به گزارش خبرنگار «خبرنامه دانشجویان ایران»؛ از آن زمان که امام رئوف به سرزمین ایران آمدند به عنوان ولی نعمت و پناهگاه معنوی ایرانیان شناخته میشوند و شاعران فارسی زبان همواره در عرض ارادت به آستان آن حضرت، به طبعآزمایی و پیشکش کردن هنر خود پرداخته اند.
خبرنامه دانشجویان ایران ضمن تبریک ولادت این امام همام تعدادی از زیباترین اشعار به مناسبت تولد ایشان را به خوانندگان تقدیم مینماید.
دههی دوم ذیقعده شروعش زیباست
زاد روز گلی از نسل علی(ع) وزهراست(س)
چشم دل بازکن وشهر مدینه بنگر
خانه ی حضرت کاظم طرب وجشن بپاست
عرشیان وهمه ی اهل زمین شادانند
بر لب جمله ی آنها فتبارک به نواست
بوسه ها نجمه زند بر سر وروی پسرش
پدرش خنده زنان شاکر درگاه خداست
آمده تا که شود جای نشین پدرش
او ولیعهد شه هفتم درگاه ولاست
سومین نام علی بین امامان باشد
حجت هشتم حق بر همه ی ارض وسماست
او پسندیده ی خالق بود و خلق ورسول
زین جهت نام شریفش مزین به رضاست
نقل از حضرت صادق شده در باره ی او
عالم آل رسولست و به دانش دریاست
ای خوشا موسم میلاد وکنار حرمش
حرمش غرق سرورست وبهشتی ماواست
ای خوشا گوش به نقاره سپردن آنگه
که طربناک به میلاد رضا غرق نواست
ای خوشا دیدن آن خیل عظیم زایر
که به لبهای همه بهر رضا ذکر ثناست
ای خوشا دیدن آن پنجره ی فولادش
دیدن زایر بیمار که دنبال شفاست
ای خوشا نوش زسرچشمه ی سقاخانه
جرعه ای آب که یادآوری آب بقاست
ای خوشا ولوله ی شادی عشاق رضا
که قلوب همگی از غم واندوه رهاست
ای خوشا روشنی چشم به انوار رخی
که پس پرده بود دیدن رویش رویاست
شاعر : اسماعیل تقوایی
**********
مژده ای اهل وِلا نور خدا گشته پدید
هشتمینِ حجتِ حق آن شهِ فرزانه رسید
هم نبی صورت و حیدر صفت است این مهِ ناب
هر که دیدش دل از این خانه و کاشانه برید
بهرِ مولایِ جهان بابِ حوائج زِ وفا
پسری همچو رضا داده خداوندِ حمید
شبِ میلادِ رضا باده ز میخانه رسد
باید امشب همه دم باده ز پیمانه چشید
خنده بر لب بزند موسیِ جعفر همه دم
تا که با یک نظرش آن مهِ دُردانه بِدید
مهِ ذیقعده شد و ماهِ خدا گشته عیان
همه تبریک بگویید که عید آمده عید
هر که باشد به دلش مهر رضا شاهِ کرم
شک نکن روز جزا می شود همواره سعید
می شود بیتِ خدا تا به ابد از سرِ عشق
دلِ هر کس که به یادش دمی الساعه تپید
من کجا مدحِ شما ای شهِ فرزانه کجا
مدحتان کرده خداوند ، به قرآنِ مجید
آرزویم همه این است که در روز جزا
بشوم مثلِ غلامان شما نامه سپید
راستی بهرِ «بداغی» چه خوش است ای صنما
که شود در رهتان نوکرِدلداده شهید
شاعر: سیروس بداغی
**********
آسمان را عرشیان امشب چراغان میکنند
کهکشان در کهکشان آئینه بندان میکنند
قدسیان امشب به عین مقدم شمس الشموس
اختران را بهر کسب نور مهمان میکنند
تشنگان معرفت امشب به زیر آسمان
ابرهاى رحمت حق باز باران میکنند
انجمن آراست نام ثامن الاطهار و باز
نام او را عاشقان شمع شبستان میکنند
تازه مىگردد دل من چون گل شبنم زده
آیه ى نام ورا هر جا که عنوان میکنند
هر که اشک شوق ریزد از برایش روز حشر
دامن او را پر از یاقوت و مرجان میکنند
روضه او هست تا آئینه باغ بهشت
زائران او مکان در باغ رضوان میکنند
در حریم او که باشد بهر ما دارالشفا
دردمندان دردهاى خویش درمان میکنند
اى «وفائى» هر که گردد زائرش با معرفت
مشکل او را به روز حشر آسان میکنند
شاعر: سید هاشم وفایی
**********
روز ولادت تو غزل آفریده شد
مفعول و فاعلات و فَعَل آفریده شد
پلکی زدی ومعجزه ای را رقم زدی!
از برق چشمهات زحل آفریده شد
از شهد غنچه ی لب پر خنده ی شما
در چشمه ی بهشت عسل آفریده شد
عالم به رقص آمد و از پایکوبی اش
ازطوس تا حجاز گسل آفریده شد
سینه به سینه؛ شکرخدا عاشقت شدیم
این عشق پاک روز ازل آفریده شد
ما از پدر ولایِ شما ارث می بریم
ایرانیان کشور موسی بن جعفریم
درجشن پایکوبی تنبورهای مست
در بزم میگساری انگورهای مست
نور خدایی تو چه اعجاز کرده است!
هو می کشند دور و برت کورهای مست
شیرینی ولایِ شما چیز دیگری است!
این را شنیدم از لبِ زنبورهای مست
دارد تمام شهر به دیوار می خورد!
در پیشِ چشم قاصرِ مأمورهای مست
از این به بعد حرف خدایی نمی زنند
با دیدن جلال تو، منصورهای مست
اِذن دخول میکده ورد زبان ما
بوی شراب می دهد امشب دهان ما
وقتی همه به عشق تو پروانه می شوند
پروانه ها کنایه و افسانه می شوند
روح بهارهستی و این بوته های خار
از عطر گام های تو ریحانه می شوند
با دیدن جمال زلیخا کُش شما
یوسف شناس ها همه دیوانه می شوند
شانه به شانه، شاه و گدا در سرایتان
مهمانِ سفره های کریمانه می شوند
شبها به عشقِ باده ی نابت، شیوخ شهر
شاگردهایِ حوزه ی میخانه می شوند
عمری کتاب تزکیه تدریس کرده ای
در شهر طوس میکده تاسیس کرده ای
آن سوی شهر، قبه ای از نور دیده ام
صحن و سرای کیست که از دور دیده ام؟
هوش از سرم پریده و مستانه می دوم
حس می کنم که باغِ پرانگور دیده ام
دیگر چه احتیاج به نعلین وچوب دست!
موسیِ پا برهنه شدم؛ طور دیده ام
مشهد کجا و این دل ناپاک من کجا!؟
خود را شبیه وصله ی ناجور دیده ام
در محضرت جنابِ سلیمان شهر طوس
بالِ ملخ به شانه ی یک مور دیده ام
اینجا ندیده ایم گدایی که دلخور است
اینجا فقیرها چقدر جیبشان پر است!
گریه بهانه ای است، که عاشق ترم کنی
شاید مرا کبوتر جلد حرم کنی
آقای من! کلاغ به دردت نمی خورد؟
از راه دور آمده ام باورم کنی
با ذوق و شوق آمده ام، حضرت رئوف
فکری به حال رنگِ سیاه پرم کنی
زشتم قبول؛ بچه ی آهو که نیستم!
باید نگاه معجزه بر جوهرم کنی
باید تو را به پهلویِ زهرا قسم دهم
تا عاقبت به خیرترین نوکرم کنی
مادر سپرده است به دستِ شما مرا
گفته فقط شما ببری کربلا مرا...
شاعر: وحید قاسمی
**********
آمدم ای شاه پناهم بده
خط امانی ز گناهم بده
ای حرمت ملجأ درماندگان
دور مران از در و راهم بده
ای گل بیخار گلستان عشق
قرب مکانی چو گیاهم بده
لایق وصل تو که من نیستم
اذن به یک لحظه نگاهم بده
ای که حریمت مَثل کهرباست
شوق و سبک خیزی کاهم بده
تا که ز عشق تو گدازم چو شمع
گرمی جانسوز به آهم بده
لشکر شیطان به کمین منند
بیکسم ای شاه پناهم بده
از صف مژگان نگهی کن به من
با نظری یار و سپاهم بده
در شب اول که به قبرم نهند
نور بدان شام سیاهم بده
ای که عطابخش همه عالمی
جمله حاجات مرا هم بده
آن چه صلاح است برای «حسان»
از تو اگر هم که نخواهم بده
حبیب چایچیان-حسان