خبرنامه دانشجویان ایران: محمدحسین طاهری// از منظر «کلگرایی هستیشناسانه»(1)، فهم حیات جامعه، در تقلیل اجتماع انسانی به افراد و مجموعه «فرد»ها به دست نمیآید، چراکه تعاملات انسانی منجر به ظهور امر جدیدی میشود که قابل تقلیل به انسانها و روابطشان نیست و بر هویت فردیشان غلبه دارد و در اختیارشان تصرف میکند. همیشه کلگرایان در معرض این پرسش قرار داشتهاند که این امر جدید در چهچیزی متعین میشود؟ همچنین حیات فرد چگونه با این امر جدید تعامل برقرار میکند؟ طبعا در این فرصت اندک، طرح بحث چالشبرانگیزی مثل کلگرایی مراد نویسنده نیست، بلکه مقدمهای است که در آن میتوان جایگاه ملاصدرا و ضرورت توجه به مکتب فکری صدرالمتالهین را به بهانه میلاد این دردانه، محل تامل قرار داد.
پیشفرض مولف آن است که ظهور سنتهای فکری، از تعینات کلبودن جامعه است، لذا تولد یک اندیشمند صاحبمکتب، صرفا تولد یک «فرد» نیست، بلکه تعین یافتن ظرفیت تاریخی یک جامعه تاریخی در ظرف یک اندیشمند است. این مطلب را برای دورههای تاریخی بشر - بهمثابه یک کل و از حیث وحدت نوعیهاش- نیز میتوان توسعه داد. مثلا از اینکه کل تاریخ فلسفه شرحی بر افلاطون است، نتیجه میتوان گرفت که حد ظرف تفلسف بشر، تا به امروز از ظرف افلاطونی فراتر نرفته است. افلاطون سقف اندیشهورزی نیست، اما معدل و برآیند اندیشه انسانهایی است که در این 2400 سال گذشته زیستهاند. این مدعا با حضور و همزمانی توامان چندین سنت فکری و ظهور اندیشمندان بزرگ در یک آوردگاه عقلی خدشه پیدا نمیکند، چراکه وجود آدمی، ذوابعاد است و سلطه فکری یک اندیشمند صاحب مکتب در یک دوره طولانی تاریخی، صرفا گواه غلبه یکی از وجوه انسانی بر وجوه دیگرش، در یک حیطه زمانی مشخص است و سقف اندیشه برای کل بشریت محسوب نمیشود و راه کمال را نمیبندد. این استدلال را میتوان از منظر دیگری نیز مورد تامل قرار داد؛ منظری که تلاش میکنم آن را با طرح یک پرسش دیگر برجسته کنم: اگر یک سنت فکری مشخصی در تاریخ متولد شود و هنوز جایگاه برجسته در همان جامعه و به تبع آن، در میان سایر ملل نیابد، این مطلب را باید گواه چه امری دانست؟ به عبارت شاعرانهترش آنکه آیا غربت یک اندیشمند، گواه سستی اندیشه اوست؟ پاسخ خودم را ملهم از مطلبی از علامهطباطبایی عرضه میکنم که در مقدمات اعتباریات مورد توجه قرار دادهاند. ایشان میفرمایند: «رابطه حقیقی فرد و جامعه ناگزیر منجر به شکلگیری واقعیت دیگری در جامعه میشود که براساس سعه و ضیق وجودی اشخاص، قوا، خواص و آثار آنها شکل میگیرد».(2)
غلبه یک سنت فکری، بیش از آنکه رهین استواری یک مکتب باشد، گواه سعه و ضیق وجودی قاطبه اشخاص یک ملت یا یک دوره تاریخی است. اگر سنت فکری دکارتی در اروپا غلبه میکند، پایههای انقلاب مدرنیته را با تعریف انسان متفردِ متعقلِ خودبنیاد بنا نهاده و در سراسر عهد تجدد اتساع وجودی مییابد؛ بیش از آنکه حاکی از استواری نظام فکری دکارتی باشد، آشکارسازنده ظرفیتهای فکری عهد تجدد و مردمان متجدد است. این سنت، آخرین ظرف اندیشه بشر نیست، چراکه آستین مادر گیتی، بهحسب وحدت عینیهاش، اندیشههای رشیدتری را در پس غبار غربت میپروراند تا سَحَرش فرارسد و در ظرف موسعتری تشرف وجود یابد.
غربت صدرای شیراز ما - که اندکاندک ایام غربتش به انجام میرسد- ظهوری است از تقلاهای بشری برای پسزدن حجاب اندیشههایی که بشریت را شرحهشرحه تعریف میکنند و از وجود واحد و موحدش، جزیرههایی میسازند که ظهور توحش مدرن، محصول آنهاست. اندیشه صدرا در امتداد تقابل تقویمیاش(3)، تمهیدگر عبور از شکی است که دکارت آن را در وجود مدرنیته نهاده و به تفرد و تفرقی در انسانیت انجامیده که همه پلهای میان آسمان و زمین را ویران کرده است. صدرای ما با بنا نهادن مکتب فکریاش برمبنای وحدت وجود و حرکت جوهری، ضمن پذیرش مراتب مشکک اندیشه سعهصدری را در تفلسف عرضه میکند که اندیشمندان مشربهای گوناگون، امکان گفتوگو حول مسالههایشان را پیدا کرده و از «انسانالکل» سخن بگویند. ظهور صدرا، گواهی بر طهارت ظروف وجودی ما و امکان طرح عالمی نو و تمدنی جدید است. ما به خود میبالیم که در ظرف اندیشه صدرا متولد شدهایم و در بستر این تکاپویی فکری، در حال «صدرایی»شدنیم. صدراییشدن تصلب در یک مکتب فکری نیست، بلکه درجهای از اتساع وجودی است که آدمی به مرتبتی میرسد که برهان و عرفان و قرآن را متساوق با هم مییابد و از عالم برهان، میهمان دنیای عرفان شده و ساکن در قرآن میشود.
اگرچه مکتب صدرالمتالهین، انتهای اندیشه ما نیست، اما ظرفیست که تا در آن نبالیم، راهی به فراتر از آن نداریم. به یاد داشته باشیم که اندیشهها در «فردیت فرد» متولد نمیشوند؛ اندیشهها، از آن یک نفر نیستند؛ اندیشهها ظهور ظرفیتها و امکانهای بشریاند که سعه وجودی یک ملت، آن را پذیرا میشود و در یک اندیشمند آن را متبلور میسازد. صدرا، تجسد کمال مطلوبها و آرمانهای ایرانی- اسلامی ماست (از حیث ملت بودن)؛ صدرا، ظهور تقلاهای بشری برای نیل به کمال و خرق حجابی از پس یک حجاب است (از حیث تعلق به نوع بشر). با این وجود در مقام تحقق عینی، در دامن طاهر ایرانی متولد شده و در کسای نورانیت اسلامی بالیده است. اگرچه این افتخار ایران است که گوهری چون صدرا را در آغوش گرفته و صدفوار، این درّ یمانی را پرورانده است؛ اما صدرا نیز مفتخر است که در ظرف مستور ایرانِ تاریخی قرار گرفته و مُظهر ظرفیتهای این سرزمین شده است.
ما در اندیشه صدرا زندگی میکنیم. ما در این فرجه تاریخی، ضمن ترابط با دیگر ملتها، درون سنت فکری خودمان - خواهناخواه، چه بدانیم و چه ندانیم- در حال بالیدنیم؛ آگاهی ما از این واقعه مبارک، تسریع در سرعت تولد تمدنی ماست و بس. باید به این نکته آگاهی حاصل کنیم که ظرف وجودی بشر به بیش از شک در وجود نیازمند است؛ معرفتی که تشکیک وجود صدرایی آن را فراهم میکند. صدرا، نه یک فرد؛ بلکه سنت فکری ماست. اکنون نوبت ماست تا همچون فرزندان خلف که وامدار صالح سلف خویشاند، برای انسانیت خسته در خود تکیده و ملول از گریزپاییهای ایندیویجوآلیستی و شرحهشرحهکننده وجود، پیامی نوشین و گوارا تحریر کنیم که یادآور فطرت مجرب به امت واحده است. به موجب این پیام، تجلیل از صدرا، تجلیل از صلح انسانی خواهد بود و تعلق انسان به یک نوع واحد مشکک را به یادمان خواهد آورد. تجلیل از صدرا خاطرنشان خواهد کرد که انسانها بهرغم تفاوت در ظاهرشان، تنافری از هم ندارند و میتوانند ذیل هویت امت واحده، باری دیگر گرد هم آیند.
پانوشتها:
1- Ontological Holism.
2- طباطبایی، سیدمحمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ج3، قم: منشورات ذویالقربی، 351.
3- دکارت متولد 1596م/1004ه. ق است. ملاصدرا نیز متولد 1571م/979ه. ق؛ پرسش از وجود، مساله هر دو اندیشمند است؛ با این تفاوت که دکارت، از انسان تصویر فرد متفرد متعقل خودبنیاد را ترسیم میکند و صدرا حیّ متأله با وحدت در جوهر را از انسان تعریف میکند.