تاریخ : 1397,دوشنبه 17 ارديبهشت12:45
کد خبر : 265097 - سرویس خبری : پیشخوان ادبی

به مناسبت بیست‌و‌هفتمین سالروز درگشت استاد مهرداد اوستا؛

اوستاها اگر چه به تن می‌روند، به جان می‌مانند

محمدرضا احمدی یاراحمدی که به مهرداد اوستا متخلص بود، از سال‌ها پیش از انقلاب مشغول به تدریس در‌‌ رشته‌های فلسفه و ادبیات دانشکده ادبیات دانشگاه تهران بود و در شعر کلاسیک به ویژه قصیده پارسی تبحر بسیار داشت. چنان‌که می‌دانیم در میان سبک‌های شعری، قصیده در روزگار ما از مهجورترین‌هاست؛ گرچه یکی از نقاط قوت تاریخ شعر محسوب می‌شده اما پس از خاقانی و انوری و عنصری، دیگر شعر، قصیده‌سرایی مسلط و پیشتاز به خود ندید تا در دوران معاصر محمدتقی بهار این قالب را برای بیان اشعار اجتماعی خود برگزید. جز قصیده‌های بهار که آنها نیز زبانی کهن دارند، محتوای قصیده همیشه توصیف و مدح بوده است.

به گزارش خبرنگار «خبرنامه دانشجویان ایران»؛ شاهکار «اوستا» در همین است که با قرار دادن نیازها و رنج‌های انسان معاصر در این قالب، غزل-قصیده را پدیدار ساخت و در آن به توفیقات بسیاری دست یافت.

«به‌نام خدا به هر جا در آفاق اساطیری انسان، چشم باز کردم به هر جا، از دلتای نیل گرفته تا دلتای مکنگ، از کرانه رودخانه مقدس کنگ تا رودهای اساطیری، امواج رودخانه زرد، همان رودخانه‌ها، که از آسمان، سرچشمه می‌گیرند و بر عرصه‌ زمین، دامن می‌کشند؛ با تو در کسوت «اوزیریس» داور انصاف و آزاده‌مردی دیدار داشته‌ام. و تو را ای امام، در هر دوره از دوران‌های استیلای نامردمی و بیداد، به نبرد با بیدادگران آزمند، دیده‌ام آنگاه که سرگذشت «راما»ی دلیر را می‌خوانده‌ام، سیمای نجیب و رسالت انسان تو را، در جدال با غولان فولادین و رویین‌چنگ غرب یغماگر دیده‌ام و بازوی تو، کمان متیلا را زه بست و کشید. ای امام، تو را هر بار، در دوران‌هایی که جامعه بشری دستخوش ستمکارگان آمده است و به هر دوره از دوران زمانه، که سرنوشت انسان بازیچه هوس بردگان آز و فساد بوده است، تو را دیده‌ام! تو را در رجعت‌های بی‌تکرار که تو پیوسته آغاز بوده‌ای! آنگاه که از «کنعان» به مصر بار بستی و بر بارگی همت برنشستی، پس از آنکه حقانیت بت‌شکنی خویش را در شعله‌های آتش‌نشان دادی و توحید را صلا دردادی تو فرمانروایی توحید را، بیرون از هزار نژاد و رنگ و استقرار جاودانه آن بر آفاق تاریخ، قبله را خانه‌ای برآوردی! آنگاه شکرانه‌ پیروزی‌های خویش را بر سلطنت شرک و طاغوت و تحقق والاترین مراحل حکمت و دانش، یعنی توحید، فرزند را، قربان کردی! ... امام، خنده اشک‌آلود و اشک لبخند پالود انسانیتی است که جدال با غولان قدرت و جادوی تبلیغ را میان بربسته است. امام در گیسوی زرین گندمزارها، شالیزارها، در امواج زمردین مرغزاران و بوستان‌ها، در ترنم پروازها، در پرواز ترانه‌ها، همه‌جا متجلی است. امام، تحقق اراده ملتی است که پس از خوابی مرگ‌بار، زندگی آفرید. امام، نه همین تحقق اراده حماسه یک ملت، که خود همان ملت است... و تو را ای امام، در هر دوره از دوران‌های استیلای نامردمی و بیداد، به نبرد با بیدادگران آزمند، دیده‌ام ... سرگذشت و حماسه تو، حماسه نبرد بی‌امان توحید با شرک بوده است ... (تقدیم به پیشگاه عالم ربانی، قطب دایره حکمت و عرفان، فرمانروای کشور آزادگی و مردمی، امام بحق، حجت‌الاسلام و آیت خدا «روح‌الله خمینی» روحی فدا»

آنچه در بالا آمده بخشی از نثر شاعرانه استاد «مهرداد اوستا» است که در سال 1360 در کتاب «امام، حماسه‌ای دیگر» به چاپ رسیده است.

قصیده‌های اوستا مانند غزل‌های او زبانی امروزی اما استوار داشت. در کنار آن قصایدی هم دارد که پهلو به خاقانی زده است و در بزرگی کار او همین بس که اساتید بزرگی چون زرین‌کوب، منوچهر آتشی، محمدرضا حکیمی، حمید سبزواری و حتی سمیح ‌القاسم و حسین حماد - از شاعران بزرگ عرب- او را ستوده‌اند.

سمیح القاسم، شاعر فلسطینی، اوستا را شاعر ایران و فلسطین و اسلام می‌داند و از او این‌گونه یاد می‌کند: «شاعران موحد به شمار ستارگان آسمانند. اوستاها اگر چه به تن می‌روند، به جان می‌مانند. امت اسلامی، نام مهرداد اوستا را پاس خواهد داشت.»

استاد محمدرضا حکیمی، قصیده‌های او را چنین معرفی می‌کند: «مایه‌هایی از شیوه خاقانی در قصاید اوستا دیده می‌شود، اما تعبیرهایی ویژه و گاه‌گاه تکرارهایی زیبا، سبک او را متمایز می‌سازد و بر زیبایی قصاید او می‌افزاید و ترکیب‌های نو و واژه‌های گوشنواز، به قصاید او اوجی خاص می‌بخشد ... و اینکه قصیده را آکنده از فضای غزل می‌ساخت، ویژگی‌ای است، بس دل‌انگیز از شعر او.»

اوستا، شاعری بود از نسل منزوی، شهریار، سایه و دیگر بزرگان شعر معاصر که به او بدیل خاقانی نیز می‌گفتند؛ زیرا او از نظر دارا بودن ذخیره‌های عقلی و نقلی در ادبیات، کم‌نظیر بود. 22 ساله بود که با تصحیح دیوان سلمان ساوجی، نخستین مجموعه شعر خود را با نام از کاروان رفته که گنجینه ارزشمندی از شعر مفاخر فارسی است، منتشر کرد و تحسین تمامی صاحب‌نظران را نسبت به خود برانگیخت. در سال‌های بعد با خلق آثاری همچون پالیزان و از امروز تا هرگز قدرت نویسندگی خود را نشان داد.

دکتر زرین‌کوب در نقد کتاب پالیزان، آورده است: «مهرداد اوستا با خلق این اثر، سبک جدیدی را به سبک‌های نگارش جهان افزود. اعتدال میان لفظ و معنا، انتخاب دقیق الفاظ و تعبیرات و به خصوص سعی در پیدا کردن مضامین تازه، شعر او را رنگی می‌بخشد که در بسیاری از گویندگان نسل جوان، مانند آن را نمی‌توان یافت.»

منوچهر آتشی در نقد کتاب «شراب خانگی از ترس محتسب خورده» گفته است: «مهرداد اوستا سال‌ها‌ست که شعر می‌گوید اما شعر برای او تفنن نیست بلکه او در حاشیه شعر زندگی می‌کند. قصیده‌های او نیز یادآور قصاید خاقانی است با این تفاوت که شعر اوستا استخوان‌دارتر و امروزی‌تر است.»

حمید سبزواری هم در فقدان اوستا گفت: «‌بی‌شک استاد اوستا درخشان‌ترین چهره تاریخ ادبیات در چند قرن اخیر است.»

حسین حماد، نویسنده و محقق فلسطینی نیز در سوگ استاد چنین می‌گوید: «درگذشت زنده‌یاد استاد اوستا، داغی سخت و سنگین بر دل ما نهاده است. اینک گویی قبه‌الصخره قدس که معراج‌گاه پیامبر(ص) است، در سوگ استاد مرثیه می‌گوید... . من اینک صدای گریه منبر مسجد‌الاقصی را می‌شنوم که برای شاعر ما اوستا می‌گوید؛ منبری که پیامبر ما از آن جایگاه به معراج رفت.»

سرایش خورشید تابان جهاد اسلامی
مهرداد اوستا اولین کسی بود که با پیوستنش به جریان انقلاب، به شعر انقلاب اعتبار ویژه بخشید و به دلیل جایگاهی که در ادبیات آن روزگار نیز دارا بود، به حیثیت جریان روشنفکری ضربه وارد کرد. مهرداد اوستا نه‌تنها پس از انقلاب، بلکه از دهه 30 به نفع جریان عدالت و آزادی و اسلام‌خواهی اشعار محکم و پر‌احساسی می‌سرود تا آنجا که پس از تبعید امام و در واکنش به آن ماجرا قصیده بیش از 50 بیتی را برای امام خمینی‌(ره) سرود و در کتاب خود نیز از او نام برد و همین ماجرا به دستگیری او انجامید و به جرگه زندانیان سیاسی پیوست و ممنوع‌القلم شد.

خورشید تابان جهاد اسلامی
فری ای جهان زیر شه‌پر گرفته        همای ز گردون فراتر گرفته
ز دامان آخر زمان بردمیده        جهان را چو خورشید انور گرفته
بتان را سریر خدایی ز سر بر        به منشور ا... اکبر گرفته
خمینی امام ای که داد ولایت        به توفیق دادار داور گرفته
لوای ولایت به توقیع حیدر        به فر ولای پیمبر گرفته
به‌ دریای خون بادبان‌ها گشوده        به توفان درون هر دو لنگر گرفته
ز توحید، رایت به گردون کشیده        ز سر، شرک را تاج و افسر گرفته
به حکمت خدایی، به گوهر الهی        درفش رسالت، به سر بر گرفته
زهی رق منشور نصر من‌الله        بر ایوان نه‌توی اخضر گرفته
برآورده بر چرخ، دامان خرگه        همه باختر تا به خاور گرفته
به ناورد طاغوت جهل و اسارت        درخشنده شمشیر حیدر گرفته
بت آذری را خلیل خدایی        بر آتش کشیده بر آذر گرفته
تو خون شهیدی، تو اشک یتیمی        تو خشم خدایی، شرر در گرفته
تو فریاد انصاف صد قرن رنجی        به داد دل خلق منبر گرفته
ابرقدرتان جهان را سراسر        ز سنگر گذشته، به سنگر گرفته
فری آذرخشی که جهل و ستم را        به خرمنگه کفر اندر گرفته
شرار جهانسوز شمشیر حمرا        فلک را به دامان احمر گرفته
ز افریقیه تا بدخشان و برمه        به لشکر شکسته، به کشور گرفته
ز شعب ابیطالب و دیر یاسین        ز فیضیه تا تل زعتر گرفته
ز خون شهیدان چو دامان گردون        سراپای گیتی به گوهر گرفته
همه نغمه‌ی نایی نینوایی        به نی تا نوای نواگر گرفته
همه فر الاهی، همه ره خدایی        جهان راو از کفر کیفر گرفته
تو اشک فقیری، تو آه اسیری        به دامان آخر زمان در گرفته
همه داد مستضعفان زمانه        ز عفریت زور و بت زر گرفته
هم انصاف آوارگانه فلسطین        از این شوم بیدادگستر گرفته
به ویرانی کشور جهل بسته        میان را و سالار کشور گرفته
خدایی کمالت، الاهی خصالت        به گوهر کشیده، به زیور گرفته
به حکمت لوای ز گردون گذشته        به همت ولای بر اختر گرفته
ز فقه و ز حکمت، ز اشراق و عرفان        فراتر پریده، فراتر گرفته
ز بهرام تیغ و ز ناهید مرمر حمایل        ز دوش دو پیکر گرفته
ز بس آسمانی، ز بس کبریایی        به پاکی روان مصور گرفته
به ناورد دجال، رو‌ح ‌الهی بین        پرند آور از مهر انور گرفته
به فر نگین رسالت جهان را        درفشان لوای پیمبر گرفته
شب مردمی را تو شبگیر عدلی        به ایمان و آن ایزدی فر گرفته
به یک حمله از ملک خاقان گذشته        به یک لمحه تا مرز قیصر گرفته
به خلق خدایی چه کافر، چه مؤمن        برابر نهاده، برادر گرفته
به همت ز اورنگ دارا گذشته        به دولت سریر سکندر گرفته
از این دین به مردان صهیون و قطبی        ز رخ پرده‌های مزور گرفته
به یک جلوه تومار شوم «سیا» را        همه در نوشته همه در گرفته
روان را به ایمان جهان را به بینش        سراپا بریده سراسر گرفته
ز توفان برافراشته بادبان‌ها        بدین ورطه، سکان و محور گرفته
ز بالا بتان را سپه در شکسته        ز سر بر شهان را کله بر گرفته
ز فر تو خورشیدها بر دمیده        به ظلمات «عدل مظفر» گرفته
خرد حکمتت را به مدرس نشسته        هنر محضرت را به زیور گرفته
اگر عقل را مانده آبی و رنگی        ز آب کلام تو جوهر گرفته
به کاخ سپید اندرون اهرمن را        حجاب از جنایات بی‌مر گرفته
همه پیروانت به دین و مروت        ره و رسم سلمان و بوذر گرفته
نه ناورد سفیانیان زمانه        ره حمزه و رای جعفر گرفته
چو زینب زنانی به رغم اسارت        ره دخت زهرای اطهر گرفته
فری دخترانی به پاکی و عصمت        که گوهر از آن پاک‌مادر گرفته
به اشراف رای تو، آفاق حکمت        بهاری است سرسبزی از سر گرفته
به اثبات حق ذوالفقار قلم را        هماره به آیین حیدر گرفته
مدیح تو مدح شرف بود و تقوا        که از تو هنر شوکت و فر گرفته

مهرداد اوستا 17 اردیبهشت 1370 در حال تصحیح قطعه شعری در وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی به دلیل ایست قلبی به دیار معشوق ابدی شتافت. او تصنیف زیبایی برای فوت حضرت امام سروده بود که همان ایام ساخته و اجرا شد با نام «درمان ندارد داغ اوستا» که یکی دیگر از برگ‌های زرین دفتر عمرش به شمار می‌آمد و کمتر از دو سال بعد شعر انقلاب را داغدار فقدان خود ساخت و خود نیز مصداق همان تصنیف شد.

یکی از غزل‌های مشهور مهرداد اوستا

وفا نکردی و کردم؛ خطا ندیدی و دیدم        شکستی و نشکستم؛ بریدی و نبریدم
اگر ز خلق ملامت و گر ز کرده ندامت        کشیدم از تو کشیدم؛ شنیدم از تو شنیدم
کی اَم؛ شکوفه‌ی اشکی که در هوای تو هر شب        ز چشمِ ناله شکفتم؛ به روی شکوه دویدم
مرا نصیب غم آمد؛ به شادی همه عالم        چرا که از همه عالم، محبت تو گزیدم
چو شمع خنده نکردی؛ مگر به روز سیاهم        چو بخت جلوه نکردی، مگر ز موی سپیدم
به جز وفا و عنایت، نماند در همه عالم        ندامتی که نبردم؛ ملامتی که ندیدم
نبود از تو گریزی چنین که بار غم دل        ز دست شکوه گرفتم؛ به دوش ناله کشیدم
جوانی‌ام به سمند شتاب می‌شد و از پی        چو گرد در قدم او، دویدم و نرسیدم
به روی بخت ز دیده، ز چهر عمر به گردون        گهی چو اشک نشستم؛ گهی چو رنگ پریدم
وفا نکردی و کردم؛ به سر نبردی و بردم        ثبات عهد مرا دیدی ای فروغ امیدم؟

* گزارش از زهرا شعبان شمیرانی


کد خبرنگار : 20