به گزارش «خبرنامه دانشجویان ایران»، درباره «ارزش عمل و زمان اقدام به عمل» برداشت و تلقی اشتباهی وجود دارد که باید آن را برطرف کنیم. اینکه انسان منتظر باشد اول به فراوانی آگاهی و ایمان و عشق برسد و بعدا عمل کند، اشتباه است. مانند کسی که منتظر باشد اول در زمینش آب فراوانی جاری شود تا بتواند کشاورزی کند! در حالی که خیلی وقتها در زمین باید چاه عمیقی حفر کنیم تا به آب برسیم!
انسان گاهی باید با آگاهی اندک، در وجود خودش بگردد و آن ایمان و محبت اندک را در قلبش پیدا کند و با همان خودش را سیراب کند و منتظر نباشد که یک دریا ایمان در وجودش جاری شود تا بعدا عمل کند! این یک الگوی تعلیم و تربیتی است. در این الگوی تعلیم و تربیتی، معلم به دانشآموز میگوید: «من به تو چند کلمه یاد میدهم، بیشتر از آن را -برمبنای حکمت- در خودت بگرد و پیدا کن؛ تو با یک ذره آگاهی، خودت میتوانی تولیدکننده علم باشی.»
از معلمهای محترم میخواهم که این سبک زندگی را به بچهها یاد دهند. اینقدر داده (اطلاعات) به ذهن بچهها منتقل نکنید، بلکه برایشان مساله ایجاد کنید و بگذارید خودشان کنکاش کنند. شیوه طرح مساله و حل مساله را به او آموزش دهید و بگذارید دانشآموز، قدمبهقدم با معلم جلو بیاید. با این همه داده و اطلاعاتی که به او منتقل میکنید ذهن بچه را نابود میکنید و بعد هم امتحان گرفتن از چیزهایی که بلد است! آنوقت نسل آینده فکر میکند که رشد یعنی همین که این حرفها را از تو یاد بگیرد؛ اما فایدهاش چیست؟ جز اینکه تعدادی کارمند بار بیاورد، فایدهای ندارد!
ناموس آموزش و پرورش «نمره» شده است! این بیاحترامی به حیثیت معلم است. چرا معلم را اینقدر انسان عادلی نمیدانیم که با زبان خود و با تشخیص خودش بگوید «این دانشآموز قبول است!» حرمت معلم بیش از نمرههایی است که ذهنها را پوسیده و خلاقیت را نابود میکند؛ اما وقتی ما از معلم برگه امتحانی میخواهیم، یعنی «ما به تو اعتماد نداریم!» البته ممکن است یک معلمی هم پارتیبازی کند یا به یک کسی ظلم کند، اما این فسادش کمتر از این فسادی است که نمرهها بهدنبال میآورند. میبینید که اکثر دانشآموزان ما دانشمند نمیشوند؛ این جنایتی است که ما در حق دانشآموزان انجام میدهیم!
حوزههای علمیه هم بهشرح ایضا! اکثر طلبهها میتوانند مجتهد شوند ولی اکثرا نمیشوند! بهخاطر حجم بالای درسی و دیتاهایی که به آنها منتقل میکنند! در حالی که از سال اول لمعه و اصول، میتوانند به شیوهای درس بدهند که او شروع به تولید فتوا کند.
اشتباه ما این است که فکر میکنیم باید محبت و ایمان و آگاهی ما خیلی زیاد شود که خودبهخود ما را وادار به عمل کند. اما همانطور که میدانید اگر بخواهید محبت و ایمان را در قلبتان بیشتر کنید، معمولا راهی جز آگاهیدادن نیست (مگر اینکه همان روش بهرهگیری از عمل را در پیش بگیریم که موضوع بحث ما و خلاف رویه رایج در جامعه است) روش افزایش آگاهی هم این خطر را دارد که وقتی زیاد آگاهی میدهید تا ایمان و محبت افزایش پیدا کند، همین آگاهیدادن زیادی، موجب فاسدشدن فرد میشود!
امیرالمومنین(ع) در نامه 31 نهجالبلاغه میفرماید: «فرزندم، اگر آمادگی و ظرفیت لازم و صفای قلب داری این حرفهایی را که به تو میگویم گوش کن والا -اگر صفای قلب نداری- این نوشتههای مرا نخوان که جز خسران چیزی به تو نمیدهد!»
اشتباه اول ما -درباره عمل- این است که تصور کنیم هر وقت خیلی عاشق و مومن و آگاه شدیم، عمل خواهیم کرد! در حالی که باید بگردیم از همان یک ذره عشق و ایمانی که در وجودمان هست، استفاده کنیم.
اشتباه دوم اینکه فکر کنیم برای افزایش ایمان و عشق و محبت، باید آگاهی را افزایش دهیم! (کمااینکه بعضیها برای اینکه قوی شوند، زیادی غذا میخورند و اتفاقا ضعیفتر میشوند!) در حالی که اگر برونداد ایمان و عشق -یعنی «عمل»- نباشد، علم و آگاهی تلنبار میشود و علم تلنبار شده با ایمان افزایش نیافته در اثر نبود عمل، فساد میآورد.
اشتباه سوم اینکه آگاهی را قبل از ایجاد ظرفیت روحی به انسان بدهیم، یعنی قبل از اینکه -بهوسیله عمل و سبک زندگی و شیوه رفتار- برای دریافت قلبی، در انسان ظرفیت ایجاد کنیم، مدام بخواهیم آگاهی و معرفت دینی به او بدهیم! چرا اینقدر به بچه احکام یاد میدهی؟! تو اول به این بچه زندگیکردن را یاد بده تا بعدا نوبت احکام بندگی برسد! مشکل این است که تلخی زندگی را به بچه یاد ندادهایم، لذا ظرفیت ندارد درباره دین با او صحبت کنیم.
فرمودهاند که نان را در خانه درست کنید والا فقر میآورد، حتی آرد را هم از بیرون نخرید (کافی/5/167) همانطور که میدانید مراحل درست کردن نان، خیلی سخت و طولانی است. بچه باید ببیند که درستکردن یک قرص نان چقدر سخت است. باید بفهمد که زندگی این سختیها را دارد.
وقتی بچه معنای درست زندگی را فهمید، آنوقت اگر بندگی و احکام دین را به او یاد بدهید، راحتتر میفهمد و میپذیرد. دین نجاتبخش انسان در سختی زندگی است، اما وقتی سختی زندگی را به بچه نشان ندهیم، اگر دین را به او ارائه بدهیم، میگوید: «دین مزاحم من است!» چون نمیداند که دین برنامه عبور از موانع زندگی است، اصلا او موانع را ندیده است، بلکه خیالپرداز و متوهم بار آمده است. الان هر چیزی از دین به او بگویید، دچار سوءتفاهم میشود.
معمولا مشکلات و موانع و سختیهای زندگی را به بچهها نشان نمیدهیم، لذا وقتی دین میگوید «بیا راه عبور از موانع را به تو نشان دهم» او نمیپذیرد، چون متوهمانه تصور میکند هیچ مانعی وجود ندارد! متاسفانه تنبلی و راحتطلبی و توهم به بچهها تزریق میشود و آنها فکر میکنند که زندگی بدون مشکل و سختی، ممکن است!
خیلی از مادرها نمیگذارند بچهشان سختی و تلخی زندگی را بچشد، مثلا نمیگذارند گاهی زحمت و سختی غذا پختن را تحمل کند! بهحدی که بعضیها وقتی میخواهند دخترشان را شوهر دهند، میگویند: «بچه ما بلد نیست غذا درست کند!»
مادری که وقتی ناراحت میشود، داد و فریاد سر میدهد، او دارد بچه خود را متوهم بار میآورد، یعنی دارد میگوید «زندگی بدون مشکلات، میشود!» اما مادری که سختی کشید و لبخند زد و به بچهها گفت «زندگی همین است، سختی دارد!» بچههایش ظرفیت پیدا میکنند که بندگی را بفهمند و بپذیرند.
بندگیکردن مثل یک نرمش و ورزش برای واردشدن به بازی اصلی زندگی است! اما بچههای ما معمولا نمیدانند در بازی اصلی زندگی باید دوید و زحمت کشید، لذا انجام این نرمش و ورزش را لازم نمیدانند و نمیپذیرند! حالا چطوری باید ورزش کنیم؟ قرآن میفرماید «از صبر و نماز کمک بگیرید (بقره/45)، و این سخت است مگر برای کسانی که خاشع هستند (کسی خاشع میشود که تلخی و سختی زندگی را درک کرده باشد).»
چرا قبل از اینکه یک سلسلهاعمال و رفتار و سبکزندگی را به بچههایمان یاد داده باشیم، میخواهیم دین را به آنها ارائه دهیم؟! چرا قبل از اینکه سختی و تلخی زندگی را -از هفتسالگی به بعد- به بچهها یاد بدهیم، دین را یاد میدهیم؟!
چقدر در دوران دبستان برای بچهها درس دینی میگذارند؟ بنده بهعنوان یک طلبه خواهش میکنم اینها را از کتابهای درسی حذف کنید؛ در عوض به بچهها زندگی را یاد دهید تا بچه در هفتسال اول بفهمد که زندگی درگیری با رنج است (بلد/4) (رنجهای اجتنابناپذیر) و برای کمکردن رنج باید بخشی از رنجها را به استقبالش بروی! این واقعیت را به بچه یاد بدهید.
قرآن میفرماید «کسی که عزت میخواهد عزت برای خداست (فاطر/10). (عزت انگار یک رفعت مقام، برتری و بزرگواری است)» و بعد میفرماید «کلمات طیب بهسوی خدا میرود.» علامهطباطبایی میفرماید: «کلمات طیب، همان عقاید خوب (ایمان)، اندیشه و فکر خوب و آگاهی خوب است. «وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ یرْفَعُه» این عشق و ایمان و کلمات خوب را عمل صالح، بالا میبرد. یعنی اینها را باید بهوسیله عمل خوب، بهسوی خدا ببریم.»
امیرالمومنین(ع) درباره آیه فوق میفرماید: «یعنی اگر عملش صالح باشد، قول و کلام او (عقیده و اندیشه خوب او) بالا میرود (احتجاج طبرسی/1/260).» پس اگر بخواهم به خدا برسم، چهکار باید کنم؟ ایمانت را بهوسیله «عمل صالح» افزایش بده و بالا ببر. یعنی عمل صالح (کار خوب) تو را به خدا نزدیک میکند.
روز قیامت در قرآن کریم، «یومالحسره» نامیده شده است؛ اما چرا ما الان (در دنیا) این حسرت را نمیخوریم؟ چون فکر میکنیم که ما نمیتوانستیم مانند خوبان و بزرگان (مثلا آیتالله بهجت و...) بشویم! منتها روز قیامت پرونده تو را باز میکنند و به تو نشان میدهند برای اینکه مثل آیتالله بهجت بشوی، خیلی کمتر از این چیزهایی که الان داری، سرمایه نیاز داشتی! فقط از فرصتهای خودت استفاده نکردی! نه اینکه نمیتوانستی، بلکه میتوانستی اما غفلت کردی و عمل و دقت نکردی! اینجاست که حسرت، وجود ما را آتش میزند!
منبع: فرهیختگان