تاریخ : 1397,دوشنبه 01 مرداد13:43
کد خبر : 274343 - سرویس خبری : یادداشت

میکائیل دیانی

نمی‌دانیم چه از دست داده‌ایم!

بزرگ‌تر که شدم می‌دیدم پدرم همیشه و برای همه مسائل مشورتی، شرعیه و مالیه‌اش مسیرش منتهی به مسجد میرزاموسی است؛ بابا می‌گفت حاج‌آقا برای بازاری‌ها در مسجد کلاس «مکاسب» می‌گذارد و می‌گوید: «اگر بازاری صورت شرعی معاملات را بداند و مقید به اجرای احکام در کسب‌وکار و تجارت باشد و گردش مالی و اقتصادی جامعه حلال باشد، بسیاری از مشکلات اجتماعی و مفاسد اصلا ظهور و بروز نمی‌کند.

خبرنامه دانشجویان ایران: میکائیل دیانی// 1- چهار ـ پنج ساله بودم که در مراسمات مذهبی مثل محرم، پدرم دست من و برادرانم را می‌گرفت و به مسجد بزرگ میرزاموسی در وسط بازار می‌برد. شبستان و حیاط همیشه پر بود از جمعیت، حاج‌آقا همان موقع‌ها هم محاسن‌شان سفید بود. از همان انتهای مسجد که جلو می‌آمد همه برای‌شان بلند می‌شدند و تبرک می‌جستند، پدرم هم همین‌طور، اگرچه من آن موقع نمی‌دانستم در جلسه چه دُر نایابی حضور دارم و صرفا به بازی‌های کودکانه در مجالس وعظ و روضه دلخوش بودم.

بزرگ‌تر که شدم می‌دیدم پدرم همیشه و برای همه مسائل مشورتی، شرعیه و مالیه‌اش مسیرش منتهی به مسجد میرزاموسی است؛ بابا می‌گفت حاج‌آقا برای بازاری‌ها در مسجد کلاس «مکاسب» می‌گذارد و می‌گوید: «اگر بازاری صورت شرعی معاملات را بداند و مقید به اجرای احکام در کسب‌وکار و تجارت باشد و گردش مالی و اقتصادی جامعه حلال باشد، بسیاری از مشکلات اجتماعی و مفاسد اصلا ظهور و بروز نمی‌کند. لقمه حلال مهم است و هر چه بدی داریم مقدمه‌اش لقمه‌های حرامی است که از ندانستن احکام یا عمل نکردن به آنها سرمان می‌آید».

بزرگ‌تر که شدم و در جلسات حسینیه خانه‌شان شرکت می‌کردم شاید این تاکید در همه جلسات‌شان بود که «ما هر چه می‌کشیم از بی‌سوادی و بی‌اطلاعی‌مان در دین یا لاقیدی‏مان به احکام دینی است». حسینیه‌ای که در زیرزمین آن خانه ساده 2 طبقه در خیابان دزاشیب، لابه‌لای آن همه برج بلند  بود. یادم نمی‌رود آن اتاق انتهایی گوشه حسینیه را که مملو بود از کتاب و یک میز کوچک بود که حاج آقا پشت آن می‌نشست و به سوال پیر و جوان پاسخ می‌داد.

2- حاج‌آقا برای بازاری‌ها «پدر معنوی» بود. یادم هست تا آن موقع که توان راه رفتن داشت، تنهایی از سر بازار تا مسجد میرزاموسی را قدم می‌زد، با بازاری‌ها معاشرت می‌کرد و جوابگوی سوالات آنها بود. کمتر شده بود که کسی سوالی داشته باشد و ایشان تا پاسخ کامل و جامعی به او ندهد و او را قانع نکند، رهایش کرده باشد. امام جماعت مسجد بود و همیشه روی صحبت‌شان با ائمه جماعات این بود که باید امامان جماعت در میان مردم باشند و با مردم معاشرت کنند تا از حال جامعه باخبر شوند و بتوانند آنها را هدایت کنند. روی منبر بارها تاکید کرده بود: «روحانیون باید پرتحمل و کم‌توقع باشند. اگر زندگی روحانی تجملاتی شد؛ زندگی مردم تجملاتی می‌شود؛ نحوه زندگی روحانیون حتما در اقبال مردم به مساجد تاثیرگذار خواهد بود. اگر همه روحانیون همانند مقام معظم رهبری عمل می‌کردند گرایش جامعه ما به روحانیت هزار برابر بیشتر از این می‌شد». می‌گفتند ساده‌زیستی روحانیون خیلی مهم است و امامان جماعت خودشان نیاز دارند در کلاس‌های اخلاق یک استاد برجسته شرکت کنند که اگر می‌خواهند در زندگی مردم اثر بگذارند اول باید خودشان وضع خودشان را میزان کنند!

3- عادت داشت پیاده از خانه تا ایستگاه اتوبوس و تاکسی بیاید تا با مردم معاشرت کند و ببیند و بشنود تا از اوضاع مردم مطلع باشد. «مردمداری» را لازمه روحانیت می‌دانست و می‌گفت: «روحانی برای کمک به مردم است و مردم باید بدانند عالمان دین تکیه‌گاه آنها هستند.» اما شنیدن بعضی از همین مراجعات کوچه و خیابانی به ایشان نیز خود برای پامنبری‌ها بعضی وقت‌ها کلاس درس اصول و عقاید بود. یک روز در پیاده‌رو تجریش زنی با ظاهری ناآراسته جلوی‌شان را گرفته بود و از ایشان درباره «حجاب» سوال کرده بود؛ ایشان هم همان‌طور که سرشان پایین بود «حدود شرعی حجاب» را توضیح داده بود، زن گفته بود اگر می‌شود مرا نگاه کنید و ببینید حدود را رعایت کرده‌ام یا خیر؟! ایشان هم بدون اینکه سر بالا بیاورد گفته بود: من حدودش را گفتم، شما خودتان می‌توانید بسنجید.

ایشان در این باره گفته بود: «باید بدانیم شیطان برای همه برنامه دارد و عنان ایمانی که یک عمر زحمت دارد تا به‌دست بیاید ممکن است یک لحظه از دست برود». می‌گفت: «ایمان روی 4 پایه استوار است؛ علی الصبر و الیقین و العدل و الجهاد. اگر پایه‌ها محکم بود، ایمان می‌ماند پس روی اینها کار کنید و همه اینها با گوش کردن و عمل کردن حرف خداست».

یک بار از حضرت سجاد صلوات‌الله علیه این را نقل کردند که «من لم یکن من نفسه واعظا فان مواعظ الناس لن تغنه عنه» و بعد فرمودند: «شکی نیست انسان در این زندگی خودش غیر از زندگی کردن باید خودش را بسازد که به حقیقت انسانیت نائل شود و ساخته شدن به این است که انسان کارهای خودش را چک کند و اگر اشتباهی در کارهاش بوده توبه کند و تصمیم بگیرد آن اشتباه را مرتکب نشود. نسبت به خوب و بد بی‌تفاوت نباشد. به تعبیر علمای اخلاق، نفس او باید «نفس لوامه» باشد؛ منظور این است که قطع نظر از قضاوت و داوری مردم نسبت به شخص خودش، مراقب باشد و ببیند آیا واقعا همه کارهایش خوب است یا بد هم در کارش دارد؟ اگر همه مردم یک نفر را خوب دانستند آن یک نفر باید خودش مراقب باشد، بررسی کند کارهای خودش را و ببیند اگر اشتباهی در کارهایش بوده در صدد اصلاح کار اشتباه برآید؛ خودش را ملامت کند و بگوید تو با این سن، با این آبرو، با این امکانات می‌توانستی از کار بد دوری کنی ولی نکردی!»

همین چند سال آخر هم که توانی برای راه رفتن نداشتند و حتی برای سخنرانی هم باید زیر بغل‌شان را می‌گرفتند و روی منبر می‌آوردند، باز هم از ارتباط با مردم دست نکشند. این اواخر می‌گفت «ضربان قلبم 40 تا 45 در دقیقه است» و این در حالی است که پزشکان می‎گویند حد متوسط ضربان قلب ۷۰ بار در دقیقه است و وضعیت مناسب بین ۶۰ تا ۱۰۰ بار در دقیقه است اما ایشان با همین حال خسته نیز دست از درس و هدایت برنداشت.

4- روی منبر هر موقع می‌خواست نکته‌ای اخلاقی بگوید اول نهیب به خود می‌زد. آن پیرمرد 90 ساله‌ای که همه به احترامش بلند می‌شدند و دست‌بوسی‌ می‌کردند و پای صحبتش می‌نشستند تا شاید نوری از انوار او را درک کنند، همیشه به خود می‌گفت: «مرتضی! حواست را جمع کن که خطا نکنی که تو هم بنده‌ای هستی مثل همه بنده‌های خدا که اگر شیطان ببیند می‌تواند یک لحظه غافلت کند سراغت می‌آید!» و کیست که در این همه سال دیده باشد لحظه‌ای این پیرمرد حواسش به خودش نباشد! خدایا! مرتضای صیقل یافته از پس هشتاد و چند سال عبادت خالصانه را امروز چگونه باید روی دست بگیریم و با او وداع کنیم؟!

5- پارسال بعد از ایام انتخابات بود که جلسه‌ای از همین جلسات پنجشنبه‌ها خسته و گرفته رفته بودم آنجا تا حالم عوض شود. انگار جلسه چیده شده بود تا من را و البته امثال من را تنبه دهد. اصل بحث بر سر «استقامت کردن در راه دین» بود با رجوع به آیه «فَاستَقِم کَما أُمِرتَ وَ مَن تابَ مَعَکَ». حاج آقا یک نکته‌ای را به نقل از امام صادق علیه‌السلام درباره استقامت کردن در راه دین گفت که برای من و بچه‌حزب‌اللهی‌هایی که کار می‌کنند و بعضی وقت‌ها ناامید و خسته می‌شوند خیلی می‌تواند درس باشد و آن اینکه خدا برای انسان در دنیا راحتی خلق نکرده است، مومن انتظار خوش گذشتن در این دنیا را نباید داشته باشد و توقع راحتی داشتن، وقتی خدا هم در سرشت انسان نگذاشته، بی‌معنی است! این را تازه کسی می‌گفت که یک عمر به خود سختی داده بود و کسی از او راحتی و راحت‌طلبی ندیده بود.

6- در این همه سال ندیدم جلسه‌ای در حسینیه خانه ایشان برگزار شود اما ابتدای جلسه بعد از قرائت قرآن، ذکر مصیبتی نداشته باشد! پیش از آنکه مرثیه‌خوان شروع به مرثیه‌خوانی کند از همان اتاق شخصی گوشه حسینیه می‌آمد - و این سال‌ها زیر بغل‌شان را می‌گرفتند و می‌آوردند - و جلوی در حسینیه با حالتی مودبانه می‌نشست و دستمالی از جیب در‌می‌آورد و شروع می‌کرد به گریه! می‌گفت «مجالس روضه و تبلیغ و مراسم منسوب به اهل بیت علیهم‌السلام و مراسم منسوب به مصیبت آنها، تصور نکنید اینها مستحب هست، بلکه اینها واجب است. ما خیال می‌کنیم واجبات فقط 5 وعده نماز یومیه است. هر چقدر کار کنیم کم هم هست، تنها ماییم که - با کم‌کاری- کلاه سرمان می‌رود». آخر سخنرانی هم همیشه روضه می‌خواند، -روضه‌ای که همیشه با سندش آن را بیان می‌کرد که درسی است برای روضه‌خوان‌ها - و داد می‌زد؛ مانند کسی که دارد جان از تنش می‌رود.

7- این سال‌ها گلوی‌ ایشان زود به زود خشک می‌شد و دست‌شان هم توانی برای بالا آوردن لیوان نداشت؛ ملازمی پای منبر می‌نشست و هر چند دقیقه جرعه آبی در نعلبکی می‌ریخت و جلوی لب‌شان می‌آورد و ایشان دهان‌شان را ‌تر می‌کرد. دیروز یکی پرسید چه چیز از حاج‌آقا مرتضی تهرانی هست که هیچ وقت یادت نمی‌رود؟! گفتم اینکه می‌گویم من تا به امروز نتوانسته‌ام خودم عمل بکنم و شاید تا آخر عمر هم نتوانم اما اگر به آقا مرتضی فکر کنم همیشه این صحنه جلوی چشمم هست که ایشان در هر بار پیش از آب خوردن «بسم‌الله الرحمن الرحیم» و پس از آن «سلام بر اباعبدالله»شان ترک نمی‌شد!