به گزارش «خبرنامه دانشجویان ایران»؛ «خبرنامه کاغذی دانشجویان ایران» با پرونده ویژهای درباره شخصیت، راه و میراث شهید آیتالله دکتر سیدابراهیم رئیسی منتشر شد. در این شماره از ماهنامه خبرنامه کاغذی دانشجویان ایران، یادداشتهایی از فعالین دانشجویی کشور درباره ابعاد مختلف زندگی، اندیشه و مدیریت شهید رئیسی منتشر شده است.
در ادامه یادداشت معصومه صحت، عضو اسبق جامعه اسلامی دانشجویان دانشگاه ارومیه را میخوانید.
دست به قلم میبرم تا از مردی بنویسم که بوی مردانگی، غیرت و شرافتش هنوز هم در هوای شهرم جاری است؛ مردی که نبودنش، داغی بزرگ بر دلها نشاند و آسمان دلمان را ابری کرد.
میخواهم از کسی بگویم که شاید روزی زبانزد تمسخر دیگران بود، اما صداقت و ادبش، افتخاری بود برای تربیت نابش. گاه تقدیر الهی چنین رقم میزند که کسی بیاید، بیهیاهو، و آنقدر عزیز شود که نبودنش اشک را مهمان لحظهلحظهی دلت کند.
ای قلم، بنویس!
از شرافت مردی که مردانگیاش در واژهها نمیگنجد؛ از بیادعایی و بیریاییاش، که بزرگترین افتخارش بود؛ از جهاد خاموشش، از مقاومت بیوقفهاش، از ایستادگیاش در میدانهای سخت!
بنویس از روزهایی که خستگی برایش معنا نداشت، از شبهایی که خواب به چشم نداشت، از جایگاهی که هیچگاه برایش نشانی از غرور نبود، بلکه همهاش مسئولیت و تعهد بود.
بنویس از تهِ جانت، از حقیقتی روشن که رئیسی، رئیس نبود؛ او ملتدار بود، مرد میدان مردم بود.
از تمام بودنهای بیمنتش بنویس، و از تمام نبودنهای این یک سالِ سنگین...
که هر لحظهاش، داغیست بر دل، و حسرتی بر زبان.
دلم سوخت برای آن مرد...
برای آن مردی که در میان شعلهها جسمش سوخت، اما روح پاک و آسمانیاش، عطر بندگی و صداقت را در سراسر این سرزمین پراکند.
برای مردی که یاور رهبرم بود، و کلام ولایت، چراغ راهش؛ همان مردی که برای ساختن «ایرانِ قوی»، با تمام توطئههای دشمن جنگید، ایستاد، و لحظهای از حرکت بازنماند.
مردی که هر ویرانهای را آباد کرد، در هر بیابانی نهال امید و همت کاشت.
دلم سوخت برای مردی که شادی مردم، لبخند را بر لبانش مینشاند، و اندوهشان، آتش به دلش میزد.
مردی از مردم، برای مردم... و تا آخر، با مردم.
او تجسم کامل سازندگی و بندگی بود؛
مظهر اخلاص در عمل، بیهیاهو و بیادعا.
او حقیقت اسلام ناب را با تمام وجود درک کرده بود؛ فاصله فقر و غنا را نه در سخن، که در عمق جانش فهمیده بود.
میدانست خدمت به مستضعفان، یاریرسانی به پابرهنهها، تنها شعار نیست، بلکه وظیفهای الهی است.
باز هم دلم سوخت برای آن مرد...
برای مردی که حتی پس از پروازش، غبار کینه و نفرت برخی هنوز سایه بهراه دارد. مگر ممکن است؟
آیا آنان که با زخم زبان و سخنان گزنده، به نام و یادش خدشه میزنند، از روز حساب نمیهراسند؟
آیا نمیدانند که زمین گرد است و هیچ سخنی بیپاسخ نمیماند؟
چه بیانصافاند آنان که حتی حرمت یک شهید را نگه نمیدارند، و با قلبی آکنده از کینه، دهان به دشنام میگشایند...
اما حق، روشن است و روز حساب، نزدیکتر از آنیست که گمان میکنند.
دلم برای رئیسی سوخت...
در آن روزی که مرگ به استقبالش آمد، او تولدی دوباره بخشید؛ تولد باور، امید و مسیر روشن خدمت را.
شاید هیچکس باور نمیکرد که عمر خادمیاش، پیش از پایان چهار سال، به اتمام برسد؛ اما او در همین زمان کوتاه، ردپایی جاودانه از خدمت و صداقت بر جای گذاشت.