به گزارش سرویس فرهنگی و اجتماعی «خبرنامه دانشجویان ایران»؛ مسافرانی که با کشتی وارد آمریکا میشوند، در دروازه ورودی آمریکا و در کنارههای بندر نیویورک با مجسمهای روبرو میشوند که بخشی از هویت آمریکایی را شکل داده است؛ یعنی مجسمه آزادی.
این سازه سنگی سال ۱۸۸۶ توسط فرانسه به ایالات متحده هدیه داده شد تا شعله آزادی را در مغرب زمین برافراشته کند. در همین دوره بود که آمریکا خود را نتنها کشوری آزاد بلکه منادی آزادی در دوران جدید دانست. ندایی که به موجب آن جنگ ویتنام، عراق و افغانستان رخ داد.
حدود سی سال بعد از نصب مجسمه آزادی در ایالت لس آنجلس صنعتی بنا ریزی شد که مناسبات مالی، فرهنگی و حتی سیاسی جهان را تحت تاثیر خود قرار میداد. حالا فرهنگ آمریکایی مجهز به سینما شده بود، سلاحی که می تواند دنیا را تحت تاثیر قرار دهد و رویای آمریکایی را به عنوان نهایت آمال، شمایل مرد آمریکایی را به عنوان انسان تراز و سیاست آمریکا را به عنوان عامل نجات معرفی کند.
این موضوع زمانی روشنتر شد که در کنار موسیقی راک و برنامههای رادیو، فیلمهای هالیوود وارد زندگی مردم شوروی شدند و زمینههای فروپاشی قطب کمونیست را فراهمکردند. ماهیت وجودی فیلمهایی مانند جیببر خیابان جنوب، یک دو سه، یکدقیقه به صفر، حکومت نظامی و مجموعههایی مانند رنبو و راکی در این پازل معنا پیدا میکنند.
سینمای دوران جنگ سرد بر تمام اندیشمندان ثابت کرد که هیچ هزینهای بی دلیل صورت نمیگیرد. به قول میلتون فریدمن، برنده جایزه نوبل که میگفت: هیچ جایی ناهار رایگان وجود ندارد.
تولیدات سالهای اخیر سینمای آمریکا نیز به نوبه خود این گزاره را تائید میکنند. به سختی فیلمی در میان فیلمها و سریالهای مطرح آمریکایی پیدا میشود که در آن یک بدمن روس، یک قهرمان آمریکایی یا یک همجنسباز وجود نداشته باشد.
پل جاسوسها- استیون اسپیلبرگ
اما چگونه در سینمای کشوری که با مجسمه آزادی به مردم دنیا خوش آمد میگوید و زادگاه لیبرالیسم است، تا این اندازه ردپای سیاست و منافع آمریکا دیده میشود؟ آیا سینما آزاد آمریکا، تا به امروز قابلیت تولید فیلمی معترض به رویای آمریکایی را داشته و آیا به همان نحو که مورد تصور بعضی از سینماگران داخلی است، سینمای آمریکا یک سینمای آزاد است و بر محور خواسته سینماگران میچرخد؟
برای پاسخ به این سوالها به سراغ سعید مستغاثی؛ روزنامهنگار و منتقد سینمایی رفتیم. مستغاثی در کارنامه خود سابقه کارگردان و نویسندگی آثار متعددی در حوزه مستند و فیلم داستانی را دارد.
از سوابق مستغاثی می توان به سردبیری مجله هفتگی سینما رویداد، ریاست انجمن منتقدان سینما، عضویت در هیئت داوران بخش فیلمهای اول و دوم جشنواره فیلم فجر اشاره کرد.وی در این مصاحبه پیرامون ماهیت سینما، ریشههای هالیوود، سینمای اعتراض و ارتباط سرمایهداری با صنعت سینما نکاتی را بیان میکند.
ما اول باید سینمای اعتراضی را معنی کنیم. آیا اعتراض به یک دولت است؟ به یک سیاست است؟ به یک روش یا به یک مقطع خاصی است؟ مفهومش چیست؟ آیا اعتراض به کل سیستم است؟ به کل قانون اساسی امریکاست یا به یک رئیسجمهور خاص است؟ مفهوم اعتراض به کدام یا به چیست؟
نکته اول و محوری درباره سینما، گران بودن پدیده سینما است. فیلمی که ساخته میشود یک طرف قضیه است، ولی 70، 80 درصد فیلم پخش آن است. یعنی باید کمپانیها و استودیوهای بزرگی برای تبلیغات، توزیع و تکثیر آن ابتدا در امریکا و غرب و سپس سراسر جهان سرمایههای زیادی را صرف کنند و این نیاز به سالنهای زیاد سینما، تبلیغات، شبکههای مختص این کارها دارد و پول میطلبد. یعنی اساس سینما، مخصوصاً سینماهائی که به دست ما میرسند، باید برایشان پول هزینه بشود تا توزیع و تبلیغات و... بشود.
بنابراین سرمایه و سرمایهدار لازم است. یعنی این چیزی که خدمتتان عرض میکنم یک فرمول بسیار بدیهی و عقلانی است و هیچ چیز پنهانی هم وجود ندارد. یعنی یک سرمایهدار میآید و کارخانهای درست میکند و به نظرش میرسد که برای زیاد کردن سرمایهاش باید فلان ماشین یا محصول را تولید کند. تمام سیستمهای این کارخانه براساس خواست این سرمایهدار شکل میگیرند. یعنی براساس محصولی که میخواهد. سیستم تولید، خدمات، پرس، پیشتولید، پستولید و... همه چیزش.
این کارخانهدار در این کارخانه، پولش را هزینه میکند و محصولی که او میخواهد بیرون میآید، نه محصولی که من میخواهم یا محصولی که کارگر یا مدیر تولید آنجا میخواهند، نه افراد مختلف دیگری. آن محصولی که مدنظر سرمایهگذار است بیرون میآید، نه چیز دیگری. این یک چیز عقلانی است. نه توطئهای پشت کار خوابیده، نه چیز پنهانی وجود دارد. خیلی منطقی است که من سرمایهدار پول میگذارم و میخواهم چیزی که من دوست دارم تولید شود و اصلاً برای همین سرمایه گذاشتهام.
پس بنابراین سیستم سینما در اصل این است. یعنی یا پول توسط دولتها تأمین میشود یا توسط سرمایهدارها. به هر حال آن کسی که سرمایه را میآورد، اصول و عقایدش را تحمیل میکند. یعنی در اینجا فیلمساز در اصل، بخش کوچکی از قضیه و کسی است که درنهایت یا سفارشپذیر است یا نیاتش با نیات سرمایهگذار وجه مشترک بسیاری دارد. در هالیوود بیشتر از این قضیه وجود دارد، چون سرمایهگذاریها خیلی کلان هستند. اگر ما در اینجا روی چند صد میلیون و ده بیست میلیارد تومان حساب میکنیم، به اندازه حتی یک صحنه هم که تامکروز(Thomas Cruise) در Mission: Impossible بازی میکند نیست. یعنی هزینهای که برای یک صحنه از آن فیلم صرف میشود، خیلی بیشتر از یک فیلم ماست. بنابراین میبینیم که در آنجا قضیه چقدر نجومی است و چه سرمایه عظیمی صرف میشود. یعنی این طور نیست که اگر شما بخواهید از یک خیابان فیلمبرداری کنید، فقط بروید فیلمنامهتان را بدهید نیروی انتظامی و شهرداری بخوانند، بلکه در آنجا باید برای فیلمبرداری در پیادهرو، ماشین، ساختمان و... باید پولهای هنگفت بپردازید. از مجموع اینها نتیجهگیری میشود که در اینجا اصل ماجرا، استودیو و سرمایهگذاری است، یعنی یک نتیجهگیری عقلانی.
به لحاظ تاریخی هم که اسناد و مدارک زیادی در این مورد داریم. اولین چیز خاطرات و زندگینامههای بنیانگذاران هالیوود است که موجودند و چندین کتاب در این زمینه چاپ شدهاند. آدمهائی که اغلب از اشراف یهود اروپا بودند و از اروپای شرقی آمدند. امثال لوئی بیمییر(Louis B Mayer)، هری کوهن (Harry Cohn)، برادران وارنر(Warner Bros)، ساموئل گلدوین(Samuel Goldwyn) و... اینها مشخص هستند و چیزی نیست که بخواهیم پنهان کنیم.
یکی از لهستان آمده، یکی از روسیه، یکی از آلمان شرقی. همه اینها یهودیهائی بودند که با سرمایههایشان به آمریکا آمدند و هیچکدامشان هم سابقه عکاسی و تصویربرداری و... نداشتند. یکیشان تاجر الماس بود، آن یکی تاجر پشم و پوست و... اینها آمدند و با پول یهودیان ساکن نیویورک روی کمپانیهای فیلمسازی سرمایهگذاری و بعد به کالیفرنیا نقل مکان کردند و استودیوهای فیلمسازی متروگلدن مایر(Metro-Goldwyn-Mayer)، یونیورسال(Universal) و پارامونت(Paramount) و... را دایر کردند. امروز هم این کمپانیها همان اهداف سرمایهداران اولیه را دنبال میکنند.
حالا همه چیزی که شما میخواهید از سینمای اعتراض، سینمای ایدئولوژیک، سینمای استراتژیک و... تعریف کنید، در این اشل و فرمولی که خدمتتان گفتم معنی پیدا میکند و باید آن را در این فرمول بگذاریم. هیچ سرمایهداری در دنیا مخصوصاً سرمایهداران آمریکائی که حتی یک سنت را هم بیحساب و کتاب خرج نمیکنند، حاضر نمیشوند بیایند و فیلم برای استقلال و آزادی بنده و جنابعالی یا دیگران هزینه کنند و فیلمی با مضمون اعتراض علیه خودشان بسازند. این حرکت اساساً غیرعقلانی است و طرف باید دیوانه باشد که چنین کاری بکند که ما چنین چیزی را در تاریخ هالیوود و تاریخ سینمای غرب نداریم.
در مورد اسکار هم از اول تکلیفش مشخص بود. یعنی وقتی که اینها در سال 1928 در منزل لوئیس بی. مایر در جشن معماریای که همه بنیانگذاران آکادمی جمع بودند، بیانیهای را صادر کردند و در این بیانیه گفتند که چرا میخواهیم جایزه اسکار را بدهیم. در این بیانیه صحبت از هنر و سرگرمی و این صحبتها نبود. در این بیانیه دو تا مسئله آمده بود که ما جایزه را به فیلمهائی میدهیم که:
اول اینکه به صنعت سینمای امریکا کمک کنند و دوم اینکه ایدئولوژی و فرهنگ آمریکائی را در دنیا بسط و نضج بدهد. این دوتا مانیفست اسکار است که در تمام این سالها هم این مسئله بوده. یعنی اینجوری نیست که همین جوری یلخی و گترهای بیایند و به فیلمی جایزه بدهند. اصلاً اینجوری نیست.
تصویری از اولین جشن اسکار
فیلمهائی که حتی در مراسم اسکار نامزد هم میشوند، اولاً باید توسط کمپانیهائی که اشاره کردم پخش بشوند. یعنی کمپانیهای بزرگ سرمایهگذار در امریکا باید برای آنها سرمایهگذاری و آنها را پخش کنند. بعضاً میلیونها دلار خرج تبلیغات و توزیع آن فیلم میشود. بعد این فیلمها در سینماهائی که متعلق به اعضای همین کمپانیهاست نمایش داده میشوند، یعنی Chain سینماها تقریباً وابسته به کمپانیهای یونیورسال و متروگلدن مایر و پارامونت و اینها در تمام دنیا برای خودشان لابی مخصوصی دارند. در نتیجه، فیلمی که در اسکار مطرح میشود باید با ایدئولوژی امریکائی مماس باشد.
مسئله بعد آنکه سرمایهگذاران هالیوود چه کسانی هستند؟ اینها آدمهائی نیستند که مستقل فقط روی فیلمسازی سرمایهگذاری کرده باشند. آدمهائی هستند که سرمایههایشان هم در کارخانههای اسلحهسازی، هم در برادوی(Broadway)، هم در بانکها و اقتصاد و هم در مراکز استراتژیک مثلاً Think Tankهاست. مثلاً تد ترنر(Robert Edward Turner III) که CNN یا کمپانی MTA را درست میکند، خودش مشاور اندیشکده CFIF که یکی از اندیشکدههائی است که برای کل امریکا سیاستگذاری میکند.
همین تدترنر سرمایهگذار بانکها و کارخانههای اسلحهسازی است. امثال او، جورج سوروس (George Soros) و... در واقع امریکای اصلی هستند. یعنی همینهائی که هم در بخش اسلحهسازی، هم در بانکها و مراکز استراتژیک و هم در سینما سرمایهگذاری میکنند.
تدترنر
اینها همه جا هستند و میدانند منافع ملی امریکا در کجاهاست. هر سال چالشهائی را که امریکا با آنها درگیر است، از جمله چالشهای ایدئولوژیک، چالشهای سیاسی و... را در تولید فیلمها و جوایزشان میآورند. یعنی شما میبینید که در یک سال فیلمها جهت سرمایهسالاری به خود میگیرند. اینها پارامترهائی دارند که هر سال بعضی از آنها قوی میشوند. یکسال جهت فمینیستی پیدا میکنند، یکسال جهت نژادپرستی پیدا میکنند. به آن سال بستگی پیدا میکند و اینکه در آن سال چه چالشهائی داشتهاند و این نوع چالشها باعث میشوند که این نوع چالشها BOLD بشوند. عرض من این است که این کارها یلخی انجام نمیشوند و همه کارهایشان حسابشده است.
بگذارید برایتان مثالی بزنم. اولیور استون(William Oliver Stone) به عنوان یک سینماگر معترض شناخته میشود. حتی برای آدمی مثل حاج طالبزاده هم اولیور استون خیلی بزرگ است، ولی همین اولیور استون که فیلم پلاتون (Platoon) (جوخه)، متولد چهارم ژوئیه، سالوادور و امثالهم را میسازد، یکمرتبه میآید و فیلمی راجع به بوش(George Walker Bush) و مرکز تجارت جهانی میسازد.
موقعی که میخواهد فیلم مرکز تجارت جهانی را بسازد، خیلی از جمهوریخواهان اعتراض میکنند و میگویند چنین فیلمی را دارید میدهید به چه کسی بسازد؟ کمپانی وارنر میگوید مطمئن باشید او همان چیزی را میسازد که شما میخواهید. وقتی فیلم ساخته و برای آنها نمایش داده میشود، میگویند خیلی بالاتر از چیزی بود که ما فکرش را میکردیم. یعنی آقای اولیور استون در مورد مرکز تجارت جهانی فیلمی میسازد که انگار جمال شورجه ما فیلم ساخته و یک فیلم دفاع مقدسی است.
وقتی این فیلم را میبینید، تصور میکنید که اولیور استون ضربه مغزی خورده. یا میآید و فیلم اسکندر را میسازد که کاملاً در جهت اهداف کانونهای ضدایرانی است. یعنی اصلاً اینطوری نیست و تقسیماتی که برای ما میکنند که جمهوریخواهان و دموکراتها، در واقع یک مقدار وجه خارجی دارد.
درباره فیلم Joker هم لازم است بگوییم که این فیلم پیچیدگیهای زیادی دارد. اولاً عقبه Joker مهم است که دارد از سری فیلمهای Batman میآید. آخرین فیلم Batman که شوالیه تاریکی بود، این Joker هویتی مثل آن پیدا میکند. مثل دراکولا و ون هلسینگ (Van Helsing) که در مقابلش بود. اینها در واقع هویتی مثل Batman پیدا میکنند و خودش میگوید من و تو دو روی یک سکه هستیم.
درباره فلسفه وجودی این فیلم هم لازم است بگویم که آمریکائیها خودشان گفتهاند که یک زمانی ما میآمدیم و میگفتیم ما خوبیم و شما بد هستید.
اما الان میگویند ما دیگر نمیتوانیم بگوئیم ما خوبیم و شما بد هستید. چون ما دیگر همهچیزمان مشخص شده. به قول نانسی پلوسی (Nancy Patricia Pelosi) بعد از کشتارهای عراق و جاهای دیگر، ما دیگر نمیتوانیم ادعای دموکراسی و حقوقبشر داشته باشیم، چون دیگر پتهمان روی آب افتاده است.
از این به بعد فقط میتوانیم بگوئیم ما بد هستیم، شما بدترید. حالا دیگر تئوریشان این شده است. اگر سه چهار تا فیلمهای بازیهای گرسنگی (The Hunger Games) را ببینید، همین را دارد میگوید.
یعنی یک El chapo capital وجود دارد که همین امریکاست و دنیا به دوازده قسمت تقسیم شده که همه تحت سیطره امریکا قرار دارند و هر بار باید دو تا از بچههایشان را بفرستند به جنگ خاص را بکنند و کشته بشوند. بعد یک منطقه 13 وجود دارد که پنهان است و شباهتش به ما خیلی زیاد است. یعنی کار هستهای میکنند، مشروب نمیخورند و انواع و اقسام این چیزها. در قسمت آخر وقتی منطقه 13 پیروز میشود، برتر از Capital میشود. یعنی در خشونت و بهرهکشی و... خیلی بدتر است. میگوید بسیار خوب، ما بد بودیم، ولی آنهائی که جای ما آمدند بدتر هستند.
در Crochet همین مسئله است. یعنی میآید و علیه گروه سرمایهدار، گروهی را درست میکند که همگی آنارشیست و به هم ریخته و دیوانه دارند و حتی اگر مظلوم هم بودهاند، حالا دیگر به چنین وضعیتی رسیدهاند. مثل فیلمهای سیاهپوستی که بعضی حالات را نشان میدهند. میخواهند بگویند ما بد بودیم و بد کردیم، ولی اگر اینها جای ما بیایند، از ما خیلی بدترند.
برای همین در آخرین صحنه Joker دوربین روی Batman که بچه است میرود و القا میکند که میتواند منجی باشد و دنیا را از هرج و مرجی که اینها به وجود آوردهاند نجات بدهد. در واقع از یک طرف خودش را محاکمه میکند و میگوید ما سرمایهدار بودیم و بد کردیم، ولی اینها هم لیاقت ندارند و لایق آن ظلم بودهاند و آدمهای دریوری و وحشیای هستند و بالاخره یک کسی مثل Batman ما باید بیاید و اینها را بزند و داغون کند.
فلذا میبینید که Joker در شهریور آن سال در جشنواره ونیز در سال 2019 نمایش داده میشود و یک تا یکماه و نیم بعد اغتشاشات در عراق شروع میشود و بعد لبنان و بعد ما. یعنی همان نسخه Joker در این سه کشور پیاده میشود، یعنی همان سه کشور هلال شیعه، منتهی با یک تغییر. یعنی برای ما به جای آن نئولیبرالیسم و نوسرمایهداری قرار میگیرد. یعنی ما میگوئیم اینها حکومتهای وحشیای هستند و حالا جایشان را نئولیبرال میگیرند.
دقیقاً. اولین بار نیست که در هالیوود این اتفاق میافتد. پیشگوئی هم نمیکنند. آنقدر راجع به این موضوع گفته شده که خیلی معروف شده که از 20 سال قبل از 11 سپتامبر، زمینهسازیهایش را در فیلمها و کارتونها ی هالیوودی میتوان دید. نمونههایش فیلم «بوسه طولانی شب بخیر»، «ترمیناتور»( Terminator) و... خیلی زیادند.
مثلاً فیلم «جنگیر» که نمایش داده میشود، همان شعار بوش را میدهد یا فیلمها و سریالهائی مثل 24 و امثالهم که درباره برجام ساخته شدند. این پیشگوئی نیست و کلیدش همان چیزی است که خدمتتان عرض کردم که این آدمهائی که در این کمپانیهای فیلمسازی نشستهاند، همانهائی هستند که در مراکز استراتژیک و ThinkTankها هم هستند و برنامهریزیهای پنجساله و دهسالهشان هم اسلحهسازی، هم بانکداری و هنر و فرهنگ و سینمایشان ترویج میشوند.
اینها امور کاملاً طبیعیای هستند. آنها میخواهند محصولی را پنج یا ده سال دیگر به بازار بدهند، از حالا تبلیغش را شروع میکنند که یک کار کاملاً عقلانی است. این هم مثل همان است. اعتراضات که به آن اشاره کردید، امثال taxi driver را در تماسی که با جامعه امریکائی پیدا میکند تحلیل کنید. این فیلم چقدر در مراسم اسکار مطرح شد؟
یعنی ممکن است فیلمهائی باشند، ولی در اسکار مطرح نمیشوند. فیلمهائی که ما خیلی روی آنها زوم میکنیم و بهبه و چهچه راه میاندازیم، میبینید که در بازارهای جهانی مورد اقبال قرار نمیگیرند، چون در موردشان تبلیغات نمیشود و آنچنان که باید و شاید در پخش جهانی قرار نمیگیرند و در یک جاهائی با آن برخورد میشود.
آن قدری که مماس است میتواند از این برخوردار بشود. همان چیزی که در مانیفست مراسم اسکار آمده است. میبینید که در بسیاری از فیلمهای امریکائی پلیس، FBI و... زیر علامت سئوال میروند، مثل فیلم معروف سرپیکو(Serpico) سیدنی لومت(Sidney Arthur Lumet) که از آنجا شروع شد یا خیلی فیلمها مثل L.A.Confidential میبینید که هیچوقت سیستم زیر علامت سئوال نمیرود و یک یا چند نفر یا یک گروه میآیند و آن ناپاکی را از درون سیستم امنیتی پاک میکنند.
ایدئولوژی امریکائی فقط قهرمان امریکائی نیست. سمیر امین روزنامهنگار معروف مصری ـ فرانسوی در سال 2002 یا 2003 در «الاحرار» مقالهای نوشت و خیلی خوب ایدئولوژی امریکائی را تعریف کرد. در واقع ایدئولوژی امریکائی برخاسته از پیوریتنها(Puritans) و اقدامی است که در سدههای 17 و 18 آمدند و در قاره نو جایگزین شدند. آنها در واقع یک حرکت اکسدوسوار(Exodus) داشتند.
نقشی معروف از ورود پیورینها به آمریکا
یعنی مهاجرتشان یک حرکت عادی برای پول و طلا و امثالهم به سرزمین جدید نبود، بلکه مهاجرتشان یک مهاجرت ایدئولوژیک بود. اگر به منابع پیورتینها مراجعه کنید، خواهید دید که آنها برای آمادهسازی زمینه برای بازگشت مسیح موعودشان به قاره نور رفتند. یعنی پیورتینها یک حرکت اکسدوسوار کردند تا زمینههای ظهور مسیح موعود را فراهم کنند که موضوعش قبل از لوتر(Martin Luther) و از قرنهای 15 و 16 مطرح شده بود که پروتستانتیسم(Protestantism) شکل میگیرد و فرقههائی مثل پیورتینها از آن بیرون میآید که برای بازگشت حضرت مسیح(ع) دو شرط میگذارند.
اول اینکه ما باید یهودیان دنیا را به سرزمین مقدس فلسطین کوچ بدهیم و اسرائیل بزرگ را برپا کنیم و ثانیاً جنگ آخرالزمان یا آرماگدون(Armageddon) را ایجاد کنیم. یعنی اینها با یک ایدئولوژی آخرالزمانی میروند امریکا را میگیرند و در آنجا ساکن میشوند. این مطلب در تمام کتابها و نوشتهها و حتی دعاهای امروزشان هم هست.
قتلعام سرخپوستها یک درگیری ساده نبود، بلکه یک کشتار کاملاً ایدئولوژیک بود و آنها را کنعانیهائی میدانستند که جلوی راهشان برای رسیدن به سرزمین مقدس را میگرفتند. آنها امریکا را یک سرزمین موعود به حساب آوردند که میتواند در مأموریت آخرالزمانی به آنها کمک کند.
بهرغم ادعای آخرالزمانی آنها براساس رهنمودهای امثال مارتین لوتر یا نهضت روشنگری نیست، بلکه سکولاریسم، اومانیسم، لیبرالیسم و... همه جزو این ایدئولوژی است. حتی براساس فرقه فرانکیسم(Frankist Movement) که جزوه همین پیوریتنها بودند، یک نوع بیبند و باری و اعمال جنسی لجامگیسخته در بین آنها وجود داشت.
چون فرانکسیستها اعمال جنسی را جزو اعتقاداتشان به حساب میآورند. پس ایدئولوژی امریکائی، همه اینها را دربرمیگیرد و فقط شامل قهرمانسازی امریکائی نمیشود. موضوعاتی که اشاره کردم که اصلش از ایدئولوژی صهیونی میآیدو سرمایهسالاری، نژادپرستی، سکولاریسم، اومانیسم و... که بعد از رنسانس از اروپا میآیند، در ایدئولوژی امریکائی وجود دارند و همیشه هم در فیلمهایشان مطرح میشود. مثلاً برایشان خیلی مهم است اگر شما در فیلمی سکولاریسم را زیر پا بگذارید. اصلاً غیرقابل قبول است و انگار کفر ابلیس کردهاید. به خاطر همین بسیار روی آن حساس هستند و اصلاً مثل ما نیستند که با همه چیز گترهای برخورد میکنیم.
خود کابوی(Cowboy) که شخصیت اصلی ایدئولوژیک امریکائی است، یک شخصیت بسیار بیبند و بار و بیخیال است. یعنی این شخصیت امریکائی به قول ماها یک شخصیت یلخی است. از آنجا که همه بنیانگذاران امریکا هم فراماسون بودهاند، ایدئولوژی ماسونی هم پشت آن قرار میگیرد. قانون اساسیشان هم قانون اساسی ماسونی است که امثال جان لاک (John Locke) نوشتند. ایدئولوژی امریکائی همه اینها را دربرمیگیرد و دقیقاً و نعل به نعل در مقابل ایدئولوژی و باورهای ماست.
اینها بعد از جنگ جهانی دوم در سازمانهای امنیتی نظامیشان جلساتی داشتند که در کتاب ساندرز(Bernard Sanders) آمده و در سال 2006 در اسناد CIA هم افشا شد که اینها جلسه میگذارند و برای فیلمهای هالیوودی فرمولی را تدوین میکنند و جزوهای تحت عنوان «Militant Freedom» آزادی نظامی تهیه میکنند. افرادی چون جانفورد(John Martin Feeney: John Ford )، سیسیل.ب.دومیل(Cecil Blount DeMille) و جانوین(Marion Robert Morrison: John Wayne ) و امثالهم در شورای تدوین این جزوه بودند و به فیلمسازان میگویند که براساس این Militant Freedom فیلم بسازند و این اصطلاح را برایشان معنی میکنند و میگویند باید در فیلمهایتان در برابر ایدئولوژیهائی که در برابر ایدئولوژی امریکائی قدعلم میکنند بایستید و آنها را از بین ببرید.
جانفورد
جانفورد خودش در جنگ دوم جهانی رئیس شاخه عکس و فیلم سازمان O.F.F بود که پدر همین CIA است. اگر فیلم چوپان خوب (The Good Shepherd) رابرت دونیرو را ببینید، قشنگ توضیح میدهد که O.F.F چگونه به CIA تبدیل شد. جانفورد که رئیس شاخه عکس و فیلم سازمان O.F.F بوده، بسیاری از فیلمسازان معروف هالیوود را به آنجا میبرد، از جمله گرگ تولند(Gregg Wesley Toland)، فیلمبردار فیلم همشهری کین(Citizen Kane) یا فیلمنامهنویس در بارانداز [باد شولبرگ(Budd Schulberg)]. همه اینها به شاخه عکس و فیلم سازمان CIA میروند و اینها آن جزوه را تدوین میکنند و فیلمهائی را که براساس این فرمولها تولید میشوند، به کشورهای مختلف میفرستند.
بعضی فیلمها حتی در تصور من هم نمیگنجید که جزو این فیلمها باشند، مثلاً فیلم تعطیلات رمی، پیترپن (Peter Pan)، آلیس در سرزمین عجایب و... فیلمهائی که به نوعی سبک زندگی امریکائی را تبلیغ میکنند، اساس تبلیغات ایدئولوژی امریکائی هستند و در دهه 70 در قالب این فیلم ها در کشورهای مختلف جهان، به خصوص کشورهای بلوک شرق، پخش میشوند.
اشاره کردید به انحصار. آمریکا کشور انحصار است، یعنی چیز مستقلی وجود ندارد. شعارشان این است The greed is good یا The greed is first یعنی حرص اولین چیز است و انسان گرگ انسان است که توماس هابز(Thomas Hobbes) گفته. یعنی که شما نباید به دیگری فرصت بدهی.
همه آمریکا را انحصارات اداره میکنند. حتماً دیدهاید که روی همه محصولات کلمه Limited میخورد، یعنی انحصاری است. ممکن است در امریکا فیلمهائی تولید بشوند که انحصاری باشند، ولی من و شما این فیلمها را نمیبینیم. به جشنوارهها نمیروند و پخش نمیشوند. مگر اینکه دیگر خیلی استثنائی، آدمی برود به آنجا و با ترفندهائی فیلمش را نشان بدهد.
مثلاً در جشنوارههای مقاومت یا عمار یا گاهی جشنواره فجر میشود این فیلمها را دید. آدمهائی که الان فریز شدهاند، مثلا برایان دیپالما(Brian Russell De Palma)، بری لیوینگستون(Barry Gordon Livingston) مگر فیلم نمیسازند؟ خیر میسازند اما فیلمهایشان را ما نمیبینیم. برای ما نمیآید. فیلمهائی که میآیند آنهائی هستند که آنها دلشان میخواهد ما ببینیم، چون بالای آن پول میدهند. به همین دلیل انحصار در تمام صنایع امریکا و محصولات فرهنگی و غیرفرهنگی حرف اول را میزند و یک چیز منطقی هم در سیستم سرمایهداری هست.