تاریخ : 1399,سه شنبه 15 مهر12:10
کد خبر : 372422 - سرویس خبری : اقتصادی

پرونده| جدال الگوهای توسعه از نگاه دانشگاه/ بخش اول

آن سوی توسعه کجاست؟

در مقام عمل نیز با هم نشینی «عدالت و توسعه»، برای اکثر جنبشهای جهانی آشکار شده است الگوی توسعه نولیبرال، تنها گزینه ممکن نیست، بلکه بدیل های فراوانی وجود دارد که فعالان بر جنبش های جهانی آنها را مطرح ساخته اند. این بدیل ها با تکیه بر با شعار «دنیای دیگری ممکن است، نتیجه می گیرد که پس حتما و توسعه دیگری نیز ممکن خواهد بود.

به گزارش «خبرنامه دانشجویان ایران»، ارائه تحلیل در موضوع توسعه، شاید مناسبت های گوناگون و از جانب نظریه پردازان مختلف انجام گرفته باشد، اما تحلیل موضوعی در توسعه، با توجه به فضای اقتصادی - سیاسی در ایران، امری است که به قلم کارشناسان، بسیار جالب توجه تر خواهد بود. نشریه «گاه نقد» در شماره جدید خود به امر توسعه در ایران با عنوان «جدال الگوهای توسعه» پرداخته است، که متن مقالات منتخب آن در پرونده «خبرنامه دانشجویان ایران» بازنشر داده می شود.

بخش اول: آن سوی توسعه کجاست؟/ محسن امین(دانشجوی دکتری دانشگاه علامه طباطبائی)

مقدمه ای مختصر برنقد توسعه از منظر «پساتوسعه»
ایده توسعه در تاریخ کوتاه اما پرفرازونشیب خود، همواره با چالش ها و به تبع آن با تحولاتی مواجه بوده است. تغییرات نظری و تجربه رویکردهای متفاوت و بعضا متضاد، از عمده این چالش ها و تحولات محسوب می شود. پس از جنگ های جهانی اول و دوم و تحولات جوامع کمتر پیشرفته مفهوم توسعه نیز شکلی جدید به خود گرفت. نظریات نسل اول دانشمند مفاهیمی چون افزایش درآمد سرانه و تولید ناخالص ملی می پردازند؛ اما به مدل های اولیه توسعه در کشورهای جهان سوم، نسل دوم این دانشمندان درخصو توسعه تجدیدنظرهایی انجام دادند و به تبع آن مکاتب توسعه با فاصله گرفتن در رؤیاپردازی های اولیه، با توجه به اقتضائات گوناگون جوامع شکل نوینی از تو این دوره و ذیل مکتب هایی مانند «توسعه انسانی» بود که میزان تولید ناخالص با دیگری مانند توانایی های فردی، شخصیت، بهداشت و آموزش مطرح شد. به موازات این تحولات و ورود مفاهیم تازه به مباحث دانشگاهی مربوط به توسعه، رفته رفته هدف نهایی آن نیز از افزایش درآمد سرانه و تولید ناخالص ملی به رشد کیفی، کاهش فقر و مواردی از این قبیل تغییر یافت.

همین ناکامی ها و تغییر مسیرها در توسعه کشورها، به ویژه کشورهای پیرامونی، سبب شد تا در گفتمان سترگ توسعه با ریشاء های غربی به صورت جدی تردید وارد شود. این «ضد جریان» از انتقادات عملکردی و جزئی تا مبانی نظری و فلسفی توسعه را در بر می گرفت و این گونه پس از نقد چارچوب های پذیرفته شده توسعه، درصدد تبیین نقاط ضعف مدل های توسعه و ارائه راهکارهای نوین برای توسعه در کشورهای توسعه نیافته یا درحال توسعه بود. در این بین، روند «مدرنیزاسیون» صرفا به مثابه فرایندی طبیعی در نظر گرفته نمی شد؛ بلکه منتقدان توسعه، مدرنیته را در قامت یک پروژه، به عنوان مبنای اصلی و ریشه تنومد توسعه غربی نقد میکردند. این انتقادات ساختاری و مبنایی، عموما تحت عناوینی چون «ضد توسعه» و «پایان توسعه» و «پساتوسعه » بیان شده و به رد مفروضات نظریه توسعه و نوسازی همت گماشته است.

آن سوی توسعه کجاست؟

بر همین اساس، الگوها و مبانی توسعه بر اساس مدرنیسم نیز به باد انتقاد گرفته شد و پسا توسعه گرایی را مبتنی بر جلوه هایی از پست مدرنیسم، مدرنیسم انتقادی، توسعه بدلیل، توسعه دیگر و توسعه پایدار پدید آورد.

اما مفهوم «پسا توسعه» در دوسه دهه اخیر با ساختارشکنی و وارد ساختن نقدهای مبنایی بر کلیت ایده توسعه، جنس این انتقادات را به کلی تغیر داده و بر مبنای پیشرفت و رضایت بیشتر مردمان مسیری جدید را عرضه داشته است. این گفتمان ادعای نسخه جایگزین توسعه را از اساس مردود میداند و ضمن طرح کاستیها و مضرات انواع نسخه های آن، توسعه را پروژه ای «اروپامحور» و در عین حال «اقتدارگرا» و فن سالار» معرفی میکند.

نظریه پساتوسعه بر این امر تأکید میکند که کل مفهوم و عمل توسعه، بازتابی از هژمونی شمال غربی برای بقیه کشورهای جهان است که در دایره شمال-غربی جای نمی گیرند. مباحث مرتبط با پساتوسعه در بازه پس از دهه هشتاد قرن بیستم میلادی، همچنین در سوی مخالف نظریات توسعه مدرنیستی قرار گرفته و تلاش میکند حول محور طرد و ضدیت با توسعه مدرنیستی، نظریه خود را سامان دهد. ریشه این انتقادات رادیکال را می توان در دو جبهه انتقادی در خود مغرب زمین جست و جو کرد:

الف: جامعه شناسی رادیکال و ضد مدرن
در این خصوص، بارزترین شخصیت، ایوان ایلیچ، جامعه شناس و متفکر رادیکال اهل اتریش است که در سراسر آثار خود، مدرنیته و مدرنیزاسیون را با همه سخت افزار و نرم افزار آن مورد تردید جدی قرار داده است. ایلیچ در ضمن در پروژه فکری خود، از نهادهای آموزشی مانند پا مدرسه، نهادهای درمانی مانند بیمارستان و د سامانه های نوین زندگی مدرن مانند حمل و نقل - سوختی و مواردی از این دست که اسکلت زیست و انسان معاصر را سامان میدهند، انتقاد میکند و - میکوشد پس از تشریح معایب و مضرات هریک، - راه های جایگزین را معرفی کند. ایلیچ شیوه هایی پیشنهاد می دهد که به تعبیر او در درازمدت برای زیست بوم انسانی آثار مخرب کمتری خواهد داشت و از هر نظر، زندگی سالم تری را برای انسان مدرن به ارمغان خواهد آورد.

آن سوی توسعه کجاست؟

نقد «توسعه» به عنوان گفتمان غالب هرگونه رشد و پیشرفت اقتصادی و سیاسی و تکنولوژیک در بستر مدرنیته غربی اما به واسطه ابزار اقتصادی محدود و مبانی فلسفی ناقص و معیوبش، در مظان انتقادهای ایلیچ و همفکران او قرار گرفته و به عنوان پدیده ای مدرن، همه کاستیها و ایرادهای کلی و جزئی جامعه شناسی رادیکال را در بر می گیرد. این شمول انتقادی توسعه، از رهگذر اندیشه شخصی چون ایلیچ، آن را به علت العلل یا ام المفاسد جهان مدرن بدل می سازد و مشخصا پس از او ذیل ضد جریان هایی مانند پساتوسعه تکوین یافته و از حیث نظری، گسترش می یابد.

ب: نقد شرق شناسی اروپایی و نظریات پسااستعماری
جبهه دیگری که می توان از پس آن شاهد عطف عنان دیگری از نظریات پساتوسعه بود و ریشه های پساتوسعه را در بطن آن پی جویی کرده عبارت است از جریانی که در قرن بیستم میلادی ذیل عنوان «شرق شناسی» با تکیه بر نقد علم اروپامحور آغاز شد. در این میان متفکرانی چون فرانتس قانون و ادوارد سعید هرکدام پایه گذار مشربی فکری شدند که نقطه مشترک نظریاتشان، نقد اساسی جهان غرب حول محور تصویری بود که هویت غربی از دیگران برساخته بود.

آن سوی توسعه کجاست؟

این دیگری های اروپا که امروز عمدتأ تحت عناوینی چون جهان جنوب، مسلمانان، کشورهای درحال توسعه با مفاهیمی از این دست میگنجند، درادامه انتقادات خود، سنت مطالعاتی پرمایه ای را تحت عنوان «مطالعات پسااستعماری» شکل دادند که همچنان در حوزه های مختلف علمی، فرهنگی، سیاسی و اقتصادی به نقد استثناگرایی غربی در قالب اروپا مرکزی و آمریکا محوری اهتمام دارد. یکی از توجیهات اساسی اندیشه پسااستعماری، توسعه و متعلقات آن است که به دلیل بنیاد اروپایی اش، با صادرات یک سویه و قیم مابانه مدل های توسعه، در پی تکوین هویت برتر خود و سلطه و سیطره بر جمیع دیگری، درگیری های خود ساخته است.

در زمینه نقد توسعه غربی، برای نخستین بار کسانی چون آرتور اسکوبار و گوستاو استوا به نقد معنای مدرن توسعه پرداختند. این پیش قراولان ضمن انتقادات ساختاری خود به این نکته نیز اذعان داشتند که توسعه در گفتمان استعماری قبلی، شمال را به عنوان پیشرفته و مترقی تصویر کرده و در مقابل، کشورهای جنوب را به عنوان عقب مانده، بدوی و روبه انحطاط نشان دار کرده است.

این نظریه پردازان مدعی بودند که سخنرانی های ترومن، رئیس جمهور ایالات متحده، در سال ۱۹۴۹ به عنوان نقطه عطف گفتمان توسعه محسوب می شود؛ چراکه او در جایی گفته بود: «شیوه قدیمی سلطه امپریالیستی و استثمار خارجی برای کسب سود، دیگر جایی در برنامه های دولت وی ندارد؛ بلکه آنچه ما در ذهن خود تصور کرده ایم، عبارت است از یک برنامه توسعه بر اساس مفاهیم عادلانه و دموکراتیک».

آن سوی توسعه کجاست؟

در این وضعیت، پساتوسعه گرایان نشان دادند که این مفهوم توسعه برخلاف ظاهر و تعریف جدیدش، در ادامه همان سلطه گری سابق جوامع غربی و خودبرتربینی اروپایی آمریکایی مبتنی بر تحقیر و تخفیف مشرقیان، قرار میگیرد. این تعریف مجددا جوامع پیرامونی را برای رشد و پیشرفت، نیازمند دول غربی کرده و نقشه گنج توسعه را در جایی خارج از فرهنگ و داشته های بومی جوامع غیرغربی تصویر کرده است.

بر این اساس و از بین نقدهای فراوانی که پساتوسعه به گفتمان غالب توسعه با قالب غربی وارد ساخته است، به دو محور کلی از این انتقادات اشاره میکنیم. ویژگی این محورها این است که برخلاف سایر نقدهای پساتوسعه به توسعه ، از سوی طرفداران توسعه کمتر مورد تردید واقع شده و حدی از پذیرش و همدلی را حتی در میان طرفداران توسعه معمول و متعارف پدید آورده است. اما این دو محور به ترتیب عبارت اند از: مفهوم سنتی توسعه، «اروپامدار» است.

نامیدن اروپای غربی و آمریکای شمالی به عنوان توسعه یافته و تفکیک آنها از آسیا و آفریقا و آمریکای لاتین به عنوان «توسعه نیافته»، برساختی اروپامدار و غرب محور است که برای تکوین موجودیت و هویت برتر خود، به غیریت سازی با سایر جوامع دست زده است. این امر متضمن مفهوم و مبنای «استعماری» توسعه است و تلاش میکند معیارهای بعضا غیرانسانی و حقیقتا توسعه نیافته خود را به دیگری های خود صادر کند؛ اما پسا توسعه در این باب، قائل به این امر است که اگر جرائم خشن، نژادپرستی، انزوا، از خودبیگانگی، تخریب محیط زیست و مانند آن را به عنوان شاخص های اصلی جامعه بد یا توسعه نیافته در نظر بگیریم، کشورهای صنعتی در اروپا و آمریکای شمالی دیگر توسعه یافته تلقی نمی شوند. نوعی از اقتدارگرایی و فن سالاری در گفتمان غالب توسعه، مضمر و مستتر است؛ به عبارت دیگر اگر بتوان لایه های ظاهری و سطحی این گفتمان را کنار زد و به عمق هسته مرکزی آن دست یافت، جهت گیری بالابه پایین و انفعالی که در مخاطبان خود پدید می آورد، آشکار می شود. بعد فن سالارانه توسعه نیز به این انتقاد مربوط است که «انسانیت»، انسان در پروژه توسعه، جایگاه چندانی ندارد و با تصدی حداکثری تکنولوژی و تزاید تصاعدی اهمیت بعد تکنولوژیک توسعه، عملا با جامعه ای «انسان زدایی شده» روبه رو می شویم که مغلوب دست سازهای خود شده و تنوع ادراکات و ارزش های فرهنگ های انسانی متکثر را سرکوب میکند.

با وجود اینکه امروز بیش از سه دهه از طرح نخستین مفهوم «پساتوسعه» میگذرد، این ایده هنوز در میان نخبگان و مجریان الگوهای توسعه غربی غریب است و به دلیل قدرت هژمونیک ابرقدرت های جهانی، برای ترسیم و بازنمایی ستونهای ناراست توسعه غربی جایی باقی نمانده و همچنان ایده توسعه با الگوهای استعماری و یکسان ساز خود چه در عرصه اجرا و چه در ساحت گفت وگوهای دانشگاهی و علی الخصوص در سازمانهای جهانی و فراملی جولان می دهد.

مفهوم پساتوسعه اما علی رغم محدودیت های بیرونی و کاستی های درونی حاصل از نوپایی گفتمانی، در حال غنی سازی گفتمانی خود است و مستمر به نقد الگوهای موجود و بسط گفتمان های جدید می پردازد. علاوه بر اسکوبار و استوا که در فقرات قبلی به عنوان مبدعان ایده پساتوسعه معرفی شدند، محققانی چون ریست، مجید رهنما، سابلی، ساکس و لاتوشه نیز در شکل گیری این «پادگفتمان» یا «ضد جریان» نظری در باب توسعه نقش داشته اند. آنچه این متفکران و دیگر پسا توسعه گرایان درباره آن بحث می کنند، به تعبیر ریست این است که «جریان توسعه آن طور که کشورهای جنوبی تجربه اش کرده اند، بر پایه پیش فرض های اروپامدارانه بوده است و در این مسیر توسعه به نظام اقتصادی سیاسی تحت تسلط شمال کمک کرده است تا بتواند نواحی بزرگی از جنوب را به زیر سلطه درآورد. این امر خود سبب شده تا فرهنگ های بومی تخریب شوند، پایداری محیطهای طبیعی تهدید شود و احساس حقارت میان مردمان جنوب به وجود آید».

به تعبیر دیگر، پساتوسعه گرایان استدلال می کنند که توسعه همواره ناعادلانه بوده و هیچگاه کارکرد صحیحی نداشته است؛ همچنین در مقام عمل نیز با هم نشینی «عدالت و توسعه»، برای اکثر جنبشهای جهانی آشکار شده است الگوی توسعه نولیبرال، تنها گزینه ممکن نیست، بلکه بدیل های فراوانی وجود دارد که فعالان بر جنبش های جهانی آنها را مطرح ساخته اند. این بدیل ها با تکیه بر با شعار «دنیای دیگری ممکن است، نتیجه می  گیرد که پس حتما و توسعه دیگری نیز ممکن خواهد بود.

پیشنهادهای پساتوسعه
اما با توسعه در کنار نقدهای فراوانی که به گفتمان توسعه وارد ساخته و بدین وسیله به اساس آن خدشه وارد کرده است، پیشنهادها و راهکارهای جایگزینی نیز برای تغییر مثبت و رو به رشد ارائه می کند. این مکتب با ترسیم چشم اندازی بر اساس حذف بخش هایی از گفتمان توسعه، از جمله مدرنیته، مرکزیت سیاست، تأثیرات فرهنگی و اقتصادی غرب، اقتصاد بازار آزاد و جوامع اقتدارگرا و استبدادی، مسیرهای جدید و البته تجربه نشده ای را عرضه می کند.

به طور کلی، پساتوسعه گرایان رویکردی انسانی و غیرمخرب دارند و آشکالی جدید از همبستگی توسعه محور را براساس انسانیت جایگزین می کنند. به عقیده رهنما (۱۹۹۷)، «مردم خوب همه جا با هم فکر و سپس کار می کنند». از این رو می توان حدس زد که جهت توسعه در پساتوسعه دیگر بالا به پایین نیست و این خود «مردم» هستند که در چارچوب الگوهای مردم گرا و پایین به بالا، در رشد و پیشرفت همه جوامع مشارکت و همیاری می کنند.

آن سوی توسعه کجاست؟

این رهیافت مردمی، البته مقدمه دیگری دارد که آن، پذیرش تفاوت ها و به رسمیت شناختن «چندفرهنگی، در جوامع است که فرهنگ های بومی این امر را ارزشمند می دانند و تلاش می کنند از دل مشارکت بومیان، مدلی بوم زاد مبتنی بر داشته های هر بوم و فرهنگ ارائه کنند. از دیگر شاخصهای پیشنهادی پساتوس میتوان به ایده «سبک زندگی باصرفه» اشاره کرد که از مصرف گرایی اجتناب کرده و همدلی و همراهی بیشتری با محیط زیست خود دارد، اما این تلاش های نظری در خارج از کشور آمی تواند نوید و هشداری توأمان با خود به همراه - داشته باشد. نوید از این حیث که هژمونی  نظریات توسعه غربی در مسقط الرأس خود در هم شکسته و اندیشمندانی از مغرب زمین توانسته اند با توجه به ندای فطرت انسانی خود، کاستی ها، نژادپرستی ها و مظالم منتج از این نظریه های مرسوم توسعه را شناسایی کرده و در بسترهای علمی و دانشگاهی به سایر شهروندان جهان معرفی کنند؛ اما این مهم همچنین برای نظریه پردازان و پژوهشگران ایرانی دربرگیرنده هشداری نیز خواهد بود که با گذشت چهار دهه از انقلاب اسلامی، همچنان درگیر اولیات امکان و امتناع کاربست این نظریات در کشور هستند و به عبارت دیگر، نه به دستاوردهای توسعه غربی رسیده اند و نه امکان خلق الگویی بومی با مقتضیات ایرانی و اسلامی برای پیشرفت و آبادانی کشور پیدا کرده اند. این امر در بهترین حالت از نظر صنعت نشر نیز مغفول مانده و آنچنان که باید و شاید، چه در قالب ترجمه های انتقادی و چه در زمینه تألیفات ایجابی و بومی برای الگوی توسعه ایران و تبدیل کردن آن به گفتمان مسلط فرهنگی و اجتماعی در میان ایرانیان توفیق نیافته است.

در تحلیل صنعت نشر نیز می توان هرساله کتاب های فراوانی را در زمینه «توسعه» از نظر گذارند که چه در زمره ترجمه ها و خصوصا در مجموعه آثار تألیفی، بیشترشان در گفتمان توسعه و مکتبهای نخستین آن میگنجند و برای اندیشیدن و اقدام خارج از چارچوب های توسعه اروپامدار فضایی باقی نمی گذارند. به این ترتیب شاید بتوان از عقب ماندن آکادمیک از قطار جهانی مطالعات توسعه سخن گفت که به واسطه اثرات عینی موضوع مورد مطالعه (توسعه) و تاثیرگذاری اش در سیاست ها و برنامه های کلان دولت ها، در شکل دهی به آینده ملت ها بسیار حائز اهمیت است. این امر البته به سبب کم مایگی مطالعات متناظر با اقتضائات توسعه ایرانی و وضعیت امروز نشر کشور در این موضوع امید فرازوی در ساحت اندیشه و عمل را کم رنگ می سازد.


کد خبرنگار : 16