تاریخ : 1399,چهارشنبه 26 شهريور13:47
کد خبر : 370450 - سرویس خبری : خبرهای ویژه

ماکرون در نقش منجی؛

رویای ناپلئون شدن، انفجار بینداز و حکومت کن!

دقیقا سه هفته پس از سقوط قذافی و در حالی که او هنوز زنده بود، سارکوزی با نخست‌وزیر بریتانیا عازم لیبی شدند تا میوه‌چینی کنند. برخی از مردم لیبی هم با پرچم فرانسه به استقبال آنان رفتند. از آن ماجرا دو نتیجه حاصل شد؛ اول نابودی لیبی، دوم ناپایداری سیاسی در لیبی. یعنی همین وضعیتی که امروز همه شاهد آن هستند پس از ۱۰ سال.

به گزارش خبرنگار «خبرنامه دانشجویان ایران»؛ یک نکته و دو تجربه مهم در حضور و پیشنهاد ماکرون در لبنان وجود دارد که قدری باید در داوری خوشبینانه احتیاط کرد. هر چند آقای ماکرون
کوشید این موضع را قدری تلطیف کند ولی به نظر پیام رفتاری او روشن بود. دو تجربه‌ای که در منطقه و در رابطه با فرانسه وجود دارد این ادعا را ثابت می‌کند.

وضعیت سیاسی منطقه محصول توافق سایکس-پیکو است که میان وزرای خارجه فرانسه و انگلیس و پس از جنگ جهانی اول و فروپاشی عثمانی انجام شد. طی آن سوریه و لبنان سهم فرانسه شد و بعد‌ها حکومت طائفی لبنان را فرانسوی‌ها پایه‌گذاری کردند. یعنی اختلافات حکومتی امروز لبنان، دست پخت سال‌های نچندان دور موسیوهاست.

فرانسه، در مقام یکی از ابرقدرت‌های جهان پس از جنگ جهانی اول صاحب لبنان شد. حاصل حضور استعماری فرانسه در لبنان نظام فرقه‌ای و قانون اساسی تبعیض‌آمیزی بود که صد سال است جامعه لبنان را تکه تکه کرده و هر بخش را دشمن و رقیب بخش دیگر. پس از پایان جنگ دوم جهانی لبنان مستقل شد و فرانسه در ظاهر خارج شد. اما دخالت‌های استعماریش هرگز لبنان را تنها نگذاشت. فرانسه از محرکین اصلی جنگ داخلی لبنان بین سال‌های پنجاه و چهار تا شصت و نه شمسی هم بود؛ و حالا امروز ماکرون به بیروت رفته و با سواستفاده از رنج و خستگی و استیصال مردم بی‌خانه و بی‌شهر، نقش ناجی مردم لبنان را بازی کرده. انگار نه انگار فرانسه و تاریخ استعمارگریش در لبنان یکی از دلایل وضعیت امروز است.

آیا قابل تصور است بعد از زلزله بم یا پلاسکو رییس یک دولت خارجی، آنهم دولتی که خود سازنده مشکلات بوده، برای کمک به تهران بیاید و بگوید «ایران به اصلاحات نیاز دارد»؟ اگر پوتین یا بوریس جانسون داخل خاک ایران رو به دوربین‌هابگویند شما به اصلاحات نیاز دارید و یکماه به شما برای اصلاحات وقت میدهم وگرنه خودم برمیگردم و مسؤلیت امور را به عهده میگیرم ایرانیان چه احساسی میکنند؟ بسیاری گمان میکنند وقتی از استعمار حرف میزنیم از امری انتزاعی در قرن‌های پیش حرف میزنیم. اما نه. استعمار دارد جلوی چشم ما در همسایگی‌مان اتفاق میفتد.

بنابراین ریشه بحران در لبنان از آنجا ناشی می‌شود که این ساختار طائفی نمی‌توانست برای تحولات بعدی پاسخگو باشد زیرا شدنی نبود. بنابراین آقای ماکرون باید توضیح دهد که مبنای او با عملکرد گذشته حکومت فرانسه چه تفاوتی دارد؟ به علاوه مردم لبنان کجای چنین طرحی هستند؟

آیا باز هم باید به نحو دیگری تجربه گذشته را تکرار کنند؟ در مورد تجربه اول که ۱۰۰ سال پیش رخ داده شاید بتوان نگاه مثبت‌تری هم داشت ولی درباره تجربه دوم که بسیار هم جدید است چه باید گفت؟ تجربه دوم به لیبی برمی‌گردد که فرانسه و آقای سارکوزی، رییس‌جمهور وقت فرانسه پرچمدار قطعنامه‌های سازمان ملل علیه قذافی بود و بمب‌افکن‌های فرانسوی عازم لیبی شدند تا در نابود کردن ارتش و زیرساخت‌های لیبی پیشگام باشند.

دقیقا سه هفته پس از سقوط قذافی و در حالی که او هنوز زنده بود، سارکوزی با نخست‌وزیر بریتانیا عازم لیبی شدند تا میوه‌چینی کنند. برخی از مردم لیبی هم با پرچم فرانسه به استقبال آنان رفتند. از آن ماجرا دو نتیجه حاصل شد؛ اول نابودی لیبی، دوم ناپایداری سیاسی در لیبی. یعنی همین وضعیتی که امروز همه شاهد آن هستند پس از ۱۰ سال. از سقوط قذافی هنوز دولت مستقری در لیبی وجود ندارد و این کشور به خاک سیاه نشسته است.

ولی نکته جالب این دخالت سابقه ارتباط نزدیک سارکوزی و قذافی بود. به همین دلیل او بلافاصله متهم به دریافت پول از قذافی برای فعالیت‌های انتخاباتی خودش شد. هنوز نمی‌دانم که چرا و چگونه باید به آقای ماکرون هم به لحاظ انگیزه و هم به لحاظ منطق اقدامش خوش‌بین بود؟ بعید می‌دانم که دولت لبنان بدتر از دولت قذافی باشد؛ و دلیلی هم نیست که ماکرون خیرخواه‌تر از سارکوزی باشد.

اعتماد به غرب، بیراهه بی بازگشت
اردیبهشت ماه ده سال قبل معمر قذافی سرخورده و عصبانی از دعوت نشدن به کنفرانس امنیت هسته‌ای در واشنگتن گفت: دعوت نشدن من یک اشتباه بود. لیبی باید دعوت و از آن قدردانی می‌شد قذافی حق داشت. لیبی بصورت داوطلبانه تاسیسات هسته‌ای خود را نابود کرده بود تا در مسیر «اعتمادسازی» با غرب گام بردارد و این رفتار غرب با او مناسب نبود...

اما یکسال بعد ماجرا جوری رقم خورد که قذافی حسرت همان رفتار نامناسب را میکشید. انقلابیون لیبی مخفیگاهش در شهر سرت را پیدا کرده و بالای سرش رسیده بودند و داشتند زجرکشش می‌کردند. غربی‌ها در هشت ماه جنگ داخلی نه تنها به دادش نرسیده بودند، بلکه به مخالفانش هم کمک میرساندند.

تاوان اعتماد به غرب را نه تنها قذافی که مردم لیبی در این ده سال جنگ داخلی و بی‌سامانی و قتل و غارت دارند پس میدهند. قذافی اولین نفری نبود که ناز آمریکا و غرب را کشید، ولی اینطور جواب گرفت.

مصدق به خیال خودش دست در دست آمریکا گذاشت تا انگلیس را بپیچاند، اما بعد از کودتای مرداد سی‌و‌دو رفت به حصر در احمدآباد.

مرسی نخواست رابطه‌اش را با آمریکا بهم بزند، اما چند ماه بعد از توی قفس برای دفاع از خودش فریاد میکشید

صدام قبل از حمله به کویت با رامسفلد دیدار کرد، اما همینکه پایش به کویت رسید آمریکا زد زیر همه چیز و چنان پدری ازش درآورد که منتهی شد به بیرون کشیدنش از آن لانه موش بعد از سقوط.

گورباچف خواست دیوار بی‌اعتمادی با غرب را خراب کند و بسته اصلاحات سیاسی و اقتصادی غزبگرایانه داد، اما شد آخرین نخست وزیر چیزی به اسم اتحاد جماهیر شوروی.

به این لیست میتوان همچنان اسم سیاستمدار اضافه کرد و آمد و آمد تا رسید به سرخپوست‌های بی‌نوای آمریکا که خیال میکردند با توافق و اعتماد و قول و قرار میتوانند جلوی این چشم‌آبی‌های غارتگر و متجاوز را بگیرند، اما زمین و خانه و مزرعه و احشام از دست دادند و سرآخر پوست سرشان هم شد بازیچه تازه‌وارد‌ها به قاره آمریکا. با وجود چنین تاریخ مشعشعی از خیانت‌های غرب در قبال علاقه‌مندان و سینه‌چاکانش طبیعتا دیدن رفتار‌های تحقیرآمیز ماکرون در لبنان نباید چیز عجیب و جدیدی باشد.

اینکه استکبار فقط به از میان برداشتن موانع و رسیدن به اهدافش به هر طریقی ولو خیانت به دوستان راضی نمیشود. استکبار له میکند! ذلیل میکند! استکبار از تحقیر کردن لذت می‌برد و شاید زیر پا گذاشتن و خوار و خفیف کردن دوستان برایش لذت بیشتری هم دارد!

جالب اینجاست که غرب گرایان (اعم از ایرانی و لبنانی) که ادعای تجربه‌گرایی دارند و میگویند پای دیپلماسی باید روی زمین سفت واقعیت باشد، مخالفانشان را به توهم، آرمانگرایی بی‌پشتوانه و فرار از واقع‌گرایی محکوم میکنند.

خیرخواهی یا ماهی‌گیری از آب گل آلود؟
انفجار بیروت، ایجاد یک حفره و شکاف بزرگ سیاسی، اقتصادی و امنیتی در لبنان بود، لبنانی که سال‌هاست گسست‌های ساختار سیاسی ناشی از قبیله‌گرایی آن، زخم‌های متعدد بر پیکرش وارد آورده است.

ماکرون برای کمک به بازسازی لبنان وعدۀ تشکیل یک کنفرانس بین‌المللی در آینده‌ای نزدیک را داده است. به نظر در این کنفرانس احتمالی، خلع سلاح حزب‌الله به عنوان یکی از شروط اصلی کمک به اقتصاد لبنان مطرح شود.

زمینه طرح این کنفرانس و شرط احتمالی و اصلی آن، در واقع اقدامات آنتونیو گوترش دبیر کل سازمان ملل است که چندی پیش ضرورت خلع سلاح حزب‌الله را مجدد در دستور کار خود قرار داده و اخیراً نیز با استناد به برخی قطعنامه‌های شورای امنیت، آن را تکرار کرده است.

درخواست برای خلع سلاح حزب‌الله امر تازه‌ای نیست، آنچه تازه است، میزان تاب‌آوری این گروه در مقابل فشار‌های داخلی و منطقه‌ای و بین‌المللی پس از ویرانی بیروت است. در حقیقت، میزان تلفات و قدرت ویرانگری انفجار بندر بیروت، به کمک مخالفان داخلی و خارجی حزب‌الله آمده و برای نخستین بار این گروه را در موقعیت بغرنج و حتی سرنوشت‌سازی قرار داده است.

برای فهم بهتر این وضعیت بغرنج باید به یاد داشت که دولت متحد حزب‌الله در لبنان با تلاش وابستگان محور عبری، عربی، غربی تقریبا دچار شکست شده و توان ادارۀ اقتصاد کشور بدون یاری کشور‌های خارجی را ندارد.

ایجاد شورش و ناامنی خیابانی وجنگ رسانه‌ای و فشار سیاسی کشور‌های غربی با وعده توخالی و برجامی بازسازی لبنان، نتیجه‌ای جز تقویت آنارشیسم اجتماعی و نفرت از ساختار‌های حاکم سیاسی و حزبی ندارد. در نتیجه فشار بسیار مضاعف اقتصادی، بهداشتی و غذایی ناشی از انفجار با پیوست جنگ رسانه‌ای، به دنبال به فروپاشی کشاندن تمام ساختار‌های قدرت در لبنان است و زمینه سازی برای هژمونی و سلطه یک قدرت خارجی.

در چنین شرایطی، نه‌تن‌ها ساختار سیاسی لبنان توان اتحاد، انسجام و یا اقناع افکار عمومی برای تقویت روح ملی‌گرایی را ندارد، بلکه جریان مقاومت هم امکان جهت دادن افکار عمومی به خط را مانند قبل ندارد، امری که در سخنان سید مقاومت هم مشهود بود. مقاومت باید درایت کند تا هیجان ناشی از خشم داخلی و فتنه خارجی فروکش کند و تمرکزش را معطوف به درایت سیاسی خود در ایجاد اتحاد میان گروه‌های سیاسی داخلی کند.

از حاج قاسم تا امانوئل، به دنبال منجی!
این بزرگ‌ترین فرق قاسم با امانوئل است: اولی در منطقه‌ی غرب آسیا تا حد جان با سلفی می‌جنگد و دومی روی زخم جان‌باختگان سلفی می‌گیرد! آری! حاج‌قاسم توریست خون نبود، بلکه خون به دل تروریست‌ها می‌کرد! آقای ماکرون! در برای تور‌های ساحلی مدیترانه که می‌آیی، مواظب تکفیری‌ها باش! شنیده‌ام مشکلات اخلاقی دارند! برای رئیس‌جمهور مهد دموقراضی خوب نیست که ۶ ماه سال با جلیقه زرد‌ها آره، دست آخر هم خود را منجی موعود جا بزند! حزب‌الله اگر می‌خواست بمیرد، زیر موشک‌های میتران می‌مرد! ساحل مدیترانه همه‌ی صدف‌های خود را مدیون سیدحسن است! بی‌خود بخت بد و عرضه نداشته سعد حریری را گردن بچه‌های ضاحیه نیندازید! آن‌چه حزب‌الله ان‌شاءالله به زودی می‌ترکاند، اسرائیل است؛ نه بندر بیروت! خیال‌تان تخت.

عنصر غرب‌زده تا دیروز مسخره می‌کرد «جانان من اندوه لبنان کشت ما را» و می‌گفت لبنان به ما چه؟! اینک چنان نگران ساحل بیروت شده که کم مانده از غصه رو به موت شود! آهای غرب زده! دیگر نگویی لبنان چه دخلی به جمهوری اسلامی داردها؛ این روزهایت را مثل چماق می‌کوبانم بر فرقت! باز هم در میان دکلته‌پوش‌ترین خواننده‌ها، یک زن آزاده پیدا می‌شود که داد بزند: نصرالله تنها نیست.

انقلابی‌ها به لبنان کمک می‌کردند، آن زمانی که «نه غزه، نه لبنان» و شمع جلوی سفارت! مد بود!

در آخر نگارنده معتقد است که جمهوری اسلامی ایرادات زیادی دارد. بعضی کارگزاران فاسد دارد، در بعضی جا‌ها تبعیضی دارد که مردم را خسته و ناراضی و ناراحت میکند؛ و انقلاب هزار و صد وعده‌ی عمل نشده دارد. همه این‌ها جای خود. اما از بیست و دوم بهمن هزار و سیصد و پنجاه و هفت هیچ غیرایرانی هرگز جرات چنین غلطی در تهران را نداشته و هرگز هم در آینده نخواهد داشت. این است معنی استقلال بدست آمده توسط انقلاب که برای اغلب ایرانیان امروز چنان بدیهی و طبیعی است که حتی قدر و معنایش را هم شاید ندانند.

گزارش از سجاد عباسی


کد خبرنگار : 38