کد خبر: 178375

به بهانه سالگرد در گذشت جلال آل احمد؛

ریشه «جلال» و «شریعتی» در عالم روشنفکری خشکیده؟

جلال بسیاری از مقولاتی را که این جماعت قرار بود سال‌ها از قبال آن نان بخورند و ادا و اطوار دربیاورند، از اثر انداخت. برخی تصور می‌کنند داوری‌های سیاسی و تاریخی جلال در دهه 40، عامل مخالفت روشنفکرها با او است، ولی من این طور فکر نمی‌کنم. این جماعت دغدغه آزادی و استبداد ندارند.

خبرنامه دانشجویان ایران: شریعتی و جلال از جهات فراوانی شبیه ‌همند. هر دو از منتقدان صریح‌اللهجه سنتند، هر دو متعرض بی‌تعارف روشنفکری هستند و هر دو در مقطعی گرایشات سوسیالیستی داشته‌اند. از طرفی پایان تلخ هر دو، یکی در اسالم و دیگری در ساوت‌همپتون، وفات آنان را از زندگی پررمز و رازشان دراماتیک‌تر کرده است.

به گزارش خبرنگار «خبرنامه دانشجویان ایران»؛ جلال آل‌احمد اما پیش‌تر از شریعتی و در تطوری محیرالعقول‌تر و متفاوت‌تر از او مسیر روشنفکری را طی کرده و عکس‌های خاطره‌انگیزی از روشنفکری ایرانی گرفته است، اگرچه این «یادگاری»‌ها به مذاق خیلی‌ها خوش نیامد.

بسیاری سیر جلال را آغازی بر تنبّه روشنفکری می‌دانند. جلال براساس آنچه برای ناشر آلمانی آثارش نوشته است، محرک‌های نوشتن غربزدگی را که نماد روشنی از یک بازگشت به معنای واقعی کلمه است، توضیح می‌دهد: و همین جوری‌ها بود که آن جوانک مذهبی از خانواده گریخته و از بلبشوی ناشی از جنگ و آن سیاست‌بازی‌ها سر سالم به در برده، متوجه تضاد اصلی بنیادهای سنتی و اجتماعی ایرانی‌ها شد و با آنچه به اسم تحول و ترقی و در واقع به صورت دنباله‌روی سیاسی و اقتصادی از فرنگ و آمریکا دارد مملکت را به سمت مستعمره بودن می‌برد و بدلش می‌کند به مصرف‌کننده تنهای کمپانی‌ها و چه بی‌اراده هم.

انتشار مخفیانه غربزدگی که نتیجه‌اش توقیف «کیهان ماه» می‌شود، نشانه‌های شروع فصل توبه آل‌احمد است. آیت‌الله خامنه‌ای، در بخشی از پاسخ به سوالات انتشارات رواق درباره آل‌احمد، پس از آنکه او را «جلال آل‌قلم» می‌خوانند، می‌گویند: به نظر من آل‌احمد در محیط تفکر اجتماعی ایران شاخصه یک جریان است. تعریف این جریان کاری مشکل و محتاج تفصیل است، اما در یک کلمه می‌شود آن را به «توبه روشنفکری» با همه بار مفهوم مذهبی و اسلامی که در کلمه «توبه» هست، نامید. جریان روشنفکری ایران حدودا 100 سال عمر دارد، با برخورداری از فضل «آل‌احمد» توانست خود را از خطای کج‌فهمی، عصیان، جلافت و کوته‌بینی‌ها برهاند و توبه کند.  هم از بدفهمی و تشخیص‌های غلطش و هم از بددلی‌ها و بدرفتاری‌هایش.

در تقریرات «جلال رفیع» از شنیده‌هایش از آیت‌الله طالقانی - که پسرعموی جلال بود-آمده است: «آل‌احمد و شریعتی و امثال اینها روشنفکرانی صادق و پژوهشگر و حقیقت‌طلبی هستند که پوچی مکاتب مادی و دعاوی دیگران را درک کرده‌اند و نیازهای انسان و دعوت فطرت را فهمیده‌اند، اما آنچه از مذهب و اسلام در برابرشان نمود عینی دارد، چهره وارونه و سیمای کریهی است که موجب جذب آنها به بعضی دیدگاه‌ها و مکاتب می‌شود. این قبیل روشنفکران دارای فطرت پاک و قوه ادراک سالمی هستند. مذهب خرافی و سنتی را نمی‌توانند بپذیرند، اما اگر یک مذهب فوق‌علم، یک مذهب واقعی توحیدی با شیوه‌های استدلالی و به‌اصطلاح از موضع بالا به آنها ارائه شود، به سرعت جذب شده و تسلیم می‌شوند».

تحمل جلال سخت بود، بویژه برای آنان که از شکسته‌ شدن بت بدقواره بدادای روشنفکری دستوری در غربزدگی و در خدمت و خیانت روشنفکران، عصبانی هم شده بودند. جلال از قیافه به اصطلاح روشنفکری یادگاری‌های منحصربه‌فردی گرفته بود. هم دوره مشروطه، هم دوره رضاخان و هم در جریان ملی شدن صنعت نفت، دوره کودتا و 15 خرداد 42 و....

دکتر محمد رجبی، از شاگردان استاد فردید که از زبان او حرف‌های بسیاری درباره جلال شنیده است، در این‌ باره می‌گوید: «جلال آل‌احمد سرخوردگی‌های عمیقی از جامعه روشنفکری آن زمان پیدا کرده بود که ریشه در غفلت روشنفکران از مسائل مهم کشور، مثل حضور فعال امپریالیسم آمریکا در ایران یا استحاله فرهنگی روزافزون در جامعه داشت. جلال از کسانی که تصور می‌کرد باید مثل روشنفکران اروپایی پیشاهنگ آگاهی مردم باشند، ناامید شده بود. آل‌احمد دید حادثه15 خرداد در این کشور رخ داد و روشنفکران نه‌تنها در این حادثه هیچ نقشی نداشتند، بلکه بعد از آن هم هیچ تحلیل و موضعی درباره این واقعه نداشتند. لذا آل‌احمد در نگاهی که به تاریخ ایران کرد، این واقعیت را دید که روشنفکران ما از زمان مشروطه به بعد، عملا به عنوان افرادی بریده از جامعه، پرمدعا و توخالی مطرح بوده‌اند که خودشان تصور می‌کردند نقش سیاسی و اجتماعی مهمی دارند ولی عملا در تاریخ معاصر ما، نقش مهمی در جامعه ایران بازی نکردند و اگر هم نقش مهمی ایفا کرده باشند، نقش آنها به سود قدرت حاکمه بوده. یعنی به جای اینکه خدمت کرده باشند، خیانت کرده‌اند». (گفت‌وگو با خبرگزاری کتاب ایران)

جماعت مخالف جلال با ادای تحمل مخالف و طرفداری از چندصدایی به آل‌احمد فحاشی می‌کردند و تلاش می‌کردند او را منزوی کنند. یکی از همین جماعت به اصطلاح روشنفکر استدلال می‌کند اصلا این دو تا (جلال و شریعتی) روشنفکر نیستند: «آل‌احمد هم دقیقا عملکردش مثل همان روزنامه‌ای است که مثال زدم (کیهان). آقا [آل‌احمد] برداشته 3 جلد کتاب علیه روشنفکری نوشته بی‌آنکه اصلا بفهمد روشنفکری چیست... در واقع آل‌احمد اصلا روشنفکر نیست. یک اکتیویسم سیاسی است...». درباره شریعتی هم می‌گوید: «یک خطیب است. حالا بعضی‌ها به غلط او را روشنفکر می‌خوانند. یکی به من بگوید این چه جور روشنفکری است که هر جایی مصلحت می‌داند دروغ می‌گوید و برای پیشبرد اهدافش به‌راحتی وقایع را وارونه جلوه می‌دهد. اصلا آدم از خودش خلق کرده بود و از زبان او حرف‌های خودش را نقل می‌کرد. اینها کار روشنفکر نیست». (مصاحبه خشایار دیهیمی با کتاب هفته)

مرحوم «شمس آل‌احمد» برادر جلال در گفت‌وگوی خواندنی خود با یادنامه جلال در شماره سوم یادآور، دلیل این خصومت با جلال را توضیح می‌دهد: «جلال بسیاری از مقولاتی را که این جماعت قرار بود سال‌ها از قبال آن نان بخورند و ادا و اطوار دربیاورند، از اثر انداخت. برخی تصور می‌کنند داوری‌های سیاسی و تاریخی جلال در دهه 40، عامل مخالفت روشنفکرها با او است، ولی من این طور فکر نمی‌کنم. این جماعت دغدغه آزادی و استبداد ندارند. چند نفر از اینها را اسم ببرم که برای «ته‌قیقات» و پژوهش‌های عمیق و پردامنه خودشان، ‌جایی را امن‌تر از ساحت شهبانوی هنرپرور پیدا نکردند و از او حقوق و خانه نگرفتند. مشکل اینجا بود که در زمانه‌ ما و بویژه جلال، سکه روشنفکری را به نام مجموعه‌ای از عشق و نفرت‌های ثابت و کلیشه‌ای ضرب ‌زده بودند. جلال با داوری‌هایی که کرد،‌ آن سکه را از اعتبار انداخت. او سعی داشت شرایط و بایسته‌های نگاه روشنفکرانه به وقایع را تغییر بدهد. در آن روزگار اگر روشنفکری در تحلیل وقایع مشروطه یا تجددهای رضاخانی یا تحلیل نقش جریان مذهبی در تاریخ معاصر، از مرزی عبور می‌کرد و تحلیل او خلاف‌آمد روزگار بود، رسما از حیطه روشنفکری بیرون می‌افتاد و از این درجه رفیع(!) ساقط می‌شد. جلال یک انسان پویا بود و دردهای جامعه، او را آزار می‌داد و درصدد یافتن راه‌حل بود. این پویایی موجب می‌شد به عرصه‌های مختلف سرک بکشد و بدون پیش‌فرض‌ها، واقعیت‌های اجتماعی و سیاسی روزگار خود را بفهمد. همان عاملی که باعث شد در سنین نوجوانی از خانه پدری و آموزه‌های آن فراری شود، در آخرین مقطع عمر، او را با دیدی متعالی‌تر، به آموزه‌های مذهبی بازگرداند. چند نفر از این به‌اصطلاح فرهیختگان ما را می‌بینید که از تولد تا مرگ، چنین سیری را طی کرده باشند. سر تا ته آثار آنها را که مشاهده کنید،‌ مسیری یکسان و یکنواخت را می‌بینید. روشنفکری جلال بایسته‌های متفاوتی از مدعیان پرادا و اطوار دارد».

مرحوم «محمود گلابدره‌ای» که داستانواره «آقاجلال» او  چند بار تجدید چاپ شد و تا اواخر عمر خود را «جوجه جلال» می‌خواند و به آن اصرار می‌کرد، در بخشی از گفت‌وگو با یادنامه وزین آل‌احمد شماره سوم یادآور می‌گوید: «فضای سال‌های 47 - 46 دنیا را برو ببین. هر روشنفکری یا باید سوسیالیست می‌بود یا عضو یکی از احزاب کمونیست دنیا. غیر از این بود، اصلا روشنفکر نبود، اروپایی و هندی و ایرانی هم نداشت. در چنین فضایی جلال آل‌احمد کفر ابلیس را مرتکب شده و رفته گفته اسلام! معلوم است که باید پوستش را کند. همه به او فحش می‌دادند، حتی اینهایی که ادعا می‌کنند طرفدارش بودند و برایش سینه چاک می‌کنند. کسی نبود که مسخره‌اش نکند. روشنفکرها که غوغا کردند».

«سیدعبدالعلی دستغیب» از نزدیکان سال‌های آخر جلال درباره انتقادهای بی‌تعارف آل‌احمد به روشنفکری و کینه امثال «ابراهیم گلستان» و باقی هم‌قطارانش از جلال می‌گوید: «آل‌احمد قلمش گزنده بود، نامه‌ای که به جمالزاده نوشته را بخوانید. خیلی گزنده است. خوش‌قلم بود. جز کسانی که غرب‌زدگی را تحلیل فلسفی می‌کردند حرف‌های بقیه چندان مبنای علمی ندارد و بیشتر با آل‌احمد تسویه‌حساب شخصی کرده‌اند. به هرحال آل‌احمد آدمی بود که می‌گفت نویسنده باید جبهه‌گیری کند. بالاخره یا اینطرفی هستی یا آنطرفی. وسط نمی‌شود بمانی. اگر با دستگاه مخالفی بیا به میدان، اگر هم موافقی چرا پنهان می‌کنی؟ برو بیشتر به دستگاه برس و بیشتر پول بگیر. آل‌احمد به آنچه می‌گفت معتقد بود».

دستغیب درباره نامه جلال به جمالزاده درست می‌گوید. او خیلی صریح و تند با امثال جمالزاده برخورد می‌کرد. گویا جمالزاده نقدی به مدیر مدرسه نوشته بود و در آن با تعابیری زننده حرف‌هایی درباره کتاب آل‌احمد داشت.

آل‌احمد در پاسخ به جمالزاده پاسخ تندی داده بود. او در بخشی از نامه خود می‌نویسد: «خواجه‌نوری در مجالس بسیار «انتیم» می‌نشیند که افکار ملتی را رهبری کند - و حجازی و بیانی، تاریخ برایش درست می‌کنند- و تقی‌زاده زیر همه اینها را صحه می‌گذارد. و حال آنکه نویسنده اصلی تاریخ آن دوره شمایید. چرا که اصیل‌ترین اسناد تاریخ هر ملتی، ادبیات است؛ مابقی جعل است. چرا نشسته‌اید و دست روی دست گذاشته‌اید تا تاریخ معاصر وطنتان را جعل کنند و تحریف؟ این شتر قبل از همه، در خانه خود شما خواهد خوابید. و همین شما مجبور خواهید شد برای اینکه نامی به نیکی در آن از شما ببرند، مجیز همان بیانی را بگویید که در سال ۲۵، ناظم دانشکده ادبیات بود و بی‌اشاره من و امثال من آب نمی‌خورد که شاگردی بودیم مثل همه شاگردها. لابد می‌گویید «عجب مملکتی است، آمده‌ایم ثواب کنیم، کباب‌مان می‌کنند! بیا و تقریظ ادبی بنویس و یک جوان ناشناس را مشهور کن» و از این حرف‌ها... غافل از اینکه، آن قرتی‌بازی‌ها، به درد همان فرنگستان شما می‌خورد... اینجا من و امثال من اگر گُهی می‌خوریم، فقط برای این ا‌ست که امر به خودمان مشتبه نشود. مقامات ادبی و کنکورها و جایزه‌ها، ارزانی شما و دنیای فرنگی‌شده‌تان».

جلال نامه را این‌طور پایان می‌دهد: «شما نان مظلمه‌تان را بخورید و گدایی از هر پدرسوخته‌ای را برای تهیه کفش و لباس بچه‌های مردم جایز بدانید و از به وجود آمدن چنین عزت‌ نفس‌هایی تعجب بکنید و خیال کنید که آقا مدیر من، «پس از مدتی بیکاری و مقروض ماندن در اثر گرسنگی و اضطرار باز.... با هزار دوندگی و التماس و....کفش دستمال کردن، شغل دیگری...» برای خود دست‌وپا خواهد کرد و راهتان را هم مثل رهروان بروید و گمان کنید که به مراد دل رسیده‌اید و من با آقای مدیرم و همه آقامدیرهای دیگر به ریش این به مراد رسیدن‌ها می‌‌خندیم و گدایی برای مردمی که حق حیاتشان پامال شده را حرام می‌دانیم و چنین عزت‌ نفس‌هایی را در خودمان حفظ می‌کنیم و چون می‌دانیم احمقانه‌ترین کارهای روزگار را داریم، نه برای حفظش سر و دست می‌شکنیم و نه در از دست دادنش تاسفی می‌خوریم که احتیاجی به کفش دستمال کردن داشته باشیم. چرا! اگر ما هم کارهای آبرومند و نان‌داری مثل.... یا ماموریت ۴۰‌ ساله در فرنگ داشتیم، حدس شما صائب بود. چراکه شما بهتر از این فقیر می‌دانید که برای حفظ چنین مشاغل محترمی، چه کارها می‌شود کرد؛ یعنی باید کرد.
والسلام ارادتمند - جلال آل‌احمد»

جلال در بخشی از نامه‌ای به حضرت امام خمینی(ره) که با تعبیر «آیت‌الله» درباره امام، آن را آغاز می‌کند، می‌نویسد: «قصد تجدید چاپ غربزدگی را در تهران کرده بودم با اصلاحات فراوان، زیر چاپ جمعش کردند و ناشر محترم متضرر شد، فدای سر شما.دیگر اینکه طرح دیگری در دست داشتم که تمام شد و آمدم. درباره نقش روشنفکران میان روحانیت و سلطنت. و توضیح اینکه چرا این حضرات همیشه در آخرین دقایق، طرف سلطنت را گرفته‌اند و نمی‌بایست. اگر عمری بود و برگشتیم تمامش خواهم کرد و محضرتان خواهم فرستاد».

از سوی دیگر البته جلال نسبت به تحجر و عوام‌زدگی در دین نیز منتقد بود. رساله التنزیه آیت‌الله سیدمحسن امین‌عاملی، در واقع نخستین رساله مستقل درباره بررسی مساله قمه‌زنی و عزاداری‌های نامشروع بود که توسط علمای شیعه منتشر شده بود. جلال در کتاب  «2 رساله و 2 نامه»، رساله اول «عزاداری‌های نامشروع» که ترجمه رساله «التنزیه الاعمال‌ الشبیه» آیت‌الله سیدمحسن امین‌عاملی که از علمای معروف لبنان است و در آن، مؤلف با استدلال و برهان ثابت می‌کند قمه‌زنی و برخی دیگر از خرافات رایج در عزاداری امام حسین(ع) نه‌تنها ثوابی ندارد بلکه از نظر شرع مقدس حرام و از کار‌های شیطان است، کار ترجمه را انجام داده است. در واقع این ترجمه، نخستین اثر قلمی چاپ‌شده از آل‌احمد است که پس از مراجعت از نجف ‌اشرف به آن پرداخت و آذرماه 1322 تحت عنوان «عزاداری‏های نامشروع»، از سوی «انجمن اصلاح» منتشر شد. آل‌احمد در شرح احوالات خود در این باره نوشته است: «جزوه‏ای ترجمه کرده بودم از عربی به اسم عزاداری‏های نامشروع، که سال 22 چاپ شد و یکی، دو قران فروختیم و 2 روزه تمام شد. نخست خوشحال شدیم که رساله با استقبال مردم روبه‌رو شده که تمام نسخ آن به فروش رفته است، ولی بعدها معلوم شد عده‌ای از مومنین قربتا الی‌الله! کلیه نسخ را یکجا خریداری کرده و آتش زده‌اند!»

اهمیت این نکته و عمق بینش جلال در ترجمه این اثر از آنجایی مهم است که در آن زمان جریان افراطی و مدعی تشیع قدرت فراوانی داشت و حتی به حرف مراجع گوش نمی‌داد. استاد شهید مرتضی مطهری در جلد اول حماسه حسینی می‌نویسد: «... سال‌های اول مرجعیت آیت‌الله بروجردی بود. زمانی که ایشان قدرت فوق‌العاده‌ای داشتند به ایشان خبر دادند وضع شبیه‌خوانی در قم خیلی ناجور است. از تمام رؤسای هیأت‌ها دعوت کردند تا به منزل ایشان بیایند. آقا از حاضرین پرسید: شما مقلد کی هستید؟ همه گفتند: مقلد شما! ایشان فرمود: اگر مقلد من هستید، فتوای من این است که این شبیه‌هایی که شما به این شکل درمی‌آورید، حرام است. آنها عرض کردند: آقا ما در تمام سال مقلد شما هستیم ولی این سه - چهار روز از شما تقلید نمی‌کنیم(!)... و به این ترتیب به حرف مرجع تقلیدشان اعتنایی نکردند. خب! این نشان می‌دهد هدف، امام حسین نیست، هدف، اسلام نیست، این نمایشی است که از آن استفاده‌های دیگری و یا لااقل لذتی(!) می‌برند».

«سیدهادی خسروشاهی» که با جلال در مقطعی ارتباط داشته است، در حاشیه این نوشته‌های استاد مطهری می‌گوید: «وقتی این عوامان نادان حتی به حرف مرجع تقلید خود اعتنا نمی‌کنند، نباید انتظار داشت به مخالفان این قبیل عزاداری‌های نامشروع، احترام بگذارند. ولی در روایات ما از اهل ‌بیت(ع) نقل شده که وقتی بدعت‌ها در دین ظاهر شد، عالم دینی باید حقیقت را بیان کند و اگر اقدامی نکرد، «فعلیه لعنه..‌الله» لعنت خدا بر او باد.

جلال با دوستان خود در رابطه با تحریف در دین و اعتقادات مردم هم تعارف نداشت. در اعتراض به مقاله‌ای که در باب «بهایی‌گری» در مجله راهنمای کتاب به ایرج افشار مدیرمسؤول این مجله نوشته به قول سیدهادی خسروشاهی به غیر از «خطاب طنز»، عتاب تندی هم دارد. او در نامه به ایرج افشار می‌نویسد: حضرت ایرج افشار! مدیرمسؤول مجله راهنمای کتاب... و اما بعد توجه سرکار را به چهار سطر آخر صفحه 231 از همین شماره شهریور 1345تان جلب می‌کنم (که در آن حضرت دکتر شاهپور راسخ فرموده: «و اخیرا نیز 2 جنبش مهم مذهبی ایرانی جهانگیر شده است و...» و الخ). خواهش می‌کنم صراحت در کار بیاورید و یک شماره مخصوص در اختیار اصحابنا بگذارید تا علنا از مذهب جهانگیرشان دفاع کنند... به یادت می‌آورم که وقتی دارند مذهب رسمی مملکت را می‌کوبند و غالب مشاغل کلیدی در دست بهایی‌هاست... از سرکار قبیح است که زیر بال این اباطیل را بگیرید و این بنده خدا؛ «راسخ» که عمری جان کنده تا جامعه‌شناس شناخته شود؛ اینجوری خودش را لو می‌دهد. آخر این حضرت چطور جرأت می‌کند در دنیایی که هنوز سوسیالیسم و کمونیسم را با آن کبکبه و دبدبه از روس و اروپای شرقی تا چین و ماچین را نمی‌توان مذهب جهانگیر دانست، این مذهب‌سازی بسیار خصوصی و بسیار دربسته و بسیار قرتی‌ساز و زداینده اصالت‌های دینی را مذهب جهانگیر بنامد! جلال».

جلال آل‌قلم حالا رفته، اما هنوز میدان انقلاب و روبه‌روی دانشگاه مشتریان آثار او و مرحوم شریعتی به وفور یافت می‌شوند. جلال و شریعتی در این یک قلم هم شبیه‌ همند و انگار این روزها ریشه این ‌دو صراحت‌مدار بی‌تعارف در جامعه مدعی روشنفکری خشکیده است... .