محمدحسین نظری؛
چرایی حمله روشنفکران به جلال
اگر انتخاب میان نشستن و عافیت از یکسو و آگاهی و عمل از سوی دیگر باشد، زمان ما نیز چندان از آلاحمد دور نیست و حتی بعضی موضوعاتی که آلاحمد متعرض آنها شده هم کماکان برای ما مطرح است، از «عزاداریهای نامشروع» و حج و استقلال و اسرائیل تا فرهنگ و آموزش. دغدغه او اصلاح جامعه خود است.
خبرنامه دانشجویان ایران: محمدحسین نظری// در میان روشنفکران و نظریهپردازان معاصر، سید جلال آلاحمد از جمله کسانی است که در ادبیات متوقف نشد و میتوان گفت نویسندگی او تحتالشعاع مسائلش -سیاسی و اجتماعی- بود. به عبارت بهتر نویسندگی برای جلال مبارزه بود و او نوشتن را در خدمت گسترش فعالیتهای سیاسی و اجتماعی خود به کار میگرفت. آلاحمد شخصیتی چندوجهی دارد که هر یک از این وجوه بهتدریج و در گذر زمان برجسته شد و مورد توجه صاحبنظران قرار گرفت و با وجود اینکه چند دهه از مرگش میگذرد، نویسندگی و مواضعش همچنان مورد توجه موافقان و مخالفان است.
آلاحمد اگر چه در محیط سنتی و خانواده مذهبی و متدین رشد کرد، اما از ابتدای جوانی و بهمحض ورود به دانشگاه از مذهب –و آنچه خرافات مذهبی آن دوران شمرده میشد- فاصله گرفت و در شروع فعالیتهای سیاسی وارد «حزب توده ایران» شد. او در شرح احوالات خود در این باره مینویسد: «جنگ که تمام شد دانشکده ادبیات را تمام کرده بودم و معلم شدم، در حالی که از خانواده بریده بودم. سه سالی بود که عضو حزب توده بودم.» او در عرض چهار سال از یک عضو ساده به نمایندگی کنگره حزب توده رسید و زیر نظر طبری «ماهنامه مردم» را به راه انداخت. البته عضویت او دیری نپایید و بدون آنکه در بند حزب و موقعیت بماند، به دنبال سیاستهای استالینی حزب، او و خلیل ملکی از حزب انشعاب کردند.
اما اهمیت آلاحمد در نسخهپیچیدنهایش نبود. آلاحمد شجاعت و احساس نیاز به ارزیابی مسائل پیرامونش داشت ولو بهقول خودش «ارزیابی شتابزده». «آن جوانک مذهبی از خانواده گریخته و از بلبشوی ناشی از جنگ و آن سیاستبازیها سر سالم بهدر برده، متوجه تضاد اصلی بنیادهای سنتی اجتماعی ایرانیها شد با آنچه به اسم تحول و ترقی و در واقع بهصورت دنبالهروی سیاسی و اقتصادی از فرنگ و آمریکا دارد مملکت را به سمت مستعمره بودن میبرد و بدلش میکند به مصرفکننده تنهای کمپانیها و چه بیاراده هم. و همینها بود که شد محرک غربزدگی.» امان از بیارادگی؛ البته تنها در غربزدگی نبود که بهدنبال مسائل و مشکلات و راهحل آنها میگشت بلکه حتی در داستانهایش هم وضع چنین بود. «مدیر مدرسه را پیش از اینها چاپ کرده بودم...از حوزه بسیار کوچک اما بسیار موثر فرهنگ و مدرسه اما با اشارات صریح به اوضاع کلی زمانه و همین نوع مسائل استقلالشکن.» پس عجیب نیست اگر بعضی درباره مدیر مدرسه بگویند که «آلاحمد رمان را تبدیل به متنی تحلیلی میکند که انتظار داریم جامعهشناسان یا کادریهای حزب بنویسند».(1)
برخلاف روشنفکران، جلال بیش از آنکه دغدغه معاش داشته باشد درگیر مسائل بود. اگر چه اندیشه جلال در طول حیاتش دستخوش تحولات جدی شد، اما او در تمام مراحل فکری خود همواره به تعهدش به تغییر پایبند ماند. آلاحمد معتقد بود که نویسندگان و روشنفکران در برابر جامعه مسئولند و جاهطلبی و پولپرستی عامل زوال روشنفکری است. از نظر جلال وادادگی در مقابل قدرتهای استعماری نیز مایه ذلت روشنفکری است. او در «خدمت و خیانت روشنفکران» در تعریف روشنفکر میگوید: «آدمی وقتی از بند قضا و قدر رست و مهار زندگی خود را به دست گرفت و در سرگذشت خود و همنوعان خود موثر شد پا به دایره روشنفکری گذاشت.»
او دو گروه را شایسته ورود به عرصه روشنفکری نمیداند، «بندگان شکم» و «متعصبان»؛ خواه این تعصب سیاسی باشد یا مذهبی. نزد جلال تعصب به معنای رد قانون و رد اطاعت از دستورهای اخلاقی و مذهبی نیست، بلکه او در مورد تعبد - بهمعنای بندگی غیرخدا و اطاعت کورکورانه از دیگری- هشدار میدهد.(2) خود او در تمام عمر به این قاعده پایبند بود و به هیچ اندیشه و مرامی تعصب نورزید. به این ترتیب از نظر جلال روشنفکری زمانی امکان مییابد که آدمی از غم فرزند، نان و جامه فارغ باشد و از بند تعصب آزاد شود.
پس اگر انتخاب میان نشستن و عافیت از یکسو و آگاهی و عمل از سوی دیگر باشد، زمان ما نیز چندان از آلاحمد دور نیست و حتی بعضی موضوعاتی که آلاحمد متعرض آنها شده هم کماکان برای ما مطرح است، از «عزاداریهای نامشروع» و حج و استقلال و اسرائیل تا فرهنگ و آموزش. دغدغه او اصلاح جامعه خود است. او نهتنها علیه استبداد سیاسی، بلکه مهمتر از آن علیه استبداد فکر و اندیشه زمانه خود یعنی بعضی (اصطلاحا) روشنفکران نیز میشورد.
آلاحمد روشنفکر است نه فیلسوف یا عالم علوم انسانی. او فهمید که مشکلاتی در کار هست پس جست وجوی شان کرد و یک صورتبندی از مسائل و راهحلهایی که به نظرش میرسید، ارائه داد. مشکلات را انکار نکرد و با بیعملی و ناامیدی و کسالت با جامعه برخورد نکرد. اگر بهدنبال تغییر بود خود از تغییر و خواندن و ارزیابی کردن کنار نکشید. بعید است کسی صورتبندی آلاحمد از مشکلات و راهحلها را مطلقا تأیید کند اما بعضی برآنند که با رد صورتبندی آلاحمد یا ضعف نظری آثار او، مسائل و مشکلات را انکار کنند و حتی مشکلات را به گردن آلاحمد بیندازند! آنها در این خیالند (و چه خیال پوچی آنهم جلال که خود با تعصب ناسازگار بود و هزینههایش را هم داده) که آلاحمد دنکیشوتوار از سر عناد و لجاج بهخاطر مخالفت با آنچه که از آنسوی دنیا به اینسو آمده است، به ارتجاع و سنتپرستی پناه برده(3).
این جماعت عافیتطلب از مشاهده مشکلات و مصائب وضع جدید هم غافلند و گمان دارند که مشکلات زیستمحیطی تا جنگهای جهانگیر و بیماریهای روحی و جسمی در عالم جدید، هیچکدام مشکل محسوب نمیشوند یا آنکه منشأ اجتماعی یا فکری ندارند و حتی این خواب سنگین را متفکران غربی منادی بحران (از اشپنگلر تا فوکو و...) هم نمیتوانند برهم بزنند.
پینوشتها:
1- نگاه کنید به گفتوگوی حسین پاینده با ماهنامه تجربه، شماره 56.
2- خدمت و خیانت به روشنفکران، آلاحمد، جلال، ص 33
3- آشوری، داریوش، ما و مدرنیت، تهران: صراط، 1384، ص 35.