تاریخ : 1398,شنبه 16 آذر21:45
کد خبر : 337555 - سرویس خبری : آخرین اخبار صنفی آموزشی

به مناسبت ۱۶ آذرماه؛

دانشجویان دوست دارند چه هدیه‌ای دریافت کنند؟

شانزده آذر دیگری از راه رسید، روزی که برای یادبود کشته‌ شدن ۳ دانشجوی فقید به بزرگداشت مقام دانشجویان اختصاص داده شده و به برپایی همایش و مراسمات مختلف در دانشگاه‌ها همراه با دیدار مسئولین و تقدیر و... می گذرد.

به گزارش «خبرنامه دانشجویان ایران»؛ شانزده آذر دیگری از راه رسید، و من بعد از سال ها زندگی دانشجویی دیگر دانشجو نیستم، غرق در مرور خاطرات دانشجویی به دوره کارشناسی سرکی کشیدم، دوست دارم به همین مناسبت با دوستان دانشجوی هم‌نسل خودم در نیمه اول دهه هشتاد و دانشجویان مقطع کارشناسی امروز به صحبت بنشینم، از هم نسل های خودم و با دو پرسش شروع کردم یکی اینکه آن روزها بهترین هدیه روز دانشجو را چه می دانستند؟ و دیگر اینکه امید و انگیزه‌شان چه بوده؟

برگرداندن امید و انگیزه بهترین هدیه روز دانشجو

الهام‌ در جواب این سوالات به ایسنا گفت: دوست داشتم در بزرگداشت روز دانشجو، از دانشجوهای سابق موفق در سمیناری دعوت می کردند و از روزهای خوب موفقیت هایشان به ما می گفتند، من آن روزها به چنین آدم هایی و مشورت با آنها نیاز داشتم.

الهام از امید و انگیزه آن سالهایش می گفت: آن سال ها، سال های درخشان انگیزه و امید من بود، من دوست داشتم یک معلم موفق و با کاریزمایی برای دانش آموزانم شوم، اما سال آخر کارشناسی به صورت ناخودآگاه از امید و انگیزه تهی شدم، چون احساس می کردم رشته ام‌ به پشتکار و تلاش بیشتری نسبت به آنچه من انجام می دادم، نیاز دارد.

و آوینا گفت که همیشه دوست داشته جشن روز دانشجو بدون نیروهای حراست برگزار شود و آن روز را فقط به دانشجویان اختصاص دهند، "دوست داشتم آن روز دانشجویان برای بیان نظرهایشان آزاد باشند، و نظر دهند، منظورم، نظر دادن در زمینه پیشرفت دانشگاه و زمینه های دیگر است." او ادامه می دهد: "امیدم به آینده در آن دوران خیلی زیاد بود، ولی متاسفانه بعد از اتمام دوره تحصیلی ام احساس کردم دلخوشی هایم الکی بوده است! چون به هیچکدام از برنامه ها و هدف های تحصیلی ام نرسیدم."

تنها چیزی که می توانست خوشحالم کند تعطیل شدن کلاس ها بود!

راحیل با شیطنت و خنده همیشگی اش جواب می دهد: "تنها چیزی که خیلی می توانست خوشحالم کند تعطیل شدن کلاس های آن روز بود، امید و انگیزه ام فارغ التحصیلی و پیدا کردن شغل بود که به لطف خدا به آن رسیدم."

ملیحه می گوید: "خیلی به اینکه آن روز برایمان چکار کنند فکر نمی کردم، و به همان تبریک استادانم و غذای خوب سلف و نوشیدنی کنار غذا که روال سلف در آن روز برای دانشجویان بود راضی بودم..." بعد آهی می‌کشد و می‌گوید "چقدر من کم توقع بودم!" ملیحه انگیزه و امیدش را در آن سال ها وصف نشدنی بیان می کند و می گوید "در آن سال ها با تمام وجود درس می خواندم."

ای کاش روز دانشجو هدیه های ماندگار بدهند

سارا نیز به تعطیلی کلاس های آن روز و دورهمی دانشجویان و استادان به عنوان هدیه روز دانشجو بسنده کرده و می گوید: "با امید و انگیزه درس نمی خواندم، به همین خاطر به دنبال کلاس های جانبی مانند کامپیوتر، خیاطی و زبان بودم." الهه به همان غذای خوب روز دانشجو راضی بوده و انگیزه اش را بسیار ضعیف توصیف می کند، او دلیل بی انگیزگی اش را دوستان بی انگیزه و ناامید اطرافش می داند.

زهرا برایمان از قرآنی می گوید که ترم‌ اول از نهاد رهبری دانشگاه هدیه گرفته و می گوید "ای کاش هر سال روز دانشجو چنین هدیه های ماندگاری به ما داده بودند که برای یادبود آن‌ها را تا همیشه نگه می داشتیم، زهرا می‌گوید" خیلی با انگیزه و امید درس می خواندم، ولی متاسفانه این انگیزه بعد از اتمام این دوره تحصیلی رنگ باخت."

صدایمان را بشنوند کافی است

‌پای صحبت دانشجویان امروز نشستم، به گمانتان آن ها چه توقعاتی دارند و امید و انگیزه شان چگونه بود؟ راضیه دوست داشت دانشگاه چنین روزی برایشان جشنی بگیرد، و انگیزه و امید را کم رنگ توصیف می‌کرد.

مریم می گوید: "دانشگاه باید کاری برای دانشجو انجام دهد که‌ ماندگار باشد و دانشجوهای سال های بعد نیز بتوانند از آن استفاده کنند."

فاطمه خواسته اش این است که به دانشجویان اجازه صحبت و اعتراض دهند، او ادامه می دهد "در اتفاقات اخیری که مربوط به افزایش قیمت بنزین رخ داد، کمتر فضایی برای صحبت فراهم شد و ما نتوانستیم حرف هایمان را مطرح کنیم، در حالی که باید حرف ما را بشنوند،" نازنین در جواب فاطمه می گوید: "شنیدن صحبت هایمان چه فایده دارد وقتی پای عمل در میان نباشد."

دانشجوی کمتری بگیرند و بیشتر رسیدگی‌ کنند

معصومه به‌ همان یک شاخه گل هدیه گرفتن راضی است و می گوید همان‌ مرا خوشحال می‌کند و هاجر توقع احترام‌ به دانشجو را دارد و از کم‌کاری برخی کارمندان و مسئولان گله دارد. علیرضا هم می‌گوید "دانشجوی کمتری بگیرند و بیشتر رسیدگی‌ کنند."

زینب می‌گوید ای‌ کاش برای سرو غذایمان‌ مجبور نبودیم دانشگاه می رفتیم و آن را در خوابگاه به ما تحویل می دادند. صغری دلش می خواهد آن روز -روز دانشجو- بوفه دانشکده مجانی شود، مرضیه هم دوست دارد آن روز به همه دانشجویان یک شاخه گل بدهند و یاسمن می خواهد برایشان در روز دانشجو یک‌ جشن خوب بگیرند و از سخت گیری های حراست دانشگاه گله داشت...

و اما نوبت به امید و انگیزه هایشان رسید، دلم‌ می خواست بدانم امید و انگیزه دانشجوی امروز نسبت به دانشجوی ده پانزده سال پیش چه فرقی کرده! برخی با شنیدن کلمه امید نالیدند و از ناامیدی گفتند، اما زهرا در این‌ میان گفت "من امید دارم چون انسان با امید زنده است." سکینه که دانشجویی روشن دل بود، می گفت "همان دانشجوهای سالم هیچ امیدی ندارند دیگر من که جای خود دارم..."

ما نسبت به دهه شصت سوخته‌تریم

فرشته می‌گوید "به نظر من نسل سوخته ما هستیم نه دهه شصت!" چراییش را پرسیدم، جواب می دهد "آخر ما علاوه بر بیکاری تورم و گرانی را هم داریم می بینیم"؛ و با لحن تلخی ادامه می دهد "نسل سوخته ماییم، بقیه ادایمان را در می آورند..." از این‌همه‌ ناامیدی شوکه شدم و باز پرسیدم، فکر نمی‌کردم دانشجوهای امروز تا این حد ناامید باشند، سوالم را تکرار کردم، که علیرضا گفت "همان یک ذره امیدی که داشتیم‌ هم بعد از اتفاقات اخیر از بین رفت..."

به گمانم دانشجوی امروز هیچ‌چیزی جز برگرداندن امید و انگیزه ای که در این قشر بسیار غریب شده، را به خانه قلبش نمی خواهد، اگر این امر میسر شود، دانشجوی دیروز، امروز و فردای ما هدیه خود را به بهترین شکل گرفته است؛ پس امید را به این‌ قشر تاثیرگذار برگردانیم...