کد خبر: 301048

علی سلطانی‌وش

بنفشه آفریقایی در مرداب می‌روید

پچ پچ های ناگهانی تماشاگران در آن لحظه از فیلم که متوجه می شوند فریدون نه برادر یا پدر شکو بلکه شوهر سابق اوست گواه دیگری بر این ادعاست که موضوع فیلم یک موضوع نامتعارف و یک تابوشکنی فرهنگی بزرگ است که نمی توان به راحتی از کنار آن گذشت.

خبرنامه دانشجویان ایران: علی سلطانی‌وش// کافیست خلاصه داستانی که در تبلیغات و معرفی فیلم بنفشه آفریقایی آمده است را بخوانید تا مشتاقانه در پی تماشای این ماجرای غریب و نامتعارف باشید.

«شکو» زنی میانسالی است که متوجه می‌شود همسر اولش فریدون توسط فرزندانشان به خانه سالمندان منتقل شده است. او به همراهی همسر دومش رضا تصمیم می‌گیرند تا مرد را به خانه خود بیاورند. با آوردن فریدون در خانه رابطه شکو و فریدون تغییراتی می‌کند که در زندگی با رضا هم تاثیر می‌گذارد و اتفاقات تازه‌ای را در این خانه و روابط سه نفر رقم می‌زند…

به راحتی می شود از همان ابتدای فیلم متوجه دستپاچگی و تلاش و ترفندهای ابتدایی و فراوان کارگردان برای القای متعارف بودن قصه و فضای فیلم شد؛ از شیوه منسوخ متن تیتراژ ابتدایی فیلم که نوشته بود این فیلم بر اساس داستان واقعی ساخته شده تا استفاده از المان های رنگیِ متنوع و چشم نواز یا بافت روستایی و معماری سنتی لوکیشن اصلی فیلم که سعی در تزریق عادی بودن و  و درچارچوب فرهنگی جامعه خواندن اتفاقات داستان شکوه و رضا و فریدون دارد اما در همان میانه های ماجرا همه میفهمند که نمی شود شکوه و فریدون را در قالب یک رابطه مسالمت آمیز مبتنی بر ترحم و دلسوزی گنجاند.

این تناقض و سردرگمی حتی در طراحی لباس شکوه (فاطمه معتمدآریا) هم خود را نشان می دهد وقتی که متفاوت از همه زنان محله و روستای خود دامن و بوت پاشنه بلند و ساپورت رنگی میپوشد. حتی داستان فرعی فرار دختری به خارج از کشور به همراه دوست پسرش هم نمی تواند از عمق نامتعارف بودن داستان اصلی ماجرا یعنی زندگی همزمان یک زن با شوهر فعلی و سابق خود بکاهد و تقریبا مخاطب حتی دقیقه ای هم به آن داستان توجه و تمرکزی را هزینه نمی کند و همه حواسش به موضوع اصلی فیلم است.

پچ پچ های ناگهانی تماشاگران در آن لحظه از فیلم که متوجه می شوند فریدون نه برادر یا پدر شکو بلکه شوهر سابق اوست گواه دیگری بر این ادعاست که موضوع فیلم یک موضوع نامتعارف و یک تابوشکنی فرهنگی بزرگ است که نمی توان به راحتی از کنار آن گذشت. همه تلاش های مونا زندی حقیقی برای کمتر کردن حساسیت های ماجرا به اینجا ختم نمی شود. او حتی سعی کرده است با انتخاب بازیگری پا به سن گذاشته مثل رضا بابک برای نقش فریدون(همسر سابق شکو) یا سعید آقاخانی برای نقش رضا (همسر فعلی شکو) که تماشاگر تقریبا هیچ ذهنیت پیشینی دراماتیک یا عاشقانه ای  نسبت به این دو در ذهن ندارد، اینگونه نشان دهد که قصه روی پاشنه احساسات انسان دوستانه و ترحم انگیز و به دور از شکل گیری رابطه ی عاشقانه مجددی می چرخد اما یقینا خود مونا زند حقیقی هم می توانست در تماشای فیلم بر روی پرده نقره ای از چشمان شکو ماجرای عاشقانه ای را که دوباره داشت جان میگرفت را  بخواند و بفهمد. یا آنجایی که فریدون پیرمرد علیل با بودن کنار شکوه داشت جان تازه ای می گرفت و هر روز با پوشیدن لباسهای آنچنانی و رسیدن به ظاهر و تیپ خود احساس عاشقانه ی نگاهش به شکو را هم سنگین تر و عمیق تر می کرد و نه تنها در نگاه که در دیالوگ های مرور خاطرات و گذشته شکو و فریدون هم میشد خواسته دل فریدون و شکو را بیشتر متوجه شد.

بنفشه های آفریقایی نشان داد مونا زندی حقیقی نه شهامتش و نه توانش را داشت تا یک موضوع نامتعارف که تقریبا هر سلیقه ی فرهنگی در حین و بعد از تماشای فیلم نمیتوانست با آن ارتباط برقرار کند را بسازد چرا که به رغم ادعای روشنفرکانه و بعضا فمینیستی خود معلوم شد هنوز نه جامعه ایرانی را به درستی توانسته است بشناسد نه زن ایرانی را.