب را «انتقال قدرت به نسل جوان برای کارایی و کارآمدی جمهوری اسلامی» دانسته است.

اما آنچه باعث تعجب است دریافت کاملا متضاد مشاور رسانه‌ای رئیس‌جمهور از اندیشه حسن روحانی است. روحانی در یکی از سخنرانی‌های خود به‌عنوان رئیس مرکز بررسی‌های استراتژیک مجمع تشخیص مصلحت نظام (که در شماره 39 نشریه «راهبرد» در بهار 85 نیز منتشر شده است)* به صریح‌ترین وجه ممکن در باب نسبت بین «انقلاب» و «جمهوری اسلامی» اظهارنظر کرده است. این بیان به‌قدری روشن و شفاف است که راه را برای هر توجیه و مصادره به مطلوبی می‌بندد.

حسن روحانی که آن روزها به‌شدت تحت‌تاثیر افکار محمود سریع‌القلم در باب الزامات و مدل مطلوب توسعه قرار داشت، در بخشی از سخنرانی خود با اشاره به «عدم اجماع در زمینه استراتژی ملی» در طول 27 سال گذشته (یا به قول سریع‌القلم «عدم اجماع نخبگان فکری و ابزاری پیرامون اصول جهان‌شمول توسعه») و طرح دوگانه به‌اصطلاح استراتژیک «ثروت ملی یا قدرت ملی»، در ادامه به ارائه مثالی از استراتژی ملی چین (مدل مطلوب پیشنهادی سریع‌القلم برای توسعه در ایران)** می‌پردازد و با توضیحاتی پیرامون تلاش تیم مذاکرات هسته‌ای در سال‌های منتهی به 84 وارد بحث خود درباره نسبت انقلاب و جمهوری اسلامی می‌شود و از ضرورت انتخاب میان انقلاب‌اسلامی و جمهوری‌اسلامی سخن می‌راند.

روحانی می‌گوید: «یکی از مباحث مهم و زیربنایی در این زمینه، همان بحثی است که کم و بیش هنوز در گوشه و کنار فضای ذهن نخبگان ما خلجان می‌کند و اینکه آیا می‌خواهیم «جمهوری‌اسلامی ایران» باشیم یا می‌خواهیم «انقلاب‌اسلامی» باشیم. اگر بناست انقلاب اسلامی باشیم، رسالت بزرگی بر دوش داریم. یعنی ما انقلاب ‌اسلامی هستیم و می‌خواهیم این فرهنگ را در سطح منطقه و جهان اسلام نشر بدهیم و قاعدتا قدرت و ثروت خودمان را هم در سایه آن می‌بینیم و بر این مبنا هر مقدار انقلاب‌ اسلامی بسط و گسترش پیدا کند به‌طور طبیعی بر قدرت و حتی ثروت ما افزوده خواهد شد؛ اما اگر می‌خواهیم جمهوری‌اسلامی ایران باشیم، رسالت اولیه و اولویت ما جمهوری‌اسلامی ایران است پس باید مسیر دیگری را بپیماییم و با اقتدار نظام جمهوری اسلامی ایران و تامین قدرت و ثروت است

که به استحکام آن خواهیم رسید و هدف محوری ما هم حفظ این نظام خواهد بود. از این دیدگاه بسط انقلاب‌اسلامی نیز منوط به پیشرفت کشور و قدرت نظام و الگوسازی آن خواهد بود. درواقع انقلاب کردیم تا به جمهوری اسلامی برسیم و دیگر نباید به گذشته رجعت کنیم. پس ما هنوز روی برخی مسائل اساسی اختلاف‌نظر داریم.»

نتیجه آنکه برخلاف تصور قوچانی، مشاور رسانه‌ای رئیس‌جمهور، در اندیشه حسن روحانی اولا تفکیکی اساسی میان «انقلاب ‌اسلامی» و «جمهوری ‌اسلامی» وجود دارد و در ثانی اساسا او برخلاف قوچانی، «بازگشت به انقلاب» را نحوی «ارتجاع» می‌داند و عقیده دارد که انقلاب کردیم تا به جمهوری اسلامی برسیم و دیگر نباید به گذشته رجعت کنیم.

البته قوچانی در یادداشتش به نکته مهمی اشاره دارد که (به‌زعم وی) ریشه این تلقی از انقلاب در اندیشه مارکسیستی و «منطق تضاد» است. او می‌نویسد: «پاره‌ای از بنیادگرایان هستند که گفتمان انقلاب‌اسلامی را در برابر گفتمان جمهوری‌اسلامی قرار می‌دهند. آنان از انقلاب اسلامی گفتمانی می‌سازند که همچون اندیشه‌های مارکسیستی، تئوری «تضاد» اساس و بنیان انقلاب را تشکیل می‌دهد و...»

به این ترتیب به زعم قوچانی این «اندیشه‌های مارکسیستی» و «تئوری تضاد» است که انقلاب ‌اسلامی را در مقابل جمهوری ‌اسلامی قرار می‌دهد. در نظر مارکسیست‌ها تضاد در حرکت به‌مثابه بیرون آمدن جوجه از تخم‌مرغ بود و پس از آن جوجه می‌توانست بی‌نیاز از تخم‌مرغ، به حیات خود ادامه دهد و حال که جوجه دولت از تخم بیرون آمده، دیگر به انقلاب نیازی نیست. البته با این تحلیل قوچانی لاجرم باید تلقی آقای روحانی از «تقابل جمهوری ‌اسلامی و انقلاب ‌اسلامی» را ناشی از «اندیشه مارکسیستی و منطق تضاد» فرض کرد اما درواقع این «بنیادگرایی بازار» و بنیادگرایان معتقد به اصول جهان‌شمول توسعه‌اند که با ادعای واقع‌بینی به نفی انقلاب می‌پردازند. به‌علاوه چنانکه در حرکت جوهری مطرح است و مرحوم شهیدمطهری هم در نقد مارکسیسم آورده‌اند، حرکت دائم است و تضاد هم در اثر حرکت پیدا می‌شود و اصلا فرار از حرکت ممکن نیست، چه رسد که بخواهیم جانب سکون را بگیریم، حال چه به اسم هواداری از دولت و جمهوری اسلامی، چه تحت هر عنوان دیگر.

با اتحاد تاکتیکی بین اصلاحات و محافظه‌کاری، این پرسش برای هواداران اصلاحات پیش آمده بود که «فرق اصلاحات و محافظه‌کاری کجاست و چیست؟» چراکه اصلاح‌طلبان به‌رغم شعارهای رادیکال گذشته، در عمل روی به محافظه‌کاری (اصطلاحا اعتدال) آورده ‌بودند. برای تدارک این مشکل، اصلاح‌طلبان دست به شعبده تئوریک زدند و با حفظ اصطلاح «اصلاح‌طلبی» که به‌زعم اصلاح‌طلبان، معنای بازنگری در اصل انقلاب را تداعی می‌کرد (و تمام بازی‌های تئوریک سنت-مدرنیسم، قرائت رسمی از دین، پلورالیسم، فربهی فقه، به موزه سپردن انقلاب و حتی پیاده کردن خاتمی از قطار اصلاحات، ذیل تجدیدنظر در «اصل انقلاب» معنی پیدا می‌کرد)، زمین بازی را بالکل تغییر دادند و اصلاحات را به «روش تغییر» بازتعریف کردند و با این بازتعریف، اصلاحات را به‌معنای کنسرواتیسم مقابل انقلاب به‌معنای رادیکالیسم قرار داده و البته سوای این شعبده تئوریک، در عمل به‌جای رادیکالیسمی که سیره و سابقه ایشان بود، محافظه‌کاری پیشه‌ کردند. آقای قوچانی مشاور نیز در سرمقاله خود بر آن بود تا با زدن برچسب «چپ-مارکسیست» و گرفتن جانب «آشتی» سخن رئیس‌جمهور در باب سوار شدن بعضی به قطار انقلاب را توجیه کند اما غافل از اینکه آشتی، خود پذیرش تضاد است. به‌علاوه فرضا که از اقدامات خلاف قانون و رادیکال افراد مذکور چشم‌پوشی شد و همه مجددا سوار قطار انقلاب شدند، به فرمایش آقای روحانی، تکلیف «عدم اجماع در زمینه استراتژی ملی» چه می‌شود. آقای روحانی به این مشکل اشاره کرده و گفته‌اند: «یکی از مشکلات ما در این 27 سال، این بوده که ما نتوانستیم در زمینه استراتژی ملی به اجماع نظر برسیم.»

اما این فکر و نگاه راهبردی، یعنی تفکیک انقلاب ‌اسلامی و جمهوری ‌اسلامی یا دوگانه رادیکال-محافظه‌کار، چقدر به لحاظ نظری با منطق انقلاب همخوانی دارد؟

رهبر انقلاب در آغازین روزهای رهبری خود در مراسم بیعت فرماندهان سپاه، در باب نسبت «انقلاب‌ اسلامی» و «جمهوری ‌اسلامی» عبارتی صریح دارند. ایشان در حالی که تنها چند روز از زعامت‌شان گذشته بود در 19 تیر 68 می‌گویند: «خدا نکند که ما سرنوشت‌مان به آنجا برسد و جمهوری اسلامی از انقلاب جدا شود و با او نباشد.»

جالب اینجاست که این مطلب 26 سال بعد مجددا تکرار می‌شود. در این جلسه آیت‌ا... خامنه‌ای به صراحت درباره دو‌گانه مجعول انقلاب و جمهوری ‌اسلامی می‌گویند: «حالا یک نفر بی‌عقلی پیدا می‌شود به‌صراحت می‌گوید انقلاب را باید به موزه سپرد. بعضی‌های دیگر هم هستند که این‌قدر بی‌عقل نیستند، به این صراحت نمی‌گویند، در پوشش این حرف را می‌زنند؛ جوری حرف می‌زنند که معنایش این است که انقلاب تمام شد؛ تبدیل [شد] انقلاب به جمهوری اسلامی. اصلا قابل تبدیل نیست؛ جمهوری اسلامی باید مظهر انقلاب باشد. یعنی همان حالت تجدیدپذیری، همان حالت تحول دائمی، همان حالت باید در جمهوری اسلامی وجود داشته باشد والا جمهوری اسلامی نیست؛ حکومت اسلامی نیست؛ انقلاب یک امر مستمر است.»

در منظومه فکری رهبر انقلاب، تفکیک جمهوری اسلامی از انقلاب بی‌معناست. در فکر ایشان، جمهوری اسلامی مظهری از انقلاب و به بیان دیگر عین‌الربط به انقلاب اسلامی است که در صورت انقطاع از آن اساسا ماهیت خود را از دست می‌دهد. در این صورت است که دیگر دشمنان انقلاب هم با این جمهوری ‌اسلامی تهی از محتوا و با این کالبد بی‌روح مشکلی ندارند و حتی یک عمامه‌به‌سر بالای آن را تحمل خواهند کرد.

در اندیشه ایشان انقلاب یک امر حقیقی، مستمر و دائمی است. اگر دگرگونی‌های عمیق به‌بهانه «واقع‌بینی» دچار ثبات و سکون شود، و من‌جمله جمهوری‌اسلامی به‌عنوان صورت منجمد این ثبات در نظر قرار گیرد آنگاه این حرکتی که با انقلاب شروع شده، سست و سپس متوقف می‌شود و درنهایت به عقب بازمی‌گردد.

اینجاست که «ارتجاع» به‌عنوان آفتی برای همه انقلاب‌ها رخ عیان می‌کند. آرمان‌های انقلاب فراموش می‌شود و انقلاب از محتوای خود تهی می‌شود. انقلاب دیگر انقلاب نیست، گرچه همان آدم‌های انقلابی سابق و حتی عمامه‌به‌سرها بر سر کارند، اما دیگر انقلاب از ریل اصلی خارج شده است. دیگر خط عوض شده است و کأنه انقلاب شده بود برای آنکه آنها بروند و ما بیاییم سر کار یا به بیان دیگر درواقع انقلاب کردیم تا به جمهوری اسلامی برسیم و دیگر نباید به گذشته رجعت کنیم.

البته هیچ‌گاه و در هیچ کشور و جامعه‌ای ارتجاع خریدار ندارد و لاجرم تئوری‌پردازان باید برای قالب کردن آن به توده مردم آن را در بسته‌بندی شیکی از پیشرفت تقلبی کادوپیچ کنند تا مورد اقبال واقع شود. در نگاه قائلان به تفکیک انقلاب از جمهوری ‌اسلامی آرمان‌ها مربوط به دوران احساسات و کوران مبارزات هستند اما دیگر دوران احساسات گذشته است. احساسات نهایتا 6 ماه، یک‌سال، دوسال یا نهایتا سه‌سال قابلیت پرداخت دارند اما الان 40 سال از انقلاب گذشته است و دیگر باید واقعیت‌ها تبیین شود تا جامعه بداند واقعیت چیست و بداند تعامل با دنیا یعنی چه؟ باید بداند که برای تعامل با دنیا باید «پرستیژ جمهوری ‌اسلامی تهی‌شده از آرمان‌های انقلابی» حفظ شود. باید برای حفظ این پرستیژ مانور تجمل داد و نگران این نبود که سال‌ها بعد «اشرافیت» سکه رایج بین مسئولان و کارگزاران شود. باید به توسعه رسید و برای این کار به مهم‌ترین طبقه اجتماعی برای حرکت به سمت آن، یعنی «مرفهین و طبقه متوسط نوظهور زیاده‌خواه» توجه کرد و نگران خردشدن استخوان‌های «طبقه ضعیف» در لابه‌لای چرخ توسعه نبود.

در راه توسعه باید به بیگانه تکیه کرد و حتی آب خوردن را به نتیجه مذاکره با کدخدا گره زد و «تکیه به مردم» برای ساخت درونی قدرت را نادیده گرفت و به‌جای اقتصاد درون‌زا به بنیان‌های اقتصاد بازار رجعت کرد.

آیت‌ا... خامنه‌ای در دیدار اخیر خود با مردم آذربایجان درباره خطر همین «ارتجاع» به‌عنوان یکی از «اصلی‌ترین آفت‌های همه انقلاب‌ها» هشدار می‌دهند و «اشرافی‌گری»، «دل‌سپردن به طبقات مرفه و زیاده‌خواه» و «فراموشی طبقه ضعیف» و «امید بستن به بیگانه به‌جای تکیه به مردم» را به‌عنوان نشانه‌های این ارتجاع عنوان می‌کنند.

این نگاه چقدر در عمل کارآمد است؟
تفکیک مجعول و به‌اصطلاح راهبردی «انقلاب‌ اسلامی از جمهوری‌اسلامی» حاصل سال‌ها بررسی و هزینه بیت‌المال در اتاق فکرهایی چون مرکز بررسی‌های استراتژیک مجمع تشخیص مصلحت نظام به ریاست روحانی و مبنای اصلی گفتمان دولت یازدهم و دوازدهم برای تعامل با دنیا و برقراری مذاکرات هسته‌ای و توافق برجام بود؛ اما اکنون و پس از گذشت دو سال از عملیاتی‌شدن برجام، ایده اصلی این گفتمان برای اداره کشور عملا با شکست مواجه شده و «ناکارآمدی» خود را اثبات کرده است تا جایی که سریع‌القلم به‌عنوان تئوری‌پرداز اصلی این ایده در ماه‌های اخیر عملا به منتقد برجام تبدیل شد و این مذاکرات را «دچار هیجانات و احساسات و نیازمند مطالعات بیشتر» دانست. علاوه‌بر اعتراف نظریه‌پرداز ایده «توسعه برون‌زا» طبق راهبرد «تفکیک انقلاب‌اسلامی از جمهوری‌ اسلامی»، حسن روحانی به‌عنوان مجری این ایده نیز که زمانی حتی حل شدن مشکل آب خوردن را به زلف برجام گره زده بود، آن را دیوانگی می‌خواند و می‌گوید «مگر دیگر کشورها دیوانه‌اند که مذاکره کنند.»