کد خبر: 385427

اگه میخواهید برید، برید!

صفحه اینستاگرام مرزوبوم روایت دکتر مجید مرادی، استاد دانشکده فنی دانشگاه تهران از عملیات والفجر ۸ را منتشر کرد.

به گزارش «خبرنامه دانشجویان ایران» به نقل از مشرق، زمین گیربودیم و کاری ازمان برنمی آمد. ایام شهادت حضرت زهرا بود. توسل کردیم به حضرت زهرا که گره عملیات یک جوری باز بشود. پوراحمد داد زد: دو نفر بلند شن و برن دوشکا رو خاموش کنن.

تا گفت، دو نفر بلند شدند. نفر اول آقای صادقی، طلبه دسته ما بود که آر.پی.جی زن بود. جمله تمام نشده بود که سید حسن هم بلندشد. کوله آر.پی.جی یکی از بچه ها را گرفت و دوید پشت سر صادقی. توی آن وضعیت واقعا کسی که بلند میشد، یک اطمینان قلب دیگری داشت و با چیز دیگری معامله میکرد. مرگ را جلوی چشم خودش میدید. بلندشدن مساوی بود با شهادت. من آدمی نبودم که آتش عراقی ها را ندیده باشم، ولی آنجا وضعیت آنقدر سنگین بود که تقریبا جازده بودم.

سید حسن یک لحظه هم حساب کتاب نکرد.ک متر از یک چشم به هم زدن بلند شد. سید حسن و صادقی رفته بودند. صادقی نزدیک سنگر دوشکا، آر.پی.جی زده بود طرفش. دیگر کسی صادقی را ندید. شهید شد و جنازه اش برنگشت عقب؛ مفقودالاثر شد. سید حسن هم رفته بود سمت عراقی ها. آنقدر نزدیک شده بود که نارنجک جلوی پایش پرت کرده بودند و سر و صورت و کمرش ترکش خورده بود، بعد از چند دقیقه دوشکا خاموش شد.

بعد آن شب، ده روز توی خط بودیم. بچه ها غذای درست و حسابی نخورده بودند، فقط کمپوت یا کنسرو میخوردیم. بدن هایمان ضعیف شده بود. خیلی هم شهید و مجروح داده بودیم، نصف گردان مانده بود. گردان ما را کشیدند عقب و رفتیم اردوگاه کارون نزدیک اهواز.

یکی، دو روز فرصت دادند که استراحت کنیم و تلفن کنیم خانه و برگردیم خط. آن موقع هر کسی که سه ماه جبهه بود، میتوانست تسویه بگیرد و برود. شهید دستواره آمد و گردانها را جمع کرد. از هر گردان سیصد نفری شاید صدنفر بیشتر نمانده بود. بقیه شهید یا مجروح شده بودند و دستواره جلوی گردانها ایستاد و وضعیت را برایمان گفت.

«برادرا، وضعیت جبهه خیلی شکننده شده،احتمال داره عراق هر لحظه حمله کنه و ما رو پس بزنه. به این جای حرفش که رسید،گریه اش گرفت، گفت: اگه میخواید برید، برید؛ ما مجبورتون نمیکنیم که بمونید، ولی الآن جبهه ها به حضور شما نیاز داره. اگه می تونید بمونید. گریه می کرد و این حرفها را میزد.

یک عده از بچه ها مشکل داشتند؛ زن و بچه داشتند و چند ماه بود به خانه سر نزده بودند.عده کمی تسویه گرفتند و برگشتند؛ بقیه ماندیم.

مرتبط ها