تاریخ : 1396,سه شنبه 15 اسفند15:21
کد خبر : 260638 - سرویس خبری : طنز و کاریکاتور

جای مردان سیاست بنشانیم درخت؟

احزاب و شخصیت های سیاسی به گونه دیگری درخت می‌کارند! این طنز را بخوانید.

خبرنامه دانشجویان ایران: ظاهر قصه این است که شما یک بیلی را می‌زنی زمین و یک چاله کوچک حفر می‌کنی و بعد درخت را داخل آن می‌گذاری و خاک‌ها را روی آن ریخته، کمی آب پای درخت می‌ریزی و خلاص! این ظاهر کار است. منتها این دستورالعمل برای شهروندان درجه دو و معمولی است و احزاب به گونه دیگری درخت می‌کارند.

اعتدالیون: از خانه پنج هزار متری خود سوار ماشین گرانقیمت خود شده و به همراه اسکورت به محل مورد نظر می‌روند. کلنگ دسته ایتالیایی لاکچری را که مخصوص این مراسم سفارش داده شده بود، به زمین کوبیده، درخت وارداتی را در زمین جای داده، لبخند دوست و دشمن‌کش زده، مقادیری در مورد لزوم کاشت درخت به شیوه اعتدالی و همراه با تزریق امید و ایجاد نشاط در جامعه و همزمان ناامید کردن دشمن خارجی و هشتبلکو شدن منتقدان بی‌عقل وبی‌شعور و بی‌تربیت داخلی صحبت کرده و در مصاحبه با خبرنگاران، از زدن لبخندهای فتوژنیک غفلت نمی‌ورزند.

اصلاح‌طلبان: بعد از اینکه خیالش راحت می‌شود که شرکت واردات و صادرات پسرش از وزارتخانه مجوزهای لازم را گرفته، تیریپ مظلومیت برداشته با خودروی عمومی به محل کاشت درخت می‌رود. مقادیری در باب لزوم اصلاح درخت‌ها و مراجعه به افکار عمومی و لزوم ایجاد وحدت در کشور و گفت‌وگوی احزاب سخنرانی می‌کند. بعد از صحبت‌های وحدت‌آفرین او یکی از اصولگرایان حاضر تقاضا می‌کند کلنگ را دوتایی با هم زمین بزنند که گام مناسبی برای وحدت رقم بخورد. اینجاست که رفیق‌مان قهر کرده و اعلام می‌کند کلنگ خودم است و به کسی نمی‌دهم. دعوا می‌شود و مراسم به هم می‌خورد! آخر سر با میانجیگری مجری مربوطه کلنگ را می‌زند و به حالت قهر مراسم را ترک می‌کند و همزمان به سردبیر روزنامه‌های خودی زنگ می‌زند که عکسش را روی جلد کار کنند!

اصولگرایان: در حالی که از دو هفته قبل داشته زور می‌زده که به مراسم درختکاری مقامات بلندپایه دعوت شود و نشده، سوار ماشین دولتی می‌شود تا به محل کاشتن درخت برود. در طول مدت مراسم متوجه می‌شود ترفیعی که قرار بود بگیرد، به تعویق افتاده. از عصبانیت موقع زدن کلنگ، پای مدیر روابط‌عمومی و نهادی که دعوتش کرده را سوراخ می‌کند.

محمدعلی نجفی
داشت برف سنگینی می‌آمد، آقای نجفی فرمود جوان‌ها و نوجوان‌ها سر راه رفتن به مدرسه یک لگدی هم بزنید برف درخت بریزد پایین!
روز بعد باران آمد آقای نجفی فرمود جوان‌ها و نوجوان‌ها سر راه رفتن به مدرسه، کیسه‌های شن را هم در خیابان‌ها جا‌به‌جا کنند سیل تهران را برد!
بعدش توفان خاک و گردوغبار آمد، آقای نجفی فرمود جوان‌ها و نوجوان‌ها مرخصی تحصیلی بگیرند، بروند بیابان‌های عراق را آسفالت کنند!
بعدش زلزله آمد تهران «کل یوم» با خاک یکی شد، آقای نجفی از کیش پیغام داد که جوان‌ها و نوجوان‌هایی که هنوز زنده مانده‌اند اگر راه دست‌شان هست بقیه را نجات دهند!
وسط زلزله زامبی‌ها حمله کردند، گودزیلا و گیدورا علیه ماترا هم تصمیم گرفتند دربی‌شان را وسط تهران برگزار کنند. نجفی از کیش پیغام داد جوان‌ها و نوجوان‌هایی که هنوز زنده‌اند، مقاومت کنند ببینیم چه خاکی توی سرمان بریزیم!
نتیجه اخلاقی: حالا خوب شد همه مشکلات تقصیر دهه شصتی‌هاست و دهه هفتاد و هشتادی‌ها مشکلی ندارند وگرنه چه کسی قرار بود مشکل تهران را برطرف کند!

ملوانان، خلبانان در مجلس
یکی از بلایای اجتماعی زندگی مدرن قضیه سلفی گرفتن‌های وقت و بی‌وقت است که باعث می‌شود تا اتفاقاتی رخ دهد که آبرو بر هم هست. یکی از این اتفاقات سلفی‌هایی بود که چندی قبل چند نماینده مجلس با یک درخت گرفتند و البته دیالوگ‌هایی هم ردوبدل شد که خیلی مناسب نبود.
* داداش، داداش یکم اون‌ورتر بشین منم تو سلفی جا بشم.
- تو که می‌گفتی این درخت رو به مجلس راه ندیم؟
* حالا دیگه ضایع بازی در نیار
- ولی چه درختیه
* چه شاخه‌هایی هم داره
- من که تو کف هلوهاشم.
* اوخ، اوخ علی مطهری اومد. بحث رو عوض کنین. ملوانان، خلبانان!

اسحاق جهانگیری
آقای جهانگیری در خیابان در حال متردد شدن بود که به یک مشت درخت پلاسیده و کم‌رمق و نادخ رسید و گفت: ‌ای درخت‌ها! چرا اینقدر بی‌برگ و بارید؟ چرا میوه نمی‌دهید؟ چرا در رشد و توسعه فضای سبز نقش بسزایی ایفا نمی‌کنید؟ چرا به خودتان نمی‌آیید؟ چرا عین این دهه شصتی‌ها همش آویزان دولت می‌شوید؟ روی پای خودتان باشید، مستقل شوید، به خودتان بیایید، رشد کنید، برگ بدهید، بار بدهید. اینجا هم از مظلومیت دولت باید برایتان حکایت کنم که دختر مظلوم وزیر قبلی، طفلی کار نداشت، از ایتالیا لباس وارد کرد! شما هم به خودتان بیایید، برای خودتان ثبت سفارش کنید، از خارج کود وارد کنید، خاک خوب وارد کنید، خلاصه یک کاری بکنید. به خودتان بیایید.
در این لحظه یکی محترمانه به عرض معاون اول رساند که اینها درخت مصنوعی هستند و نمی‌توانند به خودشان بیایند. استاد یک نگاه عاقل اندرسفیهی به درخت‌ها کرد و دیگر چیزی نگفت و در افق محو شد.

محمود احمدی‌نژاد
روز درختکاری، محمود احمدی‌نژاد یک درخت برداشت برد داخل باغچه بکارد که دید رحیم مشایی قیافه گرفته؟
پرسید عشقم چرا این‌طوری شدی؟
شنید مگه من خودم درخت نیستم؟ اون چیه گرفتی ورداشتی آوردی تو این خونه؟
جواب داد عشقم! این درخت برای این باغچه‌س! شما برای کل ایرانی! نامه نوشتم گفتم کل انتخابات مجلس و ریاست‌جمهوری باید از نو انجام بشه، بعد هم قوه قضائیه باید کلش عوض بشه. می‌خوام همه این سه تا رو جمع کنم شما رو عین درخت بذارم اون وسط!
اینجا بود که اخم‌های رحیم مشایی باز شد و اشک در چشمش حلقه زد. شما هم دعا کنید دیگر بین عشاق سوءتفاهمی ایجاد نشود!

* نوشته هومن جعفری


کد خبرنگار : 23