تاریخ : 1400,چهارشنبه 25 فروردين17:57
کد خبر : 392167 - سرویس خبری : آخرین اخبار صفحه اول

دلیل افول سریال شبکه نمایش خانگی

عرضه و تقاضا را یکی از مهم‌ترین و اساسی‌ترین مفاهیم اقتصاد و رکن مهم اقتصاد بازار عنوان می‌کنند. تقاضا به مقدار محصول یا خدمتی اطلاق می‌شود که برای خریداران مطلوب باشد

به گزارش «خبرنامه دانشجویان ایران» به نقل از خبرگزاری دانشجو، عرضه و تقاضا را یکی از مهم‌ترین و اساسی‌ترین مفاهیم اقتصاد و رکن مهم اقتصاد بازار عنوان می‌کنند. تقاضا به مقدار محصول یا خدمتی اطلاق می‌شود که برای خریداران مطلوب باشد و این گزاره مشهوری در زبان اقتصاد است که قیمت یک کالا یا خدمات، بازتابی از عرضه و تقاضای آن است. شاید برایتان عجیب باشد که شروع یک گزارش فرهنگی، با یک مطلب اقتصادی آغاز شود. اما اگر کمی حوصله کنید متوجه می‌شوید که این مطلب با موضوع گزارش، رابطه مستقیم دارد. در شماره‌های قبلی و به بهانه‌های مختلف درباره شبکه نمایش خانگی و تولیدات‌شان نوشتیم و این بار قصد داریم به نمونه‌های تازه تولیدشده این پلتفرم‌ها در سال ۱۴۰۰ بپردازیم. پیش از عید خبر افزایش تعرفه این پلتفرم‌ها منتشر شد و واکنش‌های اکثرا منفی را برانگیخت. استدلال مدیران این رسانه‌های خصوصی برای افزایش قیمت تعرفه‌ها، افزایش تولیدات تازه‌شان بود و از عرضه روزانه یک اثر تولیدی گفتند و البته که منتقدان و مردم، این پلتفرم‌ها را با نمونه‌های خارجی‌شان مقایسه می‌کردند و نتایج دیگری می‌گرفتند. «فیلیمو» و «نماوا» در سال جدید و با تبلیغات فراوان خبر از تولید و پخش سریال‌های تازه مهران مدیری و رامبد جوان برای نوروز ۱۴۰۰ دادند و جالب اینکه «دراکولا»‌ی مدیری را هردوی‌شان پخش می‌کردند که با وجود اختلافات ظاهری، در نوع خودش عجیب بود.

دلیل افول سریال شبکه نمایش خانگی

رامبد جوان نیز همزمان با ساخت سری هفتم «خندوانه» برای تلویزیون، سریال «مردم معمولی» را به صورت اختصاصی برای فیلیمو تهیه می‌کرد. نماوا فصل دوم سریال «عاشقانه» را با نام «گیسو» برای پخش نوروزی در کنار قسمت‌های تازه «همرفیق» آماده کرد و «ملکه گدایان» و «می‌خواهم زنده بمانم» هم از فیلیمو پخش می‌شوند. تفاوت سلیقه‌ها امری عادی و بدیهی است، اما خیلی کم پیش می‌آید که یک اثر، نظر مخاطبان را به صورت متفق‌القول جلب نکند و اکثر بینندگانش آن اثر را یک تولید ضعیف بدانند. کار‌های تازه مدیری و جوان این ویژگی را دارند. فارغ از نقد‌های سفارشی منتشرشده در فضای مجازی که نباید به آن‌ها توجه کرد حتی یک نقد مثبت هم از این دو اثر در رسانه‌های جدی دیده نمی‌شود. البته از آن‌سو سریالی مانند «می‌خواهم زنده بمانم» توانسته نظر اکثر مخاطبانش را جلب کند و جایگاهش را به‌عنوان یک اثر جدی، تثبیت کند.

حالا نه‌تن‌ها منتقدان و روزنامه‌نگاران بلکه همه مردمی که هزینه اشتراک دو برابری را از جیب‌شان داده‌اند سوالاتی می‌پرسند. اولین سوال اینکه آیا دلیل گرانی حداقل دو برابری تعرفه‌ها، تولید سریال‌هایی مانند «دراکولا» و «مردم معمولی» و «گیسو» بودند؟ سوال بعدی اینکه با وجود محدودیت‌های کمتر شبکه نمایش خانگی نسبت به تلویزیون، چرا خبری از خلاقیت و تنوع در فیلمنامه‌ها نیست؟ و اینکه چطور پلتفرمی که می‌تواند کار‌های قابل دفاعی مانند «همگناه» و «خوب، بد، جلف» بسازد، به ساخت یکی از ضعیف‌ترین سریال‌های تاریخ سریال‌سازی ایران تن می‌دهد؟ مگر این فیلمنامه‌ها پیش از ساخت، خوانده و تایید نمی‌شوند؟ نکند اسم‌ها آنقدر بزرگ هستند که مانع از دیده شدن متن شده‌اند. یا از آن سمت، چرا باید مردم هزینه علاقه فلان چهره مشهور به زندگی لاکچری و حیوانات گران‌قیمت را بدهند؟

آیا اینکه اکثر هزینه‌های ساخت یک اثر در شبکه نمایش خانگی شامل دستمزد بازیگر‌ها و سلبریتی‌ها می‌شود باعث شده که به فیلمنامه و متن توجهی نشود؟ اینکه دستمزد بازیگر یک سریال مثلا ۲۰ برابر فیلمنامه‌نویس همان اثر است باعث نمی‌شود که تمام حرکات دوربین و کارگردان با محوریت آقای بازیگر باشد؟ این رفتار مالی باعث نمی‌شود که خواسته یا ناخواسته پیامی منفی به همه فیلمنامه‌نویسان تلویزیون و سینما و شبکه نمایش خانگی ارسال شود؟ مخاطب جدی سریال‌های تلویزیونی و شبکه نمایش خانگی می‌تواند تحلیل درستی از وضعیت داشته باشد. می‌داند که سبد تلویزیون خالی از آثار قابل دفاع است و از آن سمت هم هستند کسانی که از این بازار خالی استفاده یا سوءاستفاده می‌کنند. مخاطب جدی تفاوت بین کار‌های عجله‌ای و سری‌دوزی با تولیدات فکرشده و فاخر در حوزه کیفیت را می‌شناسد و بالاتر از آن نشان داده که هیچ عقد اخوتی با هیچ رسانه‌ای نبسته است. مخاطبی که سریال‌های ضعیف و رایگان تلویزیون را پس می‌زند قطعا برای شبکه نمایش خانگی نه وقت می‌گذارد و نه هزینه می‌کند.

شاید مدیران این دو پلتفرم حالا فهمیده باشند که سرمایه‌گذاری روی اسم‌ها چه ریسک بدی است. اینکه سریال شهرام شاه‌حسینی بسیار بیشتر از سریال‌های رامبد جوان و مهران مدیری دیده شده موید همین نکته است. بار‌ها گفته‌ایم که مخاطب ایرانی، قصه سرراست می‌خواهد و کاراکتر جذاب و دقیق. قطعا اگر مدیران این دو پلتفرم تجربه بیشتری داشتند برای حفظ موقعیت‌شان، صبر و تامل بیشتری می‌کردند و با اشتباهات پی‌درپی، بازی برده از تلویزیون را به تساوی نمی‌کشاندند و مخاطب را به جایی نمی‌رساندند که بگویند «صد رحمت به سریال‌های مُفتی تلویزیون.» شاید حالا بهتر بتوانیم منظورمان از شروع گزارش را منتقل کنیم. سریال‌های شبکه نمایش خانگی عرضه شدند و مورد تقاضای مخاطب قرار گرفتند.

تقاضا از این سریال‌ها زیادتر شد و باعث شد که این کالا‌های فرهنگی با قیمت بیشتری عرضه شوند و تصور هم این بود که تقاضا در همان سطح افزایش پیدا می‌کند. حالا و براساس آمار و مشاهدات، دیگر خبری از تقاضا‌های میلیونی نیست و کالا‌های عرضه شده سرنوشت خوشی ندارند.

در این مجال، نگاهی داریم به سریال‌های «دراکولا»، «مردم معمولی»، «گیسو»، «ملکه گدایان» و کمی هم «همرفیق» تا ببینیم دلیل افت این آثار چه بوده و چرا برخی از آن‌ها علیه قسمت‌های قبلی خودشان قیام کرده‌اند.

چه موقع سریال ساختن بود، آقای مدیری؟

وقتی در قسمت آخر دورهمی در سال ۹۹، احسان علیخانی از مهران مدیری درباره کار‌های ضعیف و قوی‌اش پرسید او از سریال «هیولا» به‌عنوان یکی از آثاری که دوستش دارد نام برد و همانجا خبر داد که دارد «هیولای ۲» را می‌سازد. طبعا برای مخاطبان آن برنامه و آن‌هایی که هیولا را دیده بودند جذاب و کنجکاوی برانگیز بود که قرار است سری دوم هیولا چقدر بهتر از قبلی باشد. پخش اولین قسمت از هیولای ۲ که با عنوان «دراکولا» منتشر شد بدون حضور فرهاد اصلانی بود که انگار جای سیامک انصاری در سریال مدیری را گرفته بود و محوریت داستان این بار کامران کامروا با بازی مهران مدیری شده بود و اضافه شدن ویشکا آسایش و بهنام تشکر و حفظ محمد بحرانی و سیما تیرانداز هم نتوانسته بود مانع از شوکه شدن مخاطب شود. شوکه شدن مخاطب از تماشای سریالی که از نظر کیفی ضعیف است و حتی قادر نیست یک لبخند را روی لب بیننده بنشاند و از نظر کمی هم، به هر دلیلی ترجیح می‌دهد سریال و پشت‌صحنه‌اش را در دو بخش مجزا تحویل مخاطب دهد و گفته شده که قرار است این پدیده غیرمنصفانه و نادر، در قسمت‌های تازه برطرف شود.

مدیری از آن دست هنرمندانی است که نیاز مالی در انتخاب ساختن یک اثر، در رده‌های آخرش است و سوال مهم اینکه با کدام استدلال‌هایی تن به تولید «دراکولا» داده؟ اینکه مخاطب مهران مدیری را دوست دارد غیرقابل کتمان است، اما نه به قیمت اینکه به جای تماشای سریال، آواز خواندن و تکرار همان شوخی‌های دستمالی شده را ببیند. پیش از این گفته‌ایم که مردم در وضعیت بد کرونایی و اقتصادی نیاز به شوخی و خنده و سرگرمی دارند.

«دراکولا»، اما هیچ‌کدام از این ویژگی‌ها را ندارد و حتما در فهرست کار‌های مدیری یک عقبگرد کامل محسوب می‌شود. تماشای کاراکتری که نمی‌داند ۵۰۰ هزار تومان چقدر است برای آن بخش گسترده از مردمی که هنوز هم این مبلغ برایشان حکم مرهم را دارد خنده‌دار است یا سرگرم‌کننده یا عبرت‌آموز؟ به بازی‌های محمد بحرانی، سیما تیرانداز و نیما شعبان‌نژاد توجه کنید؛ تکرار ضعیف‌تری از خودشان هستند. یعنی طرح و متن آنقدر بی‌کیفیت است که می‌تواند مانع از کپی یک بازیگر از روی دست خودش هم باشد.

«دراکولا» یک اثر ضعیف در تاریخ شبکه نمایش خانگی در دو دهه اخیر است و ساخت چنین کار فاقد ارزشی از سوی کسی که بهترین اثرش، به گفته خودش، یعنی «قهوه تلخ» را در همین شبکه نمایش خانگی ساخته حیرت‌آور و سوال برانگیز است. آیا ساختن چنین اثری جز از یک نگاه ساده‌انگارانه و سطحی‌نگر برمی‌آید؟ خروجی همان نگاهی که می‌گوید حالا که بازار خالی از اجناس اصلی و با کیفیت است بهترین زمان برای فروش کالا‌های بُنجل است و مخاطب هم احتمالا چاره‌ای ندارد جز خریدکردن.

آقای مدیری!‌ای کاش پس از دورهمی استراحت می‌کردی و اجازه می‌دادی که با تماشای تکراری هیولا روزگار را سپری می‌کردیم و همان هزینه قبلی را هم پرداخت می‌کردیم! از پیمان قاسم‌خانی و امیر برادران هم چنین طرح و متنی تعجب‌آور است و سوال برانگیز. چه وقت سریال ساختن بود آقای مدیری!

مردم معمولی، این‌قدر بد؟

فضای سریال‌ها و فیلم‌های سینمایی رامبد جوان به جز فیلم «نگار» شبیه به هم هستند و مخاطب آشنا با دنیای تقریبا فانتزی جوان خود را آماده کرده بود تا مجموعه تلویزیونی تازه او را ببیند و احتمالا لذت هم ببرد. حضور رامبد جوان در کنار آتیلا پسیانی، شبنم مقدمی و حتی امیر نوروزی ترکیب جذابی درست کرده بود که اشتیاق تماشای قسمت اول را بیشتر می‌کرد. خبر‌هایی منتشر شده بود که رامبد جوان به صورت همزمان هم برای تلویزیون خندوانه می‌سازد و هم برای شبکه نمایش خانگی، سریال. خندوانه‌اش را که از سال جدید دیده‌ایم و این شب‌ها هم می‌بینیم و به راحتی می‌شود نسبت به سری‌های قبلی‌اش قضاوتش کرد. اینجا، اما صحبت از «مردم معمولی» است.

حالا که سه قسمت از آن پخش شده است شاید راحت‌تر بتوان گفت که با قدرت، یکی از سه اثر ضعیف تاریخ نه‌چندان بلند شبکه نمایش خانگی است. با تسامح نمی‌گوییم بدترین، زیرا همه آثار را به‌طور کامل ندیده‌ایم و نمی‌توان منصفانه قضاوت کرد. «مردم معمولی» انگار فضایی را برای رامبد جوان ایجاد کرده تا هرکاری که در تلویزیون و خندوانه نمی‌توانسته انجام بدهد را اینجا بکند. از رقص و حرکات غلوشده گرفته تا حرکات عجیب لب و دهان و گفتن دیالوگ‌های جنسی توسط او و بازیگران دیگر. به شغل رامبد جوان دقت کنید و حضور حداکثری زنان در سریال او که انگار قرار است هرکدام نماینده یک طبقه از جامعه باشند. لوکیشن سریال را احتمالا اگر به یاد بیاورید حتما متوجه نگاه سطحی عوامل سریال خواهید شد. بازی‌های تکراری و اغراق‌آمیز و نبود یک فیلمنامه منظم و مدون.

رامبد جوان بعد از حاشیه‌های کانادا و نساختن برنامه در شرایط کرونایی برای تلویزیون، نیاز به یک بازسازی و برگ برنده داشت و شگفتا که یک سریال به‌شدت معمولی در وصف مردمی ساخت که با او در برنامه تلویزیونی‌اش «می‌رفتند» و «می‌آمدند» و باید با او تکرار می‌کردند که «خوب» هستند. از زمان ساخت اولین سریال جوان، با نام «گمگشته» ۲۰ سال می‌گذرد و نگاهی به فهرست سریال‌هایش نشان می‌دهد که او در سراشیبی است و انگار برایش مهم نیست که زمانی «مسافران» را برای شبکه سه تلویزیون ساخته است و نگاه تجاری ارجح بر نگاه‌های دیگر است. نکته قابل توجه دیگر سریال مردم معمولی، بازی‌های بد آن است. جوان حتی از آتیلا پسیانی و امیر نوروزی که در جشنواره فجر سال گذشته و همچنین تئاتر‌های گذشته درخشیده بودند بازیگرانی ضعیف و معمولی ساخته است.

مردم معمولی را شاید صرفا بتوان انتقام رامبد جوان از مردمی تصور کرد که منتقدان رفتار‌های او در یکی دو سال اخیر بودند و دیگر برایش نمی‌توان جایگاه هنری قائل بود. مردم معمولی یک سریال کم‌هزینه در فرمت ساخت سریال است و به جز بازیگرانش که اکثرا از دوستان یا همکاران رامبد جوان هستند هزینه چشمگیر دیگری ندارد. شاید اگر به من و شما هم ساخت چنین سریالی پیشنهاد می‌شد قبول می‌کردیم، اما سوال اصلی از فیلیمو این است که با چه حساب و کتاب فنی، سفارش ساخت چنین سریال ضعیف و را کم‌ارزشی داده‌اند و سطح توقع‌شان از این سریال چه بوده است و آیا پس از پخش سه قسمت به این سطح رسیده‌اند یا خیر؟ «مردم معمولی» که ما می‌بینیم خیلی بد است، اما مردم معمولی اینقدر بد نیستند، آقای جوان!

گیسو؛ این سریال عاشقانه نیست؟

وقتی خبر ساختن سری دوم سریال «عاشقانه» منتشر شد، اولین سوال این بود که در غیاب مهناز افشار که «گیسو برازنده» آن مجموعه بود، قرار است چه اتفاقی برای ادامه داستان بیفتد؟ سریالی که روی کاکل بازیگرانش می‌چرخید و آنقدر ستاره داشت که در هر سکانسش ردپای یکی از آن‌ها دیده شود. کارگردان عاشقانه که بعد‌ها سریال ضعیف «دل» را ساخت، می‌خواست هم دل مخاطبانش را به‌دست آورد و هم خودش را از زمره کارگردانان زردساز خارج کند و رفت سراغ سری دوم عاشقانه. خودش اصرار کرده بود که نگویند «گیسو» ادامه عاشقانه است و هویت مستقلی برایش قائل شده بود. حضور هومن سیدی در نقش «پیمان» برگ برنده عاشقانه بود و آنقدر کاراکتر پیمان جذاب بود که سیدی با همان لباس و ظاهر و تیپ در یکی، دو فیلم سینمایی دیگر هم حاضر شد و حالا در «گیسو» بار خنده و کمدی روی دوش سازنده «قورباغه» است. حضور هانیه توسلی در نقش «کتایون» احتمالا تلاشی برای پرکردن جای خالی مهناز افشار بوده و حفظ اسکلت قبلی این سریال با وجود بالا رفتن دستمزد‌ها در راستای تکیه بر حافظه ذهنی مخاطب بوده است.

حفظ اسکلت سریال عاشقانه البته در تناقض با هدف کارگردانی است که می‌خواهد بگوید گیسو سری دوم عاشقانه نیست و این تناقض را شاید در گفت‌وگویی جواب بدهد. در گیسو شاهد رابطه‌های تازه عاطفی هستیم و با حذف ریحانه (پانته آ بهرام) یک امکان تازه توسط «رضا شکیبا» با بازی حسین یاری برای رابطه عاشقانه ایجاد شده که در قسمت‌های پخش شده تاکنون، از این امکان به‌خوبی استفاده شده است. تا الان ۶ قسمت از گیسو پخش شده است و جز «متوسط» صفت دیگری نمی‌توان به آن داد. اگر در عاشقانه، کاراکتر پیمان می‌توانست ضعف‌های فیلمنامه را بپوشاند، در گیسو، اما دست پیمان رو و مزه‌پرانی‌هایش تکراری شده و اشکال مختلفی از نوع رابطه‌اش با دخترهاست. گلزار و ساره بیات هم که همان همیشگی هستند و البته یک‌خرده روایت فرزندی که دنبال پدر و مادرش است هم به داستان اضافه شده است.

گیسو را شاید بتوان نماد ناکامی در خلق فیلمنامه تازه و نبود جسارت در نزد سازندگان سریال‌ها دانست. بار دیگر ثابت شد که رفتن یک راه امتحان‌شده برای تهیه‌کنندگان راحت‌تر است از خلق یک اثر تازه. گیسو یکی از همان سریال‌هایی است که سهم بیشتر هزینه‌اش به بازیگرانش اختصاص دارد و تکیه کارگردانش بر تجربیات خودش درحوزه ملودرام‌سازی و کمدی، نقش فیلمنامه در سری دوم را کمرنگ کرده و انگار قرار است هر بازیگری، به‌تنهایی، گلیم خودش و سریال را از آب بیرون بکشد. نکته جالب درباره گیسو تاثیرگذاری نظرات مردم پس از تماشای «دل» است. مخاطبان آن سریال نسبت به ریتم کند و استفاده‌های مکرر و بی‌دلیل از صحنه‌های آهسته انتقاد‌های جدی داشتند و حتی در فضای مجازی برایش لطیفه هم ساخته بودند و حالا منوچهر هادی ریتم سریال را تندتر کرده و حتی در نما‌های بین پلان‌ها و سکانس‌ها از ریتم سریع استفاده کرده است. درنهایت، اما گیسو با وجود هزینه‌های بالایش یک اثر به‌شدت معمولی است که نتوانسته حتی سری اول خودش را تکرار کند.

ملکه گدایان و همرفیق؛ شروع خوب، ادامه معمولی

بی‌تردید یکی از بهترین شروع‌های تاریخ سریال‌های تلویزیونی و شبکه نمایش خانگی به «ملکه گدایان» تعلق دارد. قسمت اولش آنقدر درخشان بود که مخاطبان اولین سوال‌شان از یکدیگر این بود که قسمت بعدی‌اش چه روزی منتشر می‌شود؟ ملکه گدایان پس از چند قسمت، اما خیلی زود دستش رو شد و حالا سوال اصلی و مهم این بود که قسمت اول را چه کسی ساخته بود؟ شباهت این سریال به «آوای باران» دیگر مساله اصلی نبود و کار مخاطبان شده بود حدس روابط شخصیت‌ها و بچه‌ها با همدیگر و با ملکه. شاید اگر بعضی پلان‌ها حذف شود، ملکه گدایان را بتوان به‌عنوان سری دوم آواز باران از شبکه سه پخش کرد و بحران مخاطب سریال‌های این شبکه در چندماه اخیر را هم حل کرد. سریال‌های عاشقانه و ملودرام نه‌تن‌ها در کشور ما که در کشور‌های همسایه هم طرفدار دارد و شاید اصلا نگاه شرقی، تمایل بیشترش به همین روابط عاطفی باشد. اما مشکل اصلی این سریال‌ها، عدم شناخت صحیح از جوان‌ها و مهم‌تر از آن عشق و مهر است.

کسی که این روابط را نشناخته باشد نمی‌تواند تصویر درستی از آن ارائه دهد و این همان مشکل سریال‌هایی مانند ملکه گدایان است. ظرفیت فیلمنامه‌ای ادامه این سریال نهایتا دو قسمت دیگر است، اما بعید می‌دانیم که به این زودی‌ها تمام شود و یکی از عوامل افتش، کش دادن‌های بی‌دلیل روابط و دیالوگ‌هاست. دیگر برنامه‌ای که شروع خوبی داشت و طبق پیش‌بینی‌ها رفته‌رفته ضعیف شد، برنامه «همرفیق» است؛ برنامه‌ای که حالا دیگر آن را با مالیدن دست‌ها و اجرای متوسط و حتی ضعیف شهاب حسینی می‌شناسند. برنامه‌ای گفت‌وگومحور که به‌شدت به میهمان‌هایش وابسته است و افتخار مجری و کارگردانش این است که هیچ‌متنی ندارد و همه‌چیز را بدون فکر قبلی روی صحنه می‌آورد و با توجه به اینکه تمام قسمت‌هایش ضبط شده است، حتی مجال اعمال نظرات مخاطبان را هم نمی‌دهد.

«همرفیق» اگر میهمان‌های جذاب و شیرینی نداشته باشد تبدیل به یک برنامه ملال‌آور می‌شود که بیننده باید مدام به ساعتش نگاه کند و افسوس اینترنتی را بخورد که پای این برنامه ریخته و ممکن است آن را نیمه‌کاره رها کند. برای نمونه برنامه‌ای را که میهمانش جواد عزتی و سروش صحت بودند با برنامه عابدزاده و کریم باقری مقایسه کنید تا متوجه تاثیر حضور میهمان‌ها بشوید. قطعا نمونه اول به‌مراتب جذابتر از برنامه فوتبالیست‌ها بود. حفظ یک موفقیت به عوامل مختلفی بستگی دارد و غفلت از این موارد باعث افت چشمگیرش می‌شود. آن‌هایی که قسمت هومن سیدی و نوید فرج‌پور را دیدند حتما بهتر می‌توانند آن را با قسمت علی انصاریان و رضا صادقی یا سام درخشانی و پژمان جمشیدی مقایسه کنند و متوجه این تنزل کیفیت شوند. شبکه نمایش خانگی در سال گذشته موفق بود و عجیب اینکه در سال تازه و بدون اینکه تحت فشار مراکز یا سازمان‌هایی باشد خودش چنان ضرباتی به خودش زد که معلوم نیست مجددا کی بتواند قدرتش را بازیابد و همچنان میان‌داری بکند. طمع، نداشتن تجربه و نبود کارشناسان خبره از عواملی هستند که مدیران جوان این دو پلتفرم را به چنین وضعیتی انداخته است.