تاریخ : 1400,پنجشنبه 05 فروردين18:48
کد خبر : 389956 - سرویس خبری : آخرین اخبار فرهنگی اجتماعی

قصه‌هایی برای روزهای عید

مجموعه پنج جلدی حکایت‌های کمال با ۱۵۰ قصه از دهه چهل تهران قدیم این ویژگی را دارد. کتابی که مجموعه تلویزیونی حکایت‌های کمال با اقتباس از آن، تولید شد و مورد استقبال کم‌نظیر مخاطبان و خانواده‌ها قرار گرفت.

به گزارش «خبرنامه دانشجویان ایران» به نقل از فارس، نوروز سال گذشته و امسال به دلیل وجود شرایط خاص و رعایت پروتکل‌ها اغلب افراد در خانه مانده و از دید و بازدید‌های مرسوم سال‌های پیشین خبری نیست همین موضوع فرصتی فراهم می‌‌کند تا این رسانه برای مخاطبان در ایام تعطیل کتاب‌هایی را برای مطالعه تحت عنوان «ریز مطالعه» پیشنهاد دهد.

در این مجال به مجموعه «حکایت‌های کمال»  نوشته محمد میرکیانی می‌پردازیم و برای نوروز ۱۴۰۰ پیشنهاد می‌کنیم، پس برای آشنایی ابتدایی کتاب را معرفی می‌کنیم.

روزهای خاطره آفرین نوروز جدای از آن که روز دیدن‌ها و شنیدن‌هاست، روزهای کسب تجربه‌ها هم هست.کمتر فرصتی را در طول سال مثل روزهای نوروز می‌توان یافت که خانواده‌ها، لحظه‌های زندگی را با شور و شوق سپری کنند. این فرصت گفتن و شنیدن اگر همراه با قصه‌های زندگی ‌و شیرینی‌های پیدا و پنهان آن باشد، ارزش روزهای نوروز را دو چندان می‌کند. در میان آثاری که تاکنون برای کودکان و نوجوانان منتشر شده کمتر اثری را می‌توان نام برد که مخاطب دوگانه داشته باشد.

مجموعه پنج جلدی حکایت‌های کمال  با ۱۵۰ قصه از دهه چهل تهران قدیم این ویژگی را دارد. کتابی که مجموعه تلویزیونی حکایت‌های کمال با اقتباس از آن، تولید شد و مورد استقبال کم‌نظیر مخاطبان و خانواده‌ها قرار گرفت.

«حکایت‌های کمال» در پنج جلد و با عناوین «سماور زغالی» ، «حوض کاشی»، «چراغ عروسی»، «شهر فرنگی» و «عکس فوری» توسط به‌نشر منتشر شده است.

به گفته محمد میرکیانی که در مقدمه این کتاب آمده است:

«کمال که حکایت‌هایش را می‌خوانید یک آدم معمولی است. قهرمان نیست. هیچ کار باور نکردنی‌ای نکرده. کودکی‌اش را مثل بیشتر شما گذرانده است. حالا کار‌ها و زندگی کودکی او پیش روی شماست. حرف‌هایی که از زبان کمال می‌شنوید، یک کتابچه تاریخ است. تاریخچه زندگی چندین سال گذشته بچه‌ها و مردمان کشورمان. کمال برای شما از چیز‌هایی می‌گوید که یا امروزه دیگر وجود ندارد، یا خیلی کم وجود دارد. حکایت‌های او قصه قصه نیست؛ همانطور که خاطره خاطره هم نیست؛ بلکه چیزی بین این‌هاست. حکایت‌های کمال، اتفاق‌های ساده زندگی است...»

در یکی از این قصه‌ها با عنوان «سیب زمینی و پیاز خسته» می‌خوانیم:

«صدای سیب زمینی فروشِ دوره‌گرد از توی خیابان آمد. مادرم گفت: کمال زود باش! زنبیل را بردار و دو کیلو سیب زمینی پیاز بخر. دویدم و از جلوی در آشپزخانه کوچک خانه، زنبیل را برداشتم و دویدم. در حیاط را که باز کردم، دوباره صدای مرد را شنیدم: آقا پیازه، گلِ نازه! سیب زمینی و پیازهِ، گل نازه! سیب زمینی و پیاز فروش محله چرخ طوافی‌اش را به زور توی خیابان خاکی هل می‌داد و می‌رفت. چرخ سنگین توی خیابان خاکی پر از چاله چوله خودش را تکان می‌داد و به زور جلو می‌رفت. یکدفعه یادم آمد که از مادرم پول نگرفتم. دویدم به طرف خانه و یک تومان از مادرم گرفتم و برگشتم. وقتی دوباره آمدم توی خیابان، دیگر او را ندیدم. یعنی کجا رفته بود؟ او که به زور چرخ را هل می‌داد! و ...»