تاریخ : 1397,یکشنبه 14 مرداد06:55
کد خبر : 276226 - سرویس خبری : یادداشت

رضا مشتاقی

کارخانه اراذل‌سازی

آقا اینجا لب خطه! اگه فحش بدن و کاری نکنی، یعنی ترسیدی، یعنی اگه بزننت هم کاری نمی کنی. اون وقت میان اون حرفی که بهت زدن رو باهات می کنن، می شی اون چیزی که اونا گفتن... .

خبرنامه دانشجویان ایران: رضا مشتاقی//1- دیدی فیلمش رو آقا؟ دیدی چه جوری کشتنش؟ ده به یک افتادن به جونش، بعد با تیزی زدن تو گردنش. تک به تک که حریفش نمی شدن. وحید جنگی بود؛ مثل این بچه مچه ها نبود که... پرچمدار بود... . »

کل مسیر دارد از محبوس مقتول مشهور این روزها می گوید؛ هیجان زده و با لحنی که سعی می کند اسرارآمیز باشد، چنانکه انگار دارد رازی مگو را فاش می کند:

- میدونی که؟ قاتلش بچه لب خطه. برا سرقت مسلحانه و قتل تو زندان بوده. رضایت خونواده مقتول رو گرفته بود و داشت حبسش رو میکشید. اونجا دیده وحید داره دار و دسته به هم میزنه، زده بودن به تیپ و تاپ هم. خیلیه ها آقا! وحید تازه آزاد شده بود که این بابا رو تو مستی کشت و دوباره افتاد زندون، این قاتلش هم چند وقت دیگه آزاد میشد اگر وحید رو نمیکشت. عالم لاتیه و هزارجور داستان... .

- خب چه فایده ای داره اینجور زندگی کردن؟ همه اش تو دردسر، تو زندان، تو درگیری، آخرش هم اینجور... . از پنجره ماشین زل میزند به بیرون؛ هما نطور که نگاهش به بیرون است، با صدایی آرامتر میگوید: «آره آقا! آدم باید مثل امین آقا باشه! سفره بنداز، بامعرفت، لوطی، مردمدار... . »

2- جایگزین پسر نوجوان برای الگوی زندگی هم یکی بود مثل وحید، البته توبه کرده و سن و سال دارتر. پسرک خودش اهل خلاف نبود، در پرسکاری مشغول بود و روزگار میگذراند. در ذهن و سخنش اما شکوه از آن امثال وحید و امین بود. اینکه الگوی او چیزی متفاوت از الگوی طبقه متوسط و بالای شهرنشینان باشد، چیز عجیبی نبود. موفقیت تحصیلی در محله ای که کار کودک سکه رایج است و دیپلم گرفتن پدیده ای نادر، رویایی محو و مبهم بود. پول کلاس کنکور و کتاب کمک آموزشی و شهریه احتمالی دانشگاه آزاد اسلامی و... بماند. سرمایه بازاری شدن و پارتی رانت خوار شدن و خیلی دیگر از ابزارهای معمول موفقیت را هم نداشت. در این معرکه، شبیه شدن به کسی که بی پروا فریاد میکشد، پیراهن میدراند و قمه دور سرش میگرداند در دسترس تر بود. سری بی پروا میخواست که از نشستن رد چاقوها روی بدن نهراسد و دلی پرجرات که از عربده کشیدن و فحش شنیدن زهره نترکاند. اینطور میشد احترام خرید و طعم قدرت را چشید و از ثروت بهره مند شد. اهدافی که مسیر رسیدن به آنها برای خیلی ها از تحصیل و تجارت و ورزش میگذرد؛ اما بعید و محال به نظر رسیدن این مسیرها، راههای دیگری را نشان بچه ها م یداد. مسیر امین و وحید و... . این تنها یک دلیل بود.

3- روح خشونت بر زندگی این بچه ها حاکم شده بود. وقتی تنبیه های شدید جسمی در خانواده ها رایج باشد، وقتی صاحبکارها هم به خود اجازه می دهند کم کاری کارگران کودک و نوجوان خود را با کتک اصلاح کنند، وقتی هرچند وقت یک بار موادفروشهای محل بیفتند به جان هم و رد خون بیفتد روی آسفالت کوچه ها؛ آن وقت است که خشونت جزئی از زندگی میشود و برای برخی از این بچه ها جزء ضروری زندگی... .

یکی از دخترهایمان در خانه ایرانی همیشه به فریاد سخن میگفت. سعی میکردیم یادش دهیم آرامتر صحبت کند و پیشرفت آنچنانی نداشتیم. یکبار یکی از مربی های خانم تا خانه همراهی اش کرده بود. معتادی سر کوچه مزاحم مربی شده بود و دخترک داد زده بود سر مردک که «به این کار نداشته باشا ». فریاد کشیدن دخترک ضرورت زنده ماندن او در آن محیط بود.

4- پسرک برایم دعوای دیروزشان را تعریف میکرد که «از شهرزاد تا شوش دنبالشون کردیم .»

پرسیدم «چرا دعوا کردید؟ »
- فحش دادن بهمون... .

- مگه هر کی فحش داد بهتون باید باهاش دعوا کنید؟
-آره دیگه آقا! شما بهتون فحش بدن باهاش دعوا نمی کنید؟
- نه! معلومه که نه! او نطوری که اون آدما برای من تعیین تکلیف میکنن. اصلا به من اگه فحش بدن، من بدم یا اونا؟ اگه به من فحش بدن، یعنی من اون چیزی ام که اونا گفتن؟
- آقا اینجا لب خطه! اگه فحش بدن و کاری نکنی، یعنی ترسیدی، یعنی اگه بزننت هم کاری نمی کنی. اون وقت میان اون حرفی که بهت زدن رو باهات می کنن، می شی اون چیزی که اونا گفتن... .

خشونت بخش ضروری زندگی این بچه ها شده بود و وقتی چیزی اصالت پیدا کرد، طبیعی است که بروی دنبال درجه یکش. تعجبی ندارد آنکه دریده تر سخن میگوید و بلندتر عربده میکشد و پوستش خط خطی تر است، مرجعیت پیدا کند. طبیعی است آقا بگذارند اول و آخر اسمش و به لقب صدا بزنند و فن پیج پیدا کند در اینستاگرام و فیسبوک. آن وقتی می بینی به جای اراذل و اوباش و لات و لوط و اشرار، میگویند «خوب » و «سلطان » و «ستون » و «مشتی » و «باادب » و... .

خشونت متاع این بازار است و آنها خشن اند و توانسته اند به خوبی این خشونت را نمایش دهند. آنها که خشونت را لازم داشتند هم چشم شان به آنها بود.

5- واکنش های غلط هم اقتدارشان را بیشتر کرده بود و کالایشان بیشتر خریدار پیدا کرده بود.
بین شوخی بچه ها می شنیدیم:
- خب! سطح یک تون اومد!
- آخه تو در سطح نیستی هنوز که بخوای یک و دو داشته باشی زاقارت!

در مراجع انتظامی اراذل و اوباش را تقسیم کرده بودند به سطوح مختلف. سطح یک از همه خطرناکتر و شرورتر. تبدیل شده بود به برند. انگار که بگویند لیسانس و فو قلیسانس و دکتری. به سطح یک بودن شان تفاخر می کردند و در کری های اینستاگرامی که میخواندند با یادآوری سطح خودشان، سطح حریف را به سخره می گرفتند. اگر حریف هم سطح یک بود که: «این روزا همه سطح یکند ». طرح های امنیت هم تصویری از آنها ساخته بود که تنها فوجی از مردان سیاهپوش و قوی هیکل حریف آنها هستند؛ مردانی که آنها را شبانه دستگیر میکنند و در خیابان زیر کتک می گیرند تا اقتدارشان بشکند؛ اقتداری که بیشتر می شد در چشم بچه های محل که «فلانی رو کلانتری محل که حریفش نیست!  باید طرح بذارن یگان ویژه بیاد بگیردش ». مجرمانی که مثل دیگر مجرمان نبودند. عادی دستگیر نمی شدند و به دادگاه نمی رفتند. با هیاهو دستبندشان می زدند و در همان خیابان حکم شان را اجرا می کردند قبل از اینکه به محضر قاضی برسند. تبدیل می شدند به اشراف مجرمان. اشرافی که می شود با آهنگ های محلی برای شان کلیپ درست کرد و تبدیل شان کرد به الگوی بچه ها؛ بچه هایی که خشونت بخش ضروری زندگی شان شده بود و چرخه را بازتولید می کردند.


کد خبرنگار : 38