تاریخ : 1348,پنجشنبه 11 دي07:00
کد خبر : 17555 - سرویس خبری : خبرهای ویژه

همکلاسی شهید - 38

شهیدی که در موقع شهادت هم لذت برد

پدر شهید خاطره‏ای را درباره سیدمرتضی نقل می‏کند: «شبی سید مرتضی را در خواب دیدم و علت جراحت پایش راپرسیدم و گفتم آیا ناراحتی و دردی هم داشتی؟ سیدمرتضی می‏گوید: نه پدرجان هیچ نفهمیدم حتی در موقع شهادت لذت هم بردم ...»

خبرنامه دانشجویان ایران: شهید سیدمرتضی ظریفیان در 22 بهمن سال 1346 در مشهد متولد شد و دوران تحصیل خود را در این شهر گذراند.سال سوم دبیرستان بود که دوره کوتاه مدت کمکهای اولیه را فرا گرفت و به این ترتیب اکثر شبها خصوصاً شبهای جمعه در بیمارستانها به کار تزریق و پانسمان مشغول بود.

به گزارش خبرنگار «خبرنامه دانشجویان ایران»؛ سید مرتضی از همان دوران کودکی به مسائل مذهبی علاقه نشان می‏داد و علی‏رغم سن کم، در تظاهرات مردمی قبل از انقلاب به همراه پدر، مادر و یا برادر بزرگترش شرکت می‏کرد. پس از پیروزی انقلاب نیز کماکان به فعالیت خود ادامه داد و وارد بسیج شد. شبها تا صبح به فعالیت می‏پرداخت و به عنوان معلم قرآن برای بچه‏ها، انجام وظیفه می‏کرد. در تابستان سال 1365 و با اوجگیری نبرد در مناطق عملیاتی به عنوان امدادگر به کردستان رفت و مدت 45 روز در ارتفاعات اطراف بانه خدمت کرد. انگیزه او برای رفتن به جبهه تنها حکم امام و آن جمله سرنوشت ساز بود:”... الان اسلام تنهاست و احتیاج به ما دارد...».

هنوز سه ماه از بازگشت او از کردستان نگذشته بود که به مادرش می‏گوید: «می‏خواهم به جبهه بروم هرچه فکر می‏کنم می‏بینم نمی‏توانم بمانم .و به این ترتیب یک هفته قبل از این که بخواهد برای آخرین بار به جبهه برود به تمام فامیل سر می‏زند و حتی چندین بار به درخانه آنهایی که با او مهربان نبودند مراجعه می‏کند و سرانجام به عنوان امدادگر به جبهه می‏رود. در محل حضور او جزیره بوارین و در منطقه شلمچه طی عملیات کربلای 5 نبرد سنگینی آغاز شده بود و دشمن پاتک سختی زده بود، در همان حال مرتضی و همرزمش به مداوای مجروحین پرداختند که شهید سیدمرتضی بر اثر اصابت ترکش از ناحیه دو پا مجروح شد. وی با وجود جراحت عمیقی که داشت وقتی خبر زخمی شدن دوستش و نیاز به یک امدادگر را شنید داوطلب شد و در حالی که در حال بازگشت به خط مقدم بود مورد اصابت خمپاره قرار گرفت و به شهادت رسید.

پدر شهید خاطره‏ای را درباره سیدمرتضی نقل می‏کند: «شبی سید مرتضی را در خواب دیدم و علت جراحت پایش راپرسیدم و گفتم آیا ناراحتی و دردی هم داشتی؟ سیدمرتضی می‏گوید: نه پدرجان هیچ نفهمیدم حتی در موقع شهادت لذت هم بردم و از آن پس رؤیای زیبای سید مرتضی گاه و بی‏گاه دل پدر و مادر بی‏قرارش را آرام می‏کند و روح بزرگ اوست که همچنان در زندگی خانواده‏اش جریان دارد.»

بخشی از وصیتنامه شهید
«... هر روز انسانهایی خواسته یا ناخواسته از دیار فنا به دیار بقا می‏روند. آری مرگ گذرگاهی است که انسان باید از این گذرگاه بگذرد، چه دلش بخواهد و چه دلش نخواهد. اگر مرگ حق است پس چه بهتر که در راه خدا و از برای خدا باشد، چه بهتر مرگ به طریقی باشد که آقایمان حسین(ع) آن را برگزید و آن مرگ در راه خداست یعنی شهادت. در دل تردید داشتم به جبهه بروم یا نه، از طرفی حکم امام مرا به جبهه می‏کشاند از طرفی وابستگی به دنیا و عشق به زندگی و ترس از مرگ مرا از جبهه دور می‏کرد تا با کمک خدا و یاری امام زمان توانستم از دلبستگیها تا حدی بکاهم و به جبهه بیایم».

 «... برادران و خواهران امیدوارم در ترک محرمات و انجام واجبات کوشا باشید».


کد خبرنگار : 0