کد خبر: 225896

علیرضا گلی نژاد؛

باغستان

از آساییدن در این باغستان پر از لاله تعجبی در من شکل می گیرد: "چرا این لاله ها پس از گذشت سالها از عبورشان، هنوز سالم و پابرجا مانده اند!!" در گرماگرم این تعجب مانده ام که ناگهان یاد من در می زند که پاسخش را خودت داده ای!، "تنها صدا است که می ماند".

خبرنامه دانشجویان ایران: علیرضا گلی نژاد// سالها است که من در میان سبزی سبزه های بهاران و سپیدی پیشانی بلندان ایران و سرخی لاله های گلگون کفن می زیم.

در میان این باغستان بس جلوه انگیز قدم می زنم و می آسایم. قدم زدن در میان این لاله ها زهی پند و زهی اندرز بر من می افزاید. خیلان سیاهی که در میانه ی تک تک این لشکریان می بینم خبراز آن دارد که: چه رنج ها برده ایم. از داغ قلب لاله ها، عطر مشک آگینی به گوش می رسد؛ گویا خواسته بودند صدای آنها را برای نشنیدن، خفه کنند و علی الظاهر نیز توانسته بودند؛ اما آنان نمی دانستند که "تنها صدا است که می ماند".

صدایی چون صدای ماکیان، آن دم که همگان را از خواب زمستانی بهمن ماه پیش از موعد با شور و شعور، بیدار می کند.

من از ارتباط آن سبزی و سرخی این پرچم می دانم که این لاله های سرخ به دنبال سید سبز آخرالزمان بوده اند و مردی از دیار شهد شیرین عاشقی و عارفی خمین را، برای ولایت داری نکو دیده اند.

از آساییدن در این باغستان پر از لاله تعجبی در من شکل می گیرد: "چرا این لاله ها پس از گذشت سالها از عبورشان، هنوز سالم و پابرجا مانده اند!!" در گرماگرم این تعجب مانده ام که ناگهان یاد من در می زند که پاسخش را خودت داده ای!، "تنها صدا است که می ماند".

درخت سروی که در آن باغستان شکوهمندانه ایستاده است، از من می پرسد: آیا این پیشانی بلندان سپید قامت یارای آن را دارند تا از این سه رنگ اسلامی محافظت کنند؟ در پاسخش "نه" بر زبانم جاری نمی شود. سرو پاسخ خود را گرفته، آزادتر می گردد و سبزی سبزه ها روشن تر.

پس از سالها در باغ های همجوار، درها گشوده شده است و به دنبال گمشده ی سالهای خودشان می گردند؛ گویا آن گمشده جز در باغستان چار پاره ی ما پیدا نمی شود. عقل به عقل این شور و شعور را از باغستان ما برمی چینند و الگویی برای فرهی شان در باغشان بنا می نهند. آری این صدای ما است که در پیمایش آسمان و زمین مانده است.

به امید آنکه روزی به کف اوفتد وصالی