به گزارش خبرنگار «خبرنامه دانشجویان ایران»؛ جریان دانشجویی همواره با اتکا به بدنهی مردمی در عرصههای مختلف، پیشرو بوده است و توانسته مطالبات و خواستهای مردم را به گوش مسئولین برساند. با نگاهی به تاریخچهی جریان دانشجویی میبینیم که تشکلهای دانشجویی در بدو تأسیس که به دنبال پیاده کردن اندیشههای اسلامی در دانشگاه بودند، لزوم رشد و گسترش باورهای عمومی جامعه در نهادهای فرهنگی را مبنا قرار میدهند. این پیوند با مردم در عرصههای مختلف سیاسی و اجتماعی نمود پیدا میکند تا جایی که در سالهای منتهی به انقلاب اسلامی، این تشکلهای دانشجویی هستند که در زمینهی مبارزه با نظام شاهنشاهی، با مردم ارتباطی مؤثر اتخاذ میکنند. اگرچه این پیوند دانشگاه با عموم مردم امری مهم و تأثیرگذار برای تشکلهای دانشجویی بود اما آنها نتوانستند از این ظرفیت حداکثر استفاده را ببرند و جایگاه خود را بهجای مباحث اجتماعی، در مناسبات سیاسی تعریف کردند.به همین منظور سراغ «مهدی بلوکات»، از فعالین سابق دانشجویی رفتیم. بلوکات معتقد است باید زمینهی رفتاری تشکلهای دانشجویی از رفتارهای سیاسی به کنشهای اجتماعی تغییر پیدا کند. بلوکات مسئلهی اصلی مردم را درحال حاضر، مسائلی همچون فقر، گرانی، بیکاری و سایر موارد اجتماعی میداند که از سوی تشکلهای دانشجویی مغفول مانده است و باید آنها این مسائل اجتماعی را اولویت خود قرار بدهند. وی همچون اکثر فعالین سابق دانشجویی، فضای کنونی جنبش دانشجویی را مرده عنوان میکند و معتقد است ورود دانشجویان به دوگانههای سیاسی، هیچ تأثیری بر جامعه نخواهد داشت.
** اساساً وقتی صحبت از جنبشهای اجتماعی میشود، باید شاخصی مهم به اسم فراگیر بودن اهداف را محور قرار بدهیم. جنبش دانشجویی هم از این موضوع مستثنی نیست. در واقع باید یک پیوند اجتماعی میان فضای داخل دانشگاه و بیرون دانشگاه وجود داشته باشد؛ نظر شما در خصوص جنبش دانشجویی و نوع ارتباطش با جامعه چیست؟
چه زمانی که من بهعنوان عضو شورای مرکزی در تشکل دانشجویی فعالیت میکردم و چه زمانی که از دانشگاه جدا شدم و به مطالعه در خصوص جنبش دانشجویی پرداختم، دیدم که جنبش دانشجویی در ایران خیلی جدا و ایزوله با جنبشهای دانشجویی کشورهای دیگر نیست. شاید جنبش دانشجویی در ایران بهواسطهی مسلمان بودن دانشجویان در مقایسه با سایر جنبشهای دانشجویی در سراسر دنیا شکل و شمایل متفاوتی داشته باشد، اما معتقدم که در برخی مسائل ساختاری و شکلی، با سایر نقاط دنیا خیلی شبیه و همخوان بوده است. مثلاً اگر جنبش دانشجویی در ایران و در زمان انقلاب با مردم در مبارزه با استبداد داخلی همنوا میشود، میبینیم که در سایر نقاط دنیا هم همینطور است. اگر شاهد این هستیم که در ایران جنبش دانشجویی مسلمان در یک سالهایی رویکرد عدالتخواهانه و فسادستیز به خودش میگیرد ما میبینیم که در کشورهای دیگر جنبشهای دانشجویی در همین راستا، در حمایت از کارگران بر ضد سرمایهداران فعالیت میکنند.
در خصوص پیوند جریان دانشجویی و خواستهای جامعه، مثالهای تاریخی بسیاری میتوان زد. در دوران انقلاب اسلامی، حرکت مردم با رهبری حضرت امام شدت پیدا کرده است؛ جنبش دانشجویی ورود پیدا میکند و مسئلهی خودش را مسئلهی اسلامخواهی و به بیان کاملتر، روی کار آمدن نظام مردمسالارانه، مبتنی بر مبانی اسلامی تعریف میکند. آیا این به این معناست که جنبش دانشجویی شاخهای از حوزههای علمیه شده است؟
یا بعد از انقلاب و در زمان دفاع مقدس آنچه که بهعنوان وجه قالب گفتمان مردم تعریف میشود، دفاع از کشور بود که یک بخش حداکثری آن با نگاه دینی و بخش بسیار کمتر آن با نگاه ملیگرایانه است. جنبش دانشجویی در این دوران واحد اعزام به جبهه راه میاندازد و ما میبینیم در زمانی که هنوز بسیج دانشجویی راهاندازی نشده است، مسئولیت اعزام به جبهه را انجمنهای اسلامی برعهده میگیرند. این آیا به این معناست که انجمنهای اسلامی یا بهطورکلیتر جنبش دانشجویی به شاخهی نظامی ارتش یا سپاه در دانشگاهها تبدیل شدهاند؟
حتی در تسخیر لانه جاسوسی آمریکا که عدهای بر این باورند کاملاً تصمیم دانشجویان بود، من معتقدم که جنبش دانشجویی فهم خودش را از خواست مردمی افزایش داد و دست به اقدامی همچون تسخیر سفارت آمریکا زد. آمریکا به شاهی پناه داده بود که جوانان این مردم را شهید کرده بود و از طرفی هم چندین سال، استکبار آمریکایی، نفرت مردم را برانگیخته بود. در این فضا، جنبش دانشجویی بر طبق خواست مردم عمل کرد و سیل عظیمی از مردم، به آن دانشجویان پیوستند.
این مثالها را زدم تا به این جمعبندی برسیم که جنبش دانشجویی همیشه یک پیوند جدی با دو موضوع داشته است. در عرصهی اجتماعی، خواست مردم؛ در عرصهی صنفی و دانشگاهی، مطالبات دانشجویان؛ دو مسئلهی جنبش دانشجویی بوده است. این وجه مشترک وجه مشترک جنبش دانشجویی در کشور ما با جنبش دانشجویی در کشورهای دیگر بوده است. اگر در مسئلهای مثل خواست مردم و مطالبات دانشگاهیان، بین جنبشهای دانشجویی کشورها، شاهد اشتراک نظر هستیم؛ علیالقاعده باید بین نحلهها و تشکلهای دانشجویی فعال در کشور، بدون توجه به سلایق سیاسی هم باید این ارتباط وجود داشته باشد، یعنی نمیتوان گفت که در کشور ما یک تشکل دانشجویی وجود دارد که خواستهاش، پیگیری و خواستههای مردم و خواستههای دانشجویی نیست؛ اگر چنین تعریفی ارائه دادیم دیگر، اسم آن تشکل جنبش دانشجویی نیست و باید تعریف دیگری ارائه دهیم.
با توجه به این شواهد و قرائن تاریخی، من معتقدم اگر بخواهیم سیر تحولات جنبش دانشجویی را نگاه کنیم، جنبش دانشجویی در یک برهههای زمانی خوب توانسته است بفهمد که خواست مردم در عرصهی اجتماعی و مطالبات دانشجویان در فضای صنفی و دانشگاهی چیست و خود را با آن مطالبات و خواستهها هماهنگ و به صورت پیشرو آنها را طرح کرده است و توانسته تحول آفرین باشد؛ و در یک دورههای زمانی به هر دلیل یا نتوانسته بفهمد که خواست عمومی جامعه و خواست دانشجوها چیست، یا متوجه شده است و اقدامی نکرده یا اینکه متوجه شده نمیدانسته که چهکار کند. البته یک زمانی هم متوجه شده و نه تنها اقدامی نکرده، بلکه عکس این خواستهها عمل کرده است که این موجب شد تا در یک برههی زمانی، ما شاهد باشیم که جریان دانشجویی رفتارهای هنجارشکنانه از خودش نشان بدهد.
** در چه دورههایی این اتفاق افتاد؟
در سالهای منتهی به انقلاب، مشخصاً بین سالهای 50-57 تا سالهای پایان جنگ و ارتحال حضرت امام، جنبش دانشجویی در عرصههای مختلف خیلی خوش درخشیده است و این همراهی با مردم بود که باعث شد تا جنبش دانشجویی حتی در عرصههای سیاسی هم موفق باشد؛ بهعنوان مثال وقتی دفتر تحکیم وحدت لیست پیشنهادی برای انتخابات مجلس شورای اسلامی را منتشر میکند، ما شاهد هستیم به دلیل اقبال مردم است که این لیست رأی میآورد.
بعد از ارتحال حضرت امام(ره) جنبش دانشجویی در شناخت مطالبات مردم و مطالبات دانشجوها، ضعفهایی پیدا میکند که این ضعفها تا هماکنون ادامه دارد. به نظر من جنبش دانشجویی در دههی 70 تا به حال، دچار یک اشتباه در تحلیل خواستههای مردم و دانشجوها شد. یعنی فعالین دانشجویی در فهم سالهای پیش از انقلاب و سالهای اول انقلاب که جنبش دانشجویی رویکرد خودش را سیاسی قرار داده بود؛ ماندند و فکر میکردند که باید تا عمر جنبش دانشجویی ادامه دارد باید رویکرد سیاسی داشته باشند؛ من اسم این را «بیماریِ ماندن در گذشته» میگذارم.
در دههی 70 وجه غالب فعالیتها، اقدامات و برنامههای جنبش دانشجویی سیاسی بود؛ درحال حاضر هم بهگونهای شده است که تشکلهای دانشجویی را، تشکلهای سیاسی- دانشجویی دانسته و آنها را در مناسبات سیاسی تعریف میکنند. دانشجوهایی که در تشکل حضور پیدا میکنند هم دانشجوهایی هستند که علایق سیاسی دارند. لذا همچنان فهم ما و تصور ما از نیازهای مردم و خواستهای دانشجویی، در فضای ابتدای انقلاب سیر میکند که خواستهها، سیاسی بود.
در واقع دانشجوها غافل شدند از اینکه بعد از تثبیت نظام، مسئلهی اصلی، از مسائل سیاسی به مسئلهی کارآمدی و مسائل اجتماعی تبدیل شد؛ زیرا نه دیگر سایهی جنگ کشور را تهدید میکرد و نه تحولات سیاسی با سرعت ابتدای انقلاب در حال وقوع بود. لذا شاهد این هستیم که خواستهها و مطالبات مردم، خواستههای اجتماعی است و با آغاز دولت سازندگی، مردم به دنبال این هستند که کارآمدی نظام را ببینند؛ اما تشکلهای دانشجویی در حوزهی سیاسی مانده بودند و این اشتباه و برداشت ناصحیح که تا به امروز هم ادامه دارد، هم در بین تشکلهای دانشجویی نزدیک به اصلاحطلبان و هم در بین تشکلهای نزدیک به جریان اصولگرایی دیده میشود.
شما ببینید در این مقطع، تشکلهای دانشجویی چه حجمی از فعالیتهایشان سیاسی است، چه حجمی اجتماعی، فرهنگی، صنفی و... است و حتی اگر فعالیتی در این حیطهها صورت بگیرد هم با یک هدف سیاسی انجام میشود، یعنی تشکل دانشجویی، فعالیت فرهنگی، صنفی و اجتماعی انجام میدهد تا به اهداف و مقاصد سیاسی خودش نایل شود و بتواند برای انتخابات یک بدنهای را جذب کند و به همین دلیل موفقیت و اثربخشی خودش را در انتخاباتها میسنجد.
** و این مسئله در آینده هم میتواند مشکلساز شود.
اگر بخواهیم با این روش پیش برویم در آینده شاهد بهوجود آمدن مشکلات گوناگون خواهیم بود؛ چنانچه الان مشاهده میکنیم که تشکلهای دانشجویی، پشتوانهی مردمی و دانشجویی بسیار کمتری نسبت به گذشته دارند. وسایل ارتباطی و رسانهای که فعالین دانشجویی در اختیار دارند به نسبت زمان انقلاب اصلاً قابل مقایسه نیست؛ اما چه میشود که در آن زمان که ارتباطات کم بود، ما شاهد این هستیم که حرکتی مثل تسخیر لانه جاسوسی، با حمایت مردمی همراه میشود و حضرت امام هم تقدیر و تشکر میکنند و آن را انقلاب دوم مینامند؛ اما در سالهای اخیر که مشابه این حرکت رخ میدهد، با یک انزجار مردمی روبهرو میشود و حرکت از سوی رهبر انقلاب تقبیح هم میشود. این نشان میدهد که دانشجوها در تشخیص مصادیق و نیازها، دچار اشتباه شدند. یعنی فکر میکردند که همان نیازها و مطالبات مردم در سالهای ابتدای انقلاب، همچنان پا برجاست و باید با همان شیوه هم عمل کنند.
یکی دیگر از مشکلاتی که با آن روبهرو هستیم، تکثر غیر معنادار در تشکلهای دانشجویی است؛ ریشهی این مسئله هم همین اتخاد و ادامهی رویکرد سیاسی است. معنا ندارد که در بین تشکلهای دانشجویی انقلابی و ولایتمدار، چندین گروه و دسته وجود داشته باشد.
** تکلیف تفاوت سلایق چه میشود؟
تفاوت سلایق بسیار خوب است و باید باشد و ممکن است بر طبق این تفاوت سلایق، تشکلها متکثر شوند. اما من اعتقاد دارم این تفاوتی که درحال حاضر در بین تشکلها وجود دارد، تفاوت سلیقه نیست، بلکه تفاوت قبیله است. درحال حاضر این تکثرها، تکثر بیمعناست. مثلاً در سخنرانیهای رسمی شما ببینید که بخش عمدهای از حرفها، تکراری است و یک بخش دیگر که تکراری نیست، صرفاً در اولویت آن تشکل نبوده است.
** پس یعنی معتقدید که تشکلهای دانشجویی باید بهجای تعریف دوگانههای سیاسی، تعریفی جدید از مطالبات در عرصههای اجتماعی، ارائه دهند؟
اگر ما اینک بر سر اولویتهای جامعه صحبت کنیم، هیچکدام سیاسی نیست. الان من یقین دارم که در مسائل اساسی اجتماعی، اعم از فساد، عدالت، فقر، بیکاری و ... اجماع نظر بین مردم وجود دارد و اگر فعالین دانشجویی به این سمت بروند، جنبش دانشجویی شکل میگیرد. اما الان من معقتدم که جنبش دانشجویی وجود ندارد و صرفاً چند تشکل دانشجویی کنار هم فعالیت میکنند که قابلیت تبدیل شدن به جنبش دانشجویی را ندارند؛ برخلاف اوایل انقلاب و سالهای پس از آن که تشکلها، قابلیت تبدیل شدن به جنبش دانشجویی را داشتند.
لذا اگر بخواهیم آسیبشناسی کنیم باید بگوییم که جنبش دانشجویی در چه برهههای زمانی به معنای واقعی جنبش بود و در چه برهههایی جنبش نبود. علیالقاعده قاطبهی عمومی مردم اشتباه نمیکنند و به همین دلیل است که پایهی نظام جمهوری اسلامی بر مردم گذاشته شده است، پس اگر تفاوت نگاه و خواست بین تشکلهای دانشجویی و مردم مشاهده میکنیم، باید این اشتباه را به پای فعالین دانشجویی بگذاریم.
** آیا این به معنای سیاسی نبودن تشکلهای دانشجویی است؟
خیر؛ برخی فکر میکنند این حرف ها یعنی با سیاسی بودن تشکلهای دانشجویی مخالف هستیم. اما واقعاً اینطور نیست. به نظر من زمانی اولویت تشکلهای دانشجویی سیاسی بودن بود، اما الان اولویت نباید سیاسی باشد؛ که این مسئله نافی درک و تحلیل سیاسی فعالین تشکلی نیست. به نظر من الان اولویت تشکلهای دانشجویی بهجای سیاسی بودن باید اجتماعی بودن باشد. بعضاً تشکلهای دانشجویی توانستند اجتماعی بشوند. بهعنوان مثال میتوان به موضوع وقف دانشگاه آزاد و اعتراض دانشجویان، مبارزه با فساد، دفاع از حیثیت حجاج و... اشاره کرد.
اما در مواجهه با اتفاقهای رخ داده در دولت آقای احمدینژاد، تشکلها نتوانستند که بهصورت اجتماعی عمل کنند. به دلیل اینکه یک بخشی از این فعالین دانشجویی در دولت بودند و یک بخش دیگر، ملاحظه میکردند و شما دیدید زمانی که تشکلهای دانشجویی با یک جریان سیاسی قرابت گفتمانی پیدا کردند، از خواست مردم دور شدند.
** یک بخشی از این مسئله ریشه در گذشته دارد. یعنی تحکیم وحدت لیست میدهد و رأی میآورد. خب طبیعتاً این رسیدن به قدرت شیرین است؛ فعالین دانشجویی هم به دلیل اینکه علایق سیاسی دارند، فارغ از اینکه درست است یا خیر؛ متوقع هستند که در احزاب و جریانهای سیاسی به کار گرفته شوند، لذا سراغ فعالیت سیاسی میروند. نظر شما چیست؟
یک بخش این مسئله را در گذشته باید جستوجو کرد. یک دلیل این است که این عرصه، عرصهای جذاب و کم دردسر برای تشکلهای دانشجویی است. نمود عرصهی سیاسی، بدون فعالیت آن چنانی بسیار زیاد است؛ یعنی فرد با یک مصاحبه یا اتخاذ موضع، میتواند در صدر رسانهها قرار بگیرد. اما عرصهی اجتماعی عرصهای است که نیاز به زحمت بیشتر برای پیگیری یک مطالبه تا به سرانجام رسیدن دارد.
اما عامل مهمتر این است که برخی مسئولین سیاسی خواستند که تشکلهای دانشجویی در سطح نازلِ سیاسی باقی بمانند و به جنبش دانشجویی تبدیل نشوند. هیچ چیزی بهتر از این نمیتوانست تشکل دانشجویی را از کارکرد بیندازد. اصحاب قدرت به دلیل اینکه خیلی از نقد شدن خوششان نمیآید، بهترین راهکار را در این دیدند که پشتوانهی مردمی را به دلیل سیاسی کردن تشکلها، بگیرند و حرف دانشجویان توسط مردم شنیده نشود و مردم این حرفها را بیارزش تلقی کنند؛ الان این اتفاق افتاده است.
** فعالین دانشجویی میگویند که ما در وضعیت کنونی به وضع مطلوب نرسیدهایم. تشکلهای دانشجویی معتقدند اگر سیاست کنار گذاشته شود و به تبع آن قدرت به دست آرمانخواهان نرسد، رسیدن به وضعیت مطلوب امکانپذیر نخواهد بود. نظر شما چیست؟
من نمیگویم که سیاست را کنار بگذاریم؛ اما معتقد هستم که دوگانههایی که منجر به دعواهای رایج سیاسی میشود را از بین ببریم. بهعنوان مثال اگر الان به میان مردم برویم و بپرسیم که نگاه اصلاحطلبی بهتر است یا اصولگرایی جوابی که خواهیم شنید این است که اصلاً این سؤال، برای ما مسئله نیست و ما فقط میخواهیم که مسئولین برای ما کار کنند. ببینید ما وقتی که 11 میلیون نفر حاشیهنشین و قریب به 10میلیون نفر فقیر و مستضعف تحت پوشش نهادهای حمایتی داریم؛ اینها در معرض تهدید انواع آسیبهای اجتماعی هستند. اگر این آسیبها به جامعه تسری پیدا کند، اساساً کسی نیست که حرفهای سیاسی را بشنود.
درحال حاضر اگر وضعیت کشور در حوزهی اعتیاد، طلاق، اشتغال، ترافیک، فرهنگ شهری و ... را نگاه کنیم، هشدارهایی را مشاهده میکنیم که به ما میگوید در آینده با یک بدنهی مردمی روبهرو خواهیم شد که اساساً حرف هیچکدام از طرفین برای آنها اهمیت ندارد و به فکر چالشها و تنگناهای خودش است.
الان هم البته مشهود است و شما میبینید که مواضع سیاسی دانشجویان، پژواک اجتماعی پیدا نمیکند؛ طبیعی هم هست. وقتی جوانی بیکار است و مسئلهی ازدواجش حل نشده، نمیتوان با او از گفتمانهای انقلاب صحبت کرد؛ اگر از این منظر بخواهیم نگاه کنیم، فعالیتهای اجتماعی به یک معنا، سیاسی هم هست. من با فعالیت سیاسی بهمعنای عرف آن که باعث میشود، دعواهای سیاسی بهعنوان فعالیت سیاسی تلقی شود، مشکل دارم. تشکلهای ما در جریان جزییترین نزاعهای سیاسی هستند اما در خصوص مسائل مهم اجتماعی همچون بیکاری، فقر، گرانی و... واکنش نشان نمیدهند.
اگر ما در حوزهی اجتماعی بخواهیم فعالیت کنیم، طیفهای مختلف به سراغ تشکلهای دانشجویی میآیند؛ این اتفاق در کشورهای مختلف افتاده است و در حال حاضر گروههای مختلف که کارکرد اجتماعی دارند، فعالترین (NGO)ها را تشکیل میدهند.
به نظر بنده فعالین دانشجویی برای اینکه بتوانند جنبش دانشجویی را سروسامان بدهند، هر چقدر میتوانند سیاسی نباشند و رویکرد اجتماعی را اتخاذ کنند. به بیان دیگر باید یک پوستاندازی جدی و تغییر رویکرد، از سیاسی به اجتماعی بودن را صورت بدهند و اگر این اتفاق نیفتد، تأثیرگذاری و نهایتاً رسالت خود را از دست خواهند داد.