کد خبر: 189750

کتابخانه دانشجویان ایران/ کتاب پنجاه و چهارم؛

شهید زین الدین موقع انتقاد مادرزنش چه می گفت؟!

کتاب نیمه پنهان ماه 5 روایتی است خواندنی از شهید زین الدین که همسر شهید از وی حکایت می کند. منیره ارمغان همسر شهید مهدی زین الدین است که ابتدای روایتگری خود را اینگونه آغاز می کند.

خبرنامه دانشجویان ایران: زندگی با مهدی برای او یک خواب بود. خوابی کوتاه و شیرین در بعد از ظهر بلند تابستان جنگ. فقط خاطره هایش، آن چیزهایی که آدم ها بعدا یادش می افتند و حسرتش را می خورند باقی مانده بود. شاید هم همه این مدت خواب او را می دیده. از آن خواب هایی که وقتی آدم می بیند توی خواب هم می خندد. خوابی غیر منتظره. خواب زندگی با یک فرشته.

به گزارش خبرنگار «خبرنامه دانشجویان ایران»؛ کتاب نیمه پنهان ماه 5 روایتی است خواندنی از شهید زین الدین که همسر شهید از وی حکایت می کند. منیره ارمغان همسر شهید مهدی زین الدین است که ابتدای روایتگری خود را اینگونه آغاز می کند:

" ته تغاری بودم. شروع جوانی من همزمان با انقلاب شد. هفده ساله بودم.دوران تغییرات بزرگ. این تغییر برای من از حزب جمهوری به وجود آمد. دبیر زیستمان در حزب کار می کرد. به تشویق او پای من هم به آنجا باز شد...آن روزها به خوابم هم نمی آمد که این حزب رفتن ها آخرش به ازدواج و آشنای با او بکشد."

وی در مورد جلسه اول خواستگاری خود با شهید زین الدین می گوید: "بعد از سلام علیک اول همان حرفی را گفت که خانواده اش قبلا گفته بودند. گفت: برنامه ام این نیست که از جبهه برگردم. حتی ممکن است بعد از این جنگ بروم فلسطین. یا هر جای دیگر که جنگ حق علیه باطل باشد...بعد از اینکه حرف های او تمام شد گفتم شما می دانید که من فقط دو سال از شما کوچکترم. مشکلی با این قضیه ندارید؟ ایشان جواب داد: «من مشکلی با سن شما ندارم. حتی قیافه هم آنقدر مهم نیست که بتواند سرنوشتمان را رقم بزند.» جلسه اول بود که توانستم دزدکی نگاهش کنم. مخصوصا که او هم سرش را زیر انداخته بود."

خانم ارمغان در مورد ایرادهای مادرش و عکس العملی که شهید زین الدین انجام می داد می گوید:" مادرم می گفت: «چه طور می شود دو هفته منیر را بگذارید و بروید جبهه؟» او جواب می داد:«حاج خانم ما سرباز امام زمانیم،صلوات بفرستید.» و همه چیز حل می شد."

ایشان تعریف می کند که وقتی در اهواز ساکن شده بودیم هر وقت قصد رفتن به جبهه می کرد چیزهایی مثل حدیث، آیه یا جمله ای از وصیت نامه شهدا را با ماژیک می نوشت و به دیوار می زد و می گفت: دفعه بعد که آمدم این را حفظ کرده باشی.

آقا مهدی می گفت:«بدم می آید از این مردهایی که می بینم می آیند و به زن هایشان می گویند دوستت داریم. آن وقت زن هم می گوید خب اگر این طوری است پس مثلا فلان چیز را برایم بخر.»

می گفت:«یک چیزهایی را من از این بچه ها در جبهه می بینم که زبانم بند می آید. دیروز یک مهندسی از بچه های جهاد آمد پیشم و گفت آقا مهدی! خانمم تماس گرفته بچه دار شدیم. اگر امکانش هست مرخصی می خواهم. گفتم اشکالی ندارد تا شما کارت را تمام کنی من برگه مرخصیت را می نویسم. تا برود کارش را تمام کند یک خمپاره خورد کنارش و شهید شد. من نمی توانم با دیدن این چیزها خانواده ام را مقدم بر بقیه بدانم.»

در صفحه 26 کتاب نیمه پنهان ماه، زین الدین به روایت همسر شهید می خوانیم: مرد در انتهای راه بود. سالهای شناسایی تمام شده بودند. ولی او هم مثل همه نیروهای شناسایی دیگر بود که وقتی فرمانده می شدند هم دوربین از دستشان نمی افتاد. از بس با همه آنهایی که از این شهر و آن شهر اعزام شده بودند گرم می گرفت. اراکی ها فکر می کردند اراکی است، قمی ها فکر می کردند قمی است. تیپ علی بن ابی طالب شده بود زن و بچه هاش. اول ازدواج به زنش گفته بود:«من قبل از تو سه تا تعلق دیگر دارم، سپاه، جبهه، شهادت.»

خانم ارمغان در مورد ساده زیستی شهید زین الدین می گوید: "خودش که اهل چیز نو خریدن نبود، نه برای من نه برای خودش. یک بار من و خواهرش پیراهن و شلوار برایش خریدیم. توی خانه لباس ها را پوشید و رفت. وقتی برگشت دوباره همان لباس های سپاه تنش بود. گفت: یکی از دوستانم می خواست داماد شود لباس نو نداشت. دادم به او."

همسر شهید در چندین جای کتاب از دوران بعد از ازدواج که دو سال بیشتر طول نکشید گلایه هایی دارد و از زمانی می گوید که مهدی زین الدین مثل دیگران در مسائل زندگی دخالت نمی کرده و حتی دیدن دختر نوزادش لیلا، برای اولین بار او را مثل پدران دیگر خوشحال نکرده است. او می گوید: "احساس می کردم تولد لیلا ما را به هم نزدیک تر کرده و من حق دارم از او بخواهم که با هم یک جا باشیم. فکر می کردم لیلا ما را زن و شوهرتر کرده است. گفتم تو خیلی کم حرف هایت را می گویی. خندید و گفت: یک علت ابراز نکردن من این است که نمی خواهم تو زیاد به من وابسته شوی."

وی در مورد نحوه شهادت شهید زین الدین می گوید: "آقا مهدی راه می افتد از بانه برود پیرانشهر در یک جلسه ای شرکت کند. طبق معمول با راننده بوده ولی همان لحظه که می خواسته اند راه بیفتند، مجید که از اقوام آقا مهدی بود می رسد و آقا مهدی هم به راننده می گوید دیگر نیازی نیست شما بیایید با برادرم می روم. بین راه هوا بارانی بوده و دیدشان محدود. مجبور بودند یواش بروند. که به کمین ضد انقلاب برمی خورند. آنها آر پی جی می زنند که می خورد به ماشین و مجید همان جا پشت فرمان شهید می شود. آقا مهدی از ماشین پایین می آیدتا از خودش دفاع کند و تیر می خورد."

کتاب نیمه پنهان ماه 5 که روایت منیره ارمغان همسر شهید مهدی زین الدین است به قیمت 650 توامن توسط موسسه فرهنگی روایت فتح منتشر شده است.

مرتبط ها