این روزها نماد این کارنامه اوضاع و احوال بازار ارز است، فعالان اقتصادی به شکل اجماعی میگویند اقدام دستوری و چکشی جهانگیری نتوانسته التهاب بازار ارز را کنترل کند، حال و احوال صرافیها و تابلوهای حوالی میدان فردوسی و چهارراه استانبول هم همین را میگوید؛ جالب اینجاست که برخی رسانهها میخواهند از همین «تقریبا هیچ»، «همهچیز» بسازند و از صادرکننده یک بخشنامه دستوری، سوپرمن. بدیهیات علم رسانه میگوید اگر در کف صحنه اتفاقی نیفتاده باشد، بزرگنمایی اثر معکوس دارد. اینکه دشمن در صحنه اقتصادی کشور بهدنبال اخلال است بر کسی پوشیده نیست، اما خود عقلای دولت هم میدانند بیتدبیریها و سادهانگاریها در مدیریت بازار ارز در ایجاد اوضاع آشفته بیتاثیر نبوده است و حالا اخباری به گوش میرسد مبنیبر اینکه نارضایتیها از مسئول اول بازار ارز در بدنه دولت بهحدی رسیده که جابهجایی رئیسکل بانک مرکزی را محتمل کرده است.
جابهجایی احتمالی رئیسکل بانک مرکزی به شکل آشکار چند پیام دارد؛ اول اینکه دولت قصد دارد مقصر نابسامانیها را در حد امکان تخفیف و هزینههای آن را کاهش دهد، دوم اینکه فارغ از اینکه این تلاش موثر باشد یا نه پیامی روشن برای افکارعمومی دارد که حسن روحانی و تیم اقتصادی او حداقل در مدیریت بازار ارز همان مسیری را رفتهاند که دولت احمدینژاد در سالهای پایانی رفته بود و شرایطی را به وجود آورد که از دل آن پادگفتمان تولید شد و حسن روحانی راهی پاستور. سوم اینکه در شرایط فعلی پیام این تغییر دقیقا از جنس پیام تغییر در شهرداری تهران است، درواقع دولت هم در بهترین شرایط مانند شورای پنجم همان انتخاب بین بد و بدتر را انجام داده است، یعنی پذیرش یک هزینه سیاسی در مقابل ایجاد یک هزینه بزرگتر. واقعیت صحنه سیاست در این روزها این است که پیام تغییر بهشت و میرداماد کاملا بههم الصاق میشود و به سمتی میرود که یک موضوع را در اذهان تهنشین کند: «اداره کشور و مدیریت اجرایی جز تشکیل اتاق عملیات روانی، توان مدیریتی هم میخواهد و بدنه مدیریتی جریان حاکم بر دستگاههای اجرایی حتی اگر سیاستورزان خوبی باشند، مدیران اجرایی خوبی نیستند.»