تاریخ : 1399,دوشنبه 10 آذر11:43
کد خبر : 377701 - سرویس خبری : آخرین اخبار فرهنگی اجتماعی

دو شعر از سعید بیابانکی و محمدمهدی سیار برای شهیدفخری زاده

آن نگاه و خلوت آرام و معنوی و صمیمی را هر گز از یاد نخواهم برد.

به گزارش «خبرنامه دانشجویان ایران»  به نقل از مهر، سعید بیابانکی و محمدمهدی سیار از شعرای کشورمان در پی ترور ناجوانمردانه دانشمند شهید محسن فخری زاده اشعاری را سرودند.

*خبر دهید ذلیلان بهار را کشتند
همچنین سعید بیابانکی در متنی کوتاه به دیدار خود با این شهید اشاره کرده است: یک روز قبل از اربعین امسال در محفل شعر خوانی مختصر و پر شوری مهمان دکتر محسن فخری زاده بودم.پس از پایان مراسم که نزدیک ظهر بود مرا مهربانانه به دفترش دعوت کرد…ساعتی محضر آن بزرگمرد را درک کردم که جهانی بود بنشسته در گوشه‌ای. از شعر و ادبیات سخن گفت. یاد شاعران سفر کرده کرد. از جمله قیصر امین پور، سید حسن حسینی احمد زارعی و دیگران...

آن نگاه و خلوت آرام و معنوی و صمیمی را هر گز از یاد نخواهم برد.
من تا روز شهادتش به جایگاه علمی آن عزیز واقف نبودم.

این ابیات به یاد آن سفر کرده بر زبانم جاری شد… روحش شاد. 

خبر دهید به کفتارهای این وادی
گلوله خورده پلنگ غیور آبادی

گلوله خورده همان مهربان ناآرام
همان شهید مجسم یگانه ی گمنام

درخت پر بر و بار فضیلت و نیکی
گلوله خورده چو ماهی میان تاریکی

گلوله خورده همان بی بدیل بی تکرار
همان درخت تناور درخت پر بر و بار

بهار را به زمین زد خزان زرد و گریخت
انار جان تو را دانه دانه کرد و گریخت

خبر دهید ذلیلان بهار را کشتند
پلنگ زخمی این کوهسار را کشتند

تو مرد وادی گمنام زیستن بودی
تو اهل سوختن اهل گریستن بودی

چه شد که نام تو اینگونه منفجر شده است؟
شمیم نام تو در شهر منتشر شده است؟

بهشت بر تو مبارک شهید میهن ما
نثار راه تو فریادهای روشن ما

عقیق خونی دور از یمن خداحافظ
شهید عارف گلگون کفن خداحافظ...
 

*داغ تازه

محمدمهدی سیار

غروب بود که از ره رسید مرگی سرخ
در این زمانه مرگ سفید مرگی سرخ!

در این زمانۀ منع عبور و منع مرور
خوشا گشایش راهی چنین به قلعۀ نور

شکست صولت سرما… مگر بهار شده‌ست؟
که باز دامن البرز لاله‌زار شده‌ست

چه شعله‌ای‌ست چنین پر شرر دماوندا!
چه آتشی‌ست تو را در جگر دماوندا!

چقدر لاله دمیده‌ست… داغ تازۀ کیست؟
گدازه‌های پراکندۀ جنازۀ کیست؟!

چه سرخ می‌شکفد آتش سرازیرت
گدازه‌های تن آرش کمانگیرت

تو کوه نور شدی… تو حرا شدی کم‌کم
دهان گشوده به إقرأ و ربک الأکرم

«احد» شدی تو و رقصید «هند» و عصیانش
که بر کشد جگر حمزه را به دندانش‌


فغان اگر نرمانیم بدسگالان را
برادران سگ زرد را… شغالان را

به قاتل تو چه پیغامی و چه پسغامی؟!
سخن مباد مگر دشنه‌ای و دشنامی