به گزارش خبرنگار «خبرنامه دانشجویان ایران»؛ متاسفانه بسیاری از بچههای نسل سوم و چهارم با وقایع ابتدای انقلاب آشنایی ندارند. اگر آزمایش کنید میبینید که بسیاری وقوع انقلاب را مستقیم به سالهای دفاع مقدس پیوند میزنند. این یعنی حوادث درونی کشور در سالهای ۵۸، ۵۹ و ۶۰ برای نسل ما به درستی تبیین نشدهاست. در این سالها یک انقلاب نوپا با انواع خطرات داخلی روبهرو میشود. از شورشهای نژادی و قومیتی بگیر تا آشوب های گروههای مختلف سیاسی (خصوصا در پایتخت). برای پر کردن خلا موجود دربارهی این مورد دوم کتاب «چادر وحدت» نگاشته شده است. حمید داوودآبادی یکی از فعالین فرهنگی این سالهاست که قلم بسیار روان و شیرینی دارد و در این کتاب خاطرات خودش را از ابتدای انقلاب روایت کردهاست.
«چادر وحدت» پایگاهی بوده که جمعی از دانشجویان و بسیجیان پیرو خط امام(ره) درمقابل دانشگاه تهران آن را برپا کردند. مخاطبین محترم ما که یقینا درصد زیادی از آنها یا دانشجو هستند و یا دانشجو بودهاند با شور و شوق این سالهای زندگی به خوبی آشنا هستند. در ابتدای انقلاب دانشگاهها (و بهخصوص دانشگاه تهران) یکی از مهمترین مکان ها برای ترویج اندیشههای مختلف سیاسی بودهاست، از چپ و مارکسیسیت بگیر تا تودهای و مجاهد خلق. در مقابل این اندیشههای متفاوت اعضای چادر وحدت هم سعی میکنند از آرا و نظرات معمار اصلی انقلاب اسلامی دفاع کنند.
بعد از قلم شیرین و روان داوودآبادی، اصلیترین مولفهی کتاب «صداقت نویسنده» است در نقل وقایع و خاطراتش. داوودآبادی که آن سالها دانشآموز بوده است از سنت غلط و رایج این روزهای بسیاری از افراد تبعیت نکرده و به منظور نشان دادن چهرهی مثبت یا قهرمانگونه از خودش دست در خاطراتش نبرده است. او به راحتی از برخوردها و دعواهایش سخن میگوید و بدین شکل سعی میکند تا فضای ملتهب آن سالها را بی کم و کاست به مخاطب منتقل کند. خاطرات نویسنده پر از اتفاقات تلخ و شیرین است. با کتکهایی که زده یا خورده میخندید و با شهادت دوستانش در جبههها و کم شدن اعضای چادر وحدت همراه او اشک می ریزید.
از زبان کتاب:
ناگهان متوجه یکی از دخترها شدم که سن و سالش از بقیه بیشتر بود. خطاب به هوادارانشان که در اطراف بودند و داشتند میآمدند جلو، فریاد زد:
- دخترا ... چاقو ...
من فکر کردم کسی از بچههای ما چاقو کشیده، که برایم خیلی عجیب آمد. چون دو سه تا دختر که چاقو کشیدن نداشت. خواستم برگردم و بگویم:
- هیچ کس حق چاقو کشیدن نداره ...
یکدفعه متوجه شدم همهی دخترهای راه کارگری، دست به کیفهای چرمی همراه خود برده، از داخل آن چاقویی بیرون کشیدند. رو کردم به کریم و بقیهی بچهها، فقط داد زدم:
- بچهها ... فرار کنید ... میخوان چاقو بزنن ...
مردمی که اطراف ما جمع شدهبودند و آنانی که در ترافیک و شلوغی خیابان، پشت فرمان ما را نگاه میکردند از خنده داشتند رودهبر میشدند.