کد خبر: 151628

هزار دستان فکر و کمیته هوشیاری

خبرنامه دانشجویان ایران: گفتاری از حسن رحیم پور ازغدی در روزنامه کیهان: «از اسلام فقط با یک نیرو می‌شود پاسداری کرد و آن علم است و آزادی دادن به افکار مخالف به شرط مواجهه صریح و روشن با آنها». با این سخن استاد مطهری دو گروه موافق نیستند؛ یکی آنهایی که گمان می‌کنند با سکوت، تعداد موافقین زیاد می‌شود و ساکت شدن را با قانع شدن اشتباه می‌گیرند و گروه دوم کسانی که از تبدیل معاند و مخالف به موافق بحث می‌کنند، اما بدون انتظار تغییر مواضع ناحیه مخالفان و معاندان. یعنی از آزادی دادن به افکار مخالف بحث می‌شود اما بدون آن قیدی که استاد مطهری آورده است که عبارت بود از مواجهه صریح و شفاف با آنها.

مطهری در عصری به عرصه آمد که در آن عصر یک گرایش قوی در جامعه فرهنگی ایران، دین را به مثابه عنصری فانتزی و به عنوان دکور صحنه وارد بحثها می‌کرد و از ادبیات مذهبی یک حاشیه امنیتی و توجیهی برای نشر دکترین غیردینی می‌ساخت که این بیماری و عوارض بالینی‌اش هنوز ادامه دارد. شاید به همین علت است که اتحادیه‌های معرفتی‌ای که در همان سالها علیه خط مطهری تشکیل شد اتحادیه‌های خیلی معنی‌داری بود. مطهری در برابر خط تحریف دین خاکریزی زد که از آن خاکریز نمی‌توانستند عبور کنند. یا باید او را از پا در می‌آوردند یا راهشان را کج می‌کردند و برمی‌گشتند و آنها شق اول را برگزیدند. مطهری خط تحریف دین را بر سر تضادهای دوگزینه‌ای و سؤالهای گریزناپذیر قرار داد و نگذاشت به اجمال و ابهام بگذارند و عبور کنند. مطهری نشان داد که در سطح محور جناحهای مارکسیستی یا لیبرالی که در بدنه روشنفکری دینی نفوذ می‌کردند چه کسانی حضور دارند یا چه اتفاقاتی دارد می‌افتد. ما نمی‌خواهیم با پیش کشیدن قصه مطهری که با خون دل او شروع شد و با خون سر او پایان پذیرفت، گذشته را عوض کنیم و به تاریخی که سپری شده دستور بدهیم. ما می‌خواهیم به خودمان دستور بدهیم که تجربه مطهری را که تجربه مهمی بود و برای ما خیلی گران تمام شد دوباره تکرار نکنیم. باید گلوله‌ای که بر سر او خورد، از جمجمه‌اش بیرون آورده شود و درست مطالعه بشود که از چه اسلحه‌ای و با چه استدلال‌هایی شلیک شد؟ باید روشن شود که نقطه عزیمت خشونت در صحنه گفت‌وگوی فرهنگی در این کشور در نیم قرن اخیر چه کسانی بوده‌اند؟

مطهری در دوران انفعال و اغفال دینی، یک کمیته هوشیاری تشکیل داد. وقتی لیبرال‌ها و مارکسیست‌ها که آن دوران، فضای حاکم بر محافل روشنفکری دینی و لائیک ما در قبضه آنها بود، ذهن بچه‌ها را در دانشگاهها شرطی می‌کردند که با شنیدن نام دین به یاد خرافات بیفتند و از کلمه جهاد به کلمه خشونت منتقل بشوند و از عرفان تخدیر و از کلمه تکلیف بوی تجاوز به حقوق بشر به مشامشان برسد و از آزادی به نفی شریعت منتقل شوند و اسلام را تکه‌تکه می‌کردند و هر تکه‌ای را متحجرین و روشنفکر مآبها با رویکردی مارکسیستی و لیبرالی در سردخانه‌های جناحی و خصوصی خود می‌گذاشتند تا یک وقتی مصرف کنند، در این شرایط مطهری سر رسید تا این کدها را یکی‌یکی بشکند و شکست. مطهری اهل جدل‌های مدرسی نبود ولی نمی‌گذاشت کسانی به نام نواندیشی محتوای معرفتی ایمان را در هم بریزند اما در عین حال هیچ وقت نمی‌خواست که به هر بهانه‌ای در درست‌کیشی دیگران تشکیک کند و تعداد مرتدها را تکثیر کن. مطهری از سطح جماعت روشنفکر و مقدس‌مآب یک گام فراتر گذاشت و یک تنه رستاخیز به پا کرد. البته آخوندهای قشری و کم‌دانی هم بودند که روزگارش را سیاه می‌کردند، کسانی که هر اجتهادی را بدعت و هر عتیقه‌ای را سنت می‌دانند و اصولگرایی را با طالبان‌گری و تحجر اشتباه می‌کنند.

اینکه محافل روشنفکری دینی در دهه‌های چهل و پنجاه چرا شدیداً درگیر تأویل دین و تفسیر به رأی دین و سهل گرفتن امر تفکر در دین شدند فقط یک علت نداشت، اما یکی از اهم علل آن کم آوردن محافل روشنفکری دینی ما در مقابل گفتمان لیبرالی و مارکسیستی بود؛ یعنی سر میز گفت‌وگو با مارکسیستها و لیبرالها کم آوردند و وا دادند. فقدان تئوریسین‌های صالح دینی و روشنفکر، بحرانی است که هنوز هم روشنفکری دینی ما را رنج می‌دهد. فقر تئوریک در جامعه روشنفکری دینی باعث فقر نظریه‌پردازی شد و این باعث شد تا دستشان را برای تکذیب به مکاتب دیگر دراز کنند و امروز به‌طور خاص به طرف لیبرالیزم، آن هم از نوع قرن هجدهمی نه لیبرالیزم آغاز قرن 21 رو آورده‌اند. نسل دهه‌های 40 و 50 که امثال بنده جوانترین آنها بودیم و حالا نسبت به شما پیرمرد محسوب می‌شویم، در آن محافل که علقه خانوادگی و شخصی به دین داشتند اما سرشان با دلشان همراه نبود، هرچه هم در شبکه واژگانی وارداتی درگیرتر و آکادمیک‌تر می‌شدند سرشان سنگین‌تر و دلشان خالی‌تر می‌شد، یعنی سر از دل بیشتر فاصله می‌گرفت. غافل از اینکه نمی‌شود سوار ترن هگل و مارکس شد یا سوار ترن جان لاک و پوپر شد و به مدینه فاضله اسلام و مدینه‌النبی رسید.

در یک چنین عصر و عرصه‌ای بود که دو پدیده از خراسان ظهور کردند و تأثیراتی عمیق بر روشنفکری دینی گذاشتند. یکی مطهری بود که خدای دقت و انضباط فکری است و دیگری شریعتی است که صدای ناقوس بیداری مذهبی بود، گرچه عاری از دقت اما توأم با صداقت و نقدپذیری بود. امثال ما البته بیشتر در زمان با ذهن و زبان شریعتی محشور بودیم قبل از اینکه با مطهری و عظمتهای او آشنا بشویم. برای ما خیلی جالب بود که علی شریعتی و جلال‌آل‌احمد با چه شجاعتی دارند برخلاف مسیر رودخانه روشنفکری که از غرب سرازیر شده است حرکت می‌کنند، دگم‌های روشنفکری را یکی‌یکی می‌شکنند و جلو می‌آیند، دگمهایی که غالباً دفاع از غرب و غربی‌گرایی بود، پرستش مدرنیته بود، تحقیر ملت خود و تفکیک دین از سیاست بود و شما بدانید علت تهاجم مجددی هم که الان در محافل روشنفکری دینی یا لائیک (ولی هر دو لیبرال) ما علیه شریعتی و آل‌احمد شروع شده همین است. الان آقایان می‌گویند و می‌نویسند که آل‌احمد غرب را نمی‌شناخت که علیه غرب و غرب‌زدگی کتاب نوشت و بحث کرد و به نقد روشنفکری پرداخت و از خدمت‌ها و خیانت‌های روشنفکری بحث کرد.

شریعتی البته با خیلی از کسانی که امروز خودشان را میرات‌دار او می‌دانند متفاوت بود. او قصد تقویت دین را داشت. گرچه شتابزده اما مطهری، کاری کرد که قابل مقایسه با هیچ‌کس نه شریعتی نه آل‌احمد و نه هیچ‌کس دیگر نیست. مطهری (که بعدها او و افکار او ذهن ما را به هم ریخت) بار دو غم را بر دوش داشت. از طرفی غم دفاع از اسلام در برابر مارکسیست‌ها و لیبرال‌های ارتدوکس را که در محافل روشنفکری آن دوران شلتاق می‌کردند و امروز بعضی از پیرمردهای آنها هنوز هستند و جزء منادیان اصلاح‌طلبی ویژه‌ای در ایران می‌باشند و کسی هم آن موقع جلوگیر نبود داشت و از طرفی هم غم سنگین‌تر و غریبانه‌تر تبیین اسلام پیش بچه مذهبی‌هایی که مارکسیستی فکر می‌کردند و همین طور پیرمردهایی که ادبیات مذهبی مصرف می‌کردند، نماز هم می‌خواندند ولی ذهنشان با گاو آهن لیبرالیزم شخم و شیار خورده بود و هر آیه و روایتی که می‌خواندند یا می‌شنیدند فوری باید وارد پارادایم لیبرالی می‌شد، با محتوای لیبرالی ویراستاری می‌شد یا تأیید و یا رد می‌شد یا تفسیر به رأی و تأویل می‌شد و دچار تحریف می‌گردید، چون محکماتشان در لیبرالیزم بود نه اسلام.

مطهری می‌دانست که چون حوزه به قدر کافی اجتهاد نمی‌کند بنابراین عملاً روشنفکری دینی به التقاط می‌افتد تحجر و التقاط در یک سیکل مشدد همدیگر را تقویت می‌کنند. وقتی اجتهاد نشد و تحجر دامن پیدا کرد زمینه برای التقاط ایجاد می‌شود و وقتی التقاطها افراط شد زمینه برای تحجر آماده می‌شود. مطهری شهید نبرد تأویل دین است. کسانی هنگام تنزیل دین یا تأسیس یک انقلاب برای دفاع از موجودیت انقلاب شهید می‌شوند، کسانی هم لازم است هنگام تأویل و تفسیر به رأی و تحریف یک دین یا یک نهضت برای دفاع از اصالت ـ نه موجودیتش ـ شهید شوند و فحش بشنوند چون به محض اینکه موجودیت یک نهضت تثبیت شد تحریفش شروع می‌شود. کار مطهری به این دلایل از شریعتی و آل‌احمد به نظر پیچیده‌تر و سخت‌تر بود و به همین دلیل هم مطهری بیشتر تنها ماند. من به یاد می‌آورم محافل روشنفکری دینی آن دوره در مشهد را که نام مطهری را واقعاً با عصبانیت به زبان می‌آورند. مطهری را سمبل یک آدم متحجر و امل که تاب قرائتهای جدید از دین را ندارد، می‌شمرند.

در محافل روشنفکری دینی که جوانترها زمین خورده مارکسیسم بودند و پیرمردها تمایلات لیبرالی داشتند، بحث این بود که مطهری برداشت امروزی از دین ندارد. منظورشان چه بود؟ منظورشان این بود که مطهری تأویلات مارکسیستی از دین را پس می‌زند. تأویلات لیبرالیستی از دین را هم پس می‌زند. بالاخره هم یکی از همین محافل روشنفکری دینی این چنینی بود که اسلحه برداشت و مطهری را ترور کرد. گروه فرقان خودشان را به عنوان یک جریان نواندیش دینی جریان روشنفکری دینی مطرح می‌کردند و معتقد بودند قرائتی مدرن از دین دارند و قرائت مطهری قرائت آخوندی سنتی و واپس‌گرا است. و درست روشنفکرترین آخوندهایی که در این مملکت بودند، مطهری و بهشتی و اینها در لیست ترور اینها قرار گرفتند و اولین گلوله خشونت، گلوله در جواب فکر و اندیشه از همین محافل به اصطلاح نواندیشی دینی شلیک شد و به سمت یک آخوندی که نه اهل تحجر است و نه اهل التقاط و آمده دین را بیان می‌کند، با استدلال بیان می‌کند و کارهای ژورنالیستی هم بلد نیست، حقه‌بازی هم بلد نیست. دست به خشونت علیه او زدند و او را از سر راه دین برداشتند.

اما بعد از اینکه او را زدند تازه مطهری مطرح شد. گروه فرقان دارای گرایشات تفسیر به رأی قرآن با گرایشات چپ روشنفکری مذهبی بود هرکس این را نداند بدیهیات تاریخ دوساله اول انقلاب را نمی‌داند و به صراحت در جزوه‌هایشان آوردند که ما قرائت جدیدی از دین آوردیم و این قرائت، قرائت امروزی و مدرن است. با دین مطهری نمی‌شود امروز جامعه را اداره کرد، حکومت تشکیل داد و انسان ساخت.
البته خود مطهری قبلاً گفته بود که این قرائتهای جدید که بدون متدولوژی، بدون اصول صورت‌بندی می‌شود اینها همان اندیشه‌های مادی چپ یا ماتریالیزم راست هستند که وارد پوست دین می‌شوند، با ادبیات مذهبی حرف می‌زنند برای اینکه از بین بچه مسلمانها، در دانشگاه یا غیردانشگاه سربازگیری کنند. خود مطهری در مقدمه کتاب علل گرایش به مادیگری، بحث ماتریالیزم، بحث ماتریالیزم در ایران و شگرد جدیدش را به عنوان یک معضل مطرح می‌کند. از الحاد نقاب‌دار حرف می‌زند و غلط‌گیری می‌کند و بدون استفاده از ادبیات چپ یا لیبرالی و خارج از پارادایم غربی و شرقی از ارزش‌های اسلامی دفاع می‌کند.

این چیزهایی که امروز شما در بعضی از روزنامه‌ها علیه بعضی افراد می‌بینید یک دهم آن غوغاهایی است که علیه مطهری یا بهشتی در آن سال‌ها می‌شد. به یاد می‌آورم جلسه‌ای را که بعضی از سران سازمان مجاهدین خلق که آن موقع مالک تمام‌عیار فضای روشنفکری دینی در ایران بودند، در آن دوران هر کسی به اینها انتقاد می‌کرد، به گفتمان اینها که مدعی نواندیشی دینی بودند، انتقاد می‌کرد واقعاً در فضای نواندیشی دینی دانشگاه و روشنفکری هو می‌شد. نمی‌شد جلوی اینها در آن شرایط ایستاد. مارک مرتجع و فاشیست جزو ابتدایی‌ترین مارکهایی بود که آدم می‌خورد. در جلسه‌ای در مشهد که بعضی از مهم‌های اینها بودند و الان خارج از کشور هستند، تمام اصول اصلی مارکسیسم را در همان جلسه از قرآن استخراج کردند و با خوشحالی می‌گفتند که ما داریم به قرآن خدمت می‌کنیم و می‌گفتند این قرائت جدید از قرآن و دین است. در جلسات مشابه دیگری هم که پیرترها بودند قرائتهای لیبرالی از قرآن و دین سرهم می‌کردند. هرچه در قرآن جهاد بود، شهادت بود، آیات قتال بود، امر به معروف و نهی از منکر بود، آیات مربوط به تعزیر و قصاص بود، می‌گفتند نمی‌شود اینها را که از قرآن بیرون کشید، یک جوری باید اینها را ماست‌مالی کرد. اینها مربوط به قرائت سنتی دین است. آنها که گرایشات چپ داشتند، قرائت جدیدشان از دین این بود که هرجا صحبت از عبادت و تقوا و معرفت و آگاهی و قیامت و غیب و معاد بود، تأویل می‌کردند، می‌گفتند اینها نیست، دین فقط سیاست است، اسلام یک فرقه سیاسی است. اصلاً اسلام دین شمشیر و خشونت است؛ در محافل لیبرالی می‌گفتند اصلاً اسلام ربطی به سیاست ندارد آن شمشیر و تازیانه‌هایی هم که دست پیامبر و علی بوده است بیخود بوده است.

مطهری می‌گفت: اسلام هم جهاد دارد، هم عبودیت و تقوا، هم مراعات ظریفترین حقوق بشر، حقوق کودک، حقوق زن، در حق و حرمت حیوانات و اشیاء و گیاهان ظریف‌ترین دقتها را دارد و در عین حال اگر لازم باشد برای دفاع از حقیقت و برای عقب زدن خشونت دست به خشونت مشروع و قانونی به نام جهاد می‌زند که تازه آنجا هم حساب و کتاب دارد. خشونت افسارگسیخته حیوانی نیست. خوب اینها در همین محافل تحت همین عناوین سربازگیری می‌کردند. شخصیتهای دینی مثل حافظ و خیام را تحریف کردند و بعد به سراغ تحریف مفاهیم دینی آمدند. آقای مطهری رهبران این جریان را صریحاً ماتریالیزم منافق و بدنه آن را ماتریالیزم اغفال شده می‌نامد. عین این تعبیر را در مقدمه کتاب علل گرایش به مادیگری دارد.

آقای مطهری می‌گوید خیلی از افاضاتی که تحت عنوان برداشتهای جدید و مدرن ارائه می‌شود مسخ و تحریف است، برداشت و تفسیر نیست. ایشان می‌گوید من فعلاً فرض را بر این می‌گذارم که اینها خائن نیستند و اغفال شده‌اند و با همین زبان شروع می‌کند با اینها مخاطبه کردن. می‌گوید چرا ایمان به غیب را ایمان به مبارزه مخفی می‌دانید. می‌گویید قرائت جدید از ایمان به غیب. چرا دنیا را می‌گویید زندگی پست‌تر، آخرت را می‌گویید نظام برتر در همین دنیا؟ چرا الله را می‌گویید تکامل مطلق. کلمات معنی دارند. با هم مرز دارند. چرا باید با ادبیات لیبرالی یا مارکسیتی حرف بزنیم تا به ما بگویند روشنفکر، چرا؟ ایشان می‌گفتند اینها قرائت دین نیست، اینها قرائت بازی با دین است. این عین تعبیری که ایشان می‌گفتند نیست، مضمون آن است. می‌بینیم که مطهری خیلی مصر و دقیق می‌ایستد. ایشان هم از جریانات چپ روشنفکری که منافقین در آن دوره سردمدارش بودند، شدیداً انتقاد می‌کند، هم از جریان لیبرالی و راست در روشنفکری دینی که در رأس آن امثال مرحوم مهندس بازرگان است. مطهری با اینکه رفاقت دیرینه‌ای با مهندس بازرگان داشت در بعضی از کتابهایش شدیداً از او انتقاد می‌کند و می‌گوید داری از منظر پوزیتویسم و از منظر ساینتیزم به دین نگاه می‌کنی. اگر هم قصدت خدمت به دین است این روش درستی نیست. این دفاع از دین نیست، این سپر انداختن در مقابل مهاجمین به دین است. مطهری در مقابل هر دو جناح ایستاد.

در عین حال ایشان از سلسله جنبانان اجتهاد در عصر جدید است.  منتقد صریح‌الهجه اخباری‌گری و طالبان‌گری در جهان تشیع بود. این گرایش طالبان‌گری هم متأسفانه عین آن گرایش نواندیشی دینی هنوز در بین ما حضور دارد و فعال است. بعضی می‌گویند همه قرائات درست است یا یک کم کوتاه بیاییم همه قرائات محترمند. آقای مطهری اصالت‌الحقیقتی است، اصالت القرائتی نیست. کسانی که شک را نه تنها به عنوان ایدئولوژی بلکه حتی به عنوان متدولوژی برگرفته بودند مطهری را در تفسیر دین انحصارطلب می‌دانستند. برای اینکه فهم خودش را فقط درست می‌داند و برداشت اینها را التقاطی، مارکسیستی و لیبرالیستی می‌داند با نقاب اسلام. مطهری درباره‌ی برداشت یا قرائت می‌گوید: دین یک محکمات و نصوصی دارد و یک ظنیات و متشابهاتی، در محکمات آن جای قطع است و یک قرائت بیشتر نیست. اینجا هرکس بگوید قرائتهای مختلف است و من هم یک قرائت دارم، می‌خواهد تحریف یا تفسیر به رأی یا تکذیب کند. در قطعیات دین و عقل، آنجایی که نص و محکمات است یک قرائت بیشتر امکان ندارد. مخصوص دین هم نیست بلکه در تمام علوم یک محکمات و اصولی است که اگر کسی خلافش را بگوید، نمی‌گویند که او عالمی در این علم است، اما در متشابهات و ظنیات، مطهری قبول دارد که اینجا اختلاف قرائت و تکثر برداشت وجود دارد. هم یک نفر می‌تواند، تجدیدنظر کند و فتوایش عوض شود و هم متفکرین دینی با هم اختلاف داشته باشند. این در حوزه ظنیات و متشابهات است نه قطعیات.

تازه در این حوزه نیز او شرط می‌گذارد، شرط عقلایی و آن این است که اینجا هم هر قرائتی حجت نیست هرکس شب خوابید و صبح بیدار شد نمی‌تواند بگوید من یک قرائت جدید از دین پیدا کرده‌ام، او باید در این فن کار کرده باشد در هیچ حوزه علمی هیچ یک از عقلا این اجازه را نمی‌دهند. چرا باید در حوزه معرفت دین این اجازه را داد؟ این جواب، پاسخی است که مطهری به بحث قرائات می‌دهد. حال اگر کسی در این حوزه آمد و نظراتی را مستدل و با متدولوژی درست ارائه داد بله همه آن قرائات محترم و مأجور است. چنانکه  الان فقها با اینکه اختلاف دارند هم خودشان و هم مقلدین آنها مأجورند. باز معنی این نیست که همه آنها درست می‌گویند یا یکی درست می‌گوید و بقیه غلط می‌گویند یا اصلاً هیچ کس درست نمی‌گوید. اما همه محترم و مأجور هستند برای اینکه از راه درست و معقول آمده‌اند. اگر کسی این مرزی را که مطهری کشیده است قبول نداشته باشد یعنی قرائت بازی، یعنی هرج‌ومرج یعنی استبداد، یعنی من و قرائت من ملاک است و نه حقیقت. اگر وارد قرائت‌بازی بدون متدولوژی شدی معنی آن این است که به مستبدین هم اجازه داده‌ای که قرائت خود را داشته باشند و آن را علیه تو اعمال کنند، آن وقت دین و قرآن و اخلاق و همه چیز پادر هواست.

مرتبط ها