به گزارش «خبرنامه دانشجویان ایران»؛ یادداشت از حمیدرضا فرخی نژاد/// بارها این مطلب را شنیدهایم که در دوزخ اژدهایی وجود دارد که مردم از خوف آن به مارها پناه میبرند. این نقل قول چندی برای ما آشناست.
اگر تاریخ سیاسی دوسده اخیر کشورمان را مطالعه کنیم بارها با ایجاد موازنهها به دنبال فرار از اژدهایی بودهایم که قصد بلعیدن سرزمینمان را داشته است. سوال اینجاست سرزمینی که سالها زخم کهنه استعمار را به دوش میکشید، چگونه یوغ بردگی را کنار زد و تقابل را به توازن ترجیح داد؟ پاسخ این پرسش را نه در ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ و نه در انقلاب اسلامی ایران که در ۱۳ آبان ۱۳۵۸ باید یافت. واقعهای که از آن به عنوان انقلاب دوم یاد میشود. ما سالها تاریخ استعمار در ایران را بررسی و تحلیل کردهایم اما از دلباختهگان استعمار نامی نبردهایم. تاریخ آن گروههایی که همیشه منافع ملی ایران را در رضایت استعمارگران میدیدند. همانهایی که نسیم شمال آنها را روسفیل و آنگلوفیل و آلمانفیل مینامید، همانهایی که امروز به دلداری دیگر «آمریکا» دل باختهاند. اگر اینها را نشناسیم نه سرگذشت استعمار در ایران را درست متوجه میشویم و نه به اهمیت تسخیر سفارت آمریکا پی میبریم. همانطور که اگر سیاست آمریکا در قبال انقلاب ضد استعماری ایران را ندانیم، در تحلیل دچار خطا میشویم.
پس از جنگ جهانی دوم در سال ۱۹۴۵ میلادی، جنگ سرد میان دو قدرت بزرگ آن زمان، آمریکا و شوروی آغاز شد. سیاستهای کلی درباره هر کدام از متحدان یا بهتر بگویم مستعمرات که ذیل مفاهیم انتر ناسیونالیسم یا شریک راهبردی نیز نامیده میشدند از طرف دو ابرقدرت تعیین میشد. پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، حکومت پهلوی که خود را مدیون آمریکا میدانست، به غرب گرایش پیدا کرد. اما پس از واقعه ۱۵ خرداد ۱۳۴۲، ایران شرایط جدیدی به خود گرفت. در اوج مبارزات شرق و غرب و در روزگاری که سکولاریسم تقریبا همه جوامع را تحتالشعاع قرار داده بود، یک جنبش دینی غیروابسته به شرق و غرب در ایران شکل گرفت. جنبشی که آمریکا را در یک سردرگمی قرار میداد. از یک طرف اختلافات سایروس ونس، وزیر امورخارجه وقت آمریکا و برژینسکی مشاور امنیت ملی آمریکا در آن زمان تا درک نکردن خطر یک انقلاب دینی، همگی شرایطی را فراهم آورد که نخست به وقوع انقلاب اسلامی و سپس به تسخیر لانه جاسوسی آمریکا و پایان دولت کارتر انجامید. واقعهای که در ایران از آن به عنوان انقلاب دوم و در آمریکا به عنوان شکست یک استراتژی یاد میشود.
با بررسی شواهد تاریخی و تحقیق در اسناد بدست آمده اینطور بنظر میرسد که از دلایل اولیه حمله به سفارت توسط دانشجویان، نگرانی از اجرای کودتایی دیگر توسط آمریکا در خاک ایران بوده است. آمریکا پیشتر در کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، رسما در امور ایران دخالت کرده بود و یک حکومت دموکراسی محور را از بین برده و حاکمیتی دیکتاتوری را جایگرین آن کرده بود. از طرف دیگر بررسی اسناد بدست آمده از سفارت، ارتباط آمریکاییها با اپوزسیون درون کشور و دخالت در امور ایران را اثبات میکرد. پس از تسخیر سفارت، سیاسیون ایرانی، واکنشهای مختلفی نسبت به حادثه نشان دادند. مهندس مهدی بازرگان نخست وزیر وقت آن زمان، این اقدام را اقدامی غیرقانونی و بر خلاف اصول دیپلماتیک دانست. ابراهیم یزدی وزیر امور خارجه دولت موقت مدعی شد که این اقدام ایران را تحت فشار بینالمللی برای آزادی گروگانها گذاشته است. نهضت آزادی و جبهه ملی ایران، به تبعیت از موضع دولت موقت از این حرکت انتقاد کردند. گروههای مارکسیستی و چپ، نخست از این حرکت به عنوان حرکتی ضد امپریالیسم استقبال کردند اما پس از آنکه شعارهای اسلامی را در پس این اقدام دیدند، این واقعه را نوعی حرکت نمایشی خواندند و آن را بر خلاف مبارزه طبقاتی دانستند. طبق اسنادی که از صورت جلسات شورای انقلاب منتشر شده است، این نکته را میرساند که این اختلاف نظرها ناظر به تسخیر سفارت، حتی در شورای انقلاب هم وجود داشته است. در ادامه روند این واقعه، تعداد زیادی از اعضای دولت موقت به صورت دستهجمعی انصراف دادند و گروههای چپ اندک اندک به حاشیه رفتند. جریان خط امام اما از واقعه رخ داده حمایت کامل انجام داد و آن را امری مهم در راستای اهداف انقلاب دانست تا جایی که امام خمینی ره این واقعه را انقلاب دوم دانست. تسخیر سفارت آمریکا گرچه موجب به حاشیه رفتن لیبرالها و تا حدودی مارکسیستها شد و بین جریان انقلابی در برابر آمریکا وحدت بخشید، اما در عرصه بینالمللی تبعات بسیاری برای ایران درست کرد.
در آمریکا اما مسئله متفاوت بود. گروگانگیری جاسوسان آمریکایی در ایران، یک بحران ملی لقب گرفت و حجم انتقادات را متوجه دولت جیمی کارتر کرد. عملیات نجات گروگانها در صحرای طبس شکست خورد و آمریکا مهمترین متحد خود در خاورمیانه را از دست داد. آمریکا از این پس باید برای حفظ منافع خود در خاورمیانه، دکترین خود را تغییر میداد. او دیگر به ایران به عنوان شریک راهبردی نگاه نمیکرد به همین دلیل روابط خود با ایران را قطع کرد و سیاست فشار بر ایران را در پیش گرفت.
باید این بخش از تاریخ را بیشتر مورد بررسی قرار دهیم که این دانشجویان بودند که زمینهساز تحولی نو در کشورشان شدند و بر آن پدرخواندهای که سالها منابع ایران را غارت میکرد چنان ضربهای وارد کردند که در انتخابات ریاست جمهوریشان هم اثر گذاشت. باید این نکته را بررسی کنیم که آیا هنوز دانشجویان با روحیه آمریکاستیزی و استکبارستیزی رشد میکنند یا اینکه بالعکس به عنوان پیاده نظام سلطهگران، راه را برای آنها هموار میکنند؟ در مقدمه عرض کردم که بررسی تاریخ دلباختهگان استعمار از بررسی تاریخ استعمارگران مهمتر است. هستند کسانی که واقعه ۱۵ خرداد را امری خلاف منافع ملی و آن را حاصل یک خطای محاسباتی میدانند. اینان یقینا با تاریخ معاصر ما بیگانهاند. تاریخ را انگونه خواندهاند که استعمارگران گفتهاند و آنگونه تحلیل کردهاند که استعمارگران میخواهند. شاید واقعا مهمترین عبرت تاریخ آن باشد که بشر هیچوقت از تاریخ عبرت نگیرد. این روزها قدر آن حرکت باارزش را بیشتر میدانم. چراکه دیدم با نظام سلطه، قطعنامهها بستیم و نقض کردند. چراکه دیدم دنیای امروز سراسر موشک بود و نه گفتمان، چراکه دیدم دیپلماسیها مانع میدان و مقاومت شد، چراکه دیدم بر روی میز مذاکره بمب میاندازند و با دوستانشان همانگونه رفتار میکنند که با دشمنانشان کردند. «بزرگترین درس تاریخ اینست که ما از تاریخ عبرت نمیگیریم» اماای کاش آن را درست میخواندیم و درست روایت میکردیم. ۱۳ آبان ۱۳۵۸، یک روز و یک واقعه نبود، ۱۳ آبان تبلور سالها مبارزه ملت ایران، در راه استقلال و آزادی بود.



