به گزارش خبرنگار «خبرنامه دانشجویان ایران»؛ امام خمینی(ره) معتقد بود اسلام برنامه زندگی دارد، برنامه حکومت دارد، اسلام سیاست دارد، برنامه اداره امور مملکت دارد، ممالک بزرگ را اداره میکند و همین نگاه سبب بروز تفاوت دیدگاه ایشان با سایرین شده بود.
* در مورد تعطیل شدن درس منظومه امام خمینی باید بگویم با ورود آقای بروجردی بحثهای فلسفی قدری حالت تزلزل به خود گرفت به همین دلیل امام شروع به تدریس فقه در یکی از حجره های مدرسه فیضیه کرد که فقط دو شاگرد یعنی آقایان منتظری و مطهری درآن حضور داشتند. برخی از طلاب و اطرافیان آیتالله بروجردی سعی میکردند بر اختلاف میان ایشان و امام و طباطبایی دامن بزنند که متاسفانه موفق هم شدند. البته فاصله طوری نبود که امام وآقای بروجردی همدیگر را ملاقات نکنند، اما آن اتصال همیشگی رفت و آمد به جلسه درس، استفتا و ملازمت از بین رفت. با این همه هیچ وقت از امام نشنیدم نسبت به آقای بروجردی انتقادی کند. حتی در درس، از ایشان مطلب نقل میکرد و با کمال عظمت از وی نام میبرد. البته ابعاد سیاسی، نه خیلی روشن و بارز در کار بود.
* امام خمینی از آقای حجت به دلیل فاصله از مسائل سیاسی گلایه داشت، اما نه بهطور عمیق، بلکه این اختلافات ظاهری بودند. معنایش این نبود که به هم احترام نگذارند. رفت و آمد افراد با آقای حجت بیثمر بود و ایشان اواخر عمرشان را در سکوت و انزوا گذراند. در واقع امام از این رکود ناراضی بود، البته هیچگاه مناسبات این دو قطع نشد. امام معمولا خواستههایش را با آقای صدر در میان میگذاشت، اما با آن که روحیاتشان به هم نزدیک و تعاملاتشان مفید بود، نتیجه خاصی از این تحرکات به دست نیامد. امام خمینی به علت مبارزات آیتالله خوانساری با انگلیسیها در عراق علاقه خاصی به وی داشت و احترام ویژهای به ایشان میگذاشت. از اینرو رفت و آمدها و تعاملات زیادی میان این دو برقرار بود.
* پس از فوت آقای بروجردی مردم در این اندیشه بودند که از چه کسی تقلید کنند. چند نفر از علمای بزرگ بودند که ازآنها سئوالاتی کردیم و آنها هم جوابهایی دادند، اما جواب مرحوم آیتالله کاشانی هیچگاه از یادم نمیرود. وقتی خدمت آقای کاشانی رسیدم و در باره مرجع تقلید از ایشان سئوال کردم، فرمود: «من چه بگویم؟» عرض کردم: «باید از خود شما تقلید کنیم». فرمود: «من سیاستمال شدم و بعضی از مردم خیال میکنند هر آخوند عالمی دخالت در سیاست کند، دیگر عالم و آخوند نیست. از کسی که هنوز سیاستمال نشده است باید تقلید کرد. مرجع مسلمین باید یک عالم ربانی باشد که در مقابل استعمار، استکبار، استبداد و استضعاف استقامت کند». پرسیدم: «او کیست؟» فرمود: «آقای خمینی». آقای کاشانی بهتر بیش از هر کسی به امام خمینی امیدوار بود. بسیار سفارش میفرمود که مراقب باشید افراد درست و آبادی اطراف ایشان را بگیرند و خرابها نزدیک نیایند.
* پس از کربلا نوبت به نجف رسید که از نجف تا خان نصف (کاروانسرایی که در نیمه راه نجف و کربلا است) به استقبال ایشان آمدند. یعنی بین نجف و کربلا، حدود 90 کیلومتر مسافت تقریباً 40 الی 50 کیلومتر مسیر استقبال ایشان بود. ترتیب استقبالش را خدا میداند چه کسی داده بود، ولی استقبال بسیار عظیمی شد. این همه طرفداری از یک مرجع برای اطرافیانِ مراجع دیگر غیر قابل تصور بود! پس از استقبال وارد منزلی شدیم که آشیخ نصرالله خلخالی برای امام خمینی اجاره و فرش کرده بود. مراجع به دیدن ایشان آمدند. اولین مرجع آقای خویی و آخری آقای حکیم بود. آقای شاهرودی هم آمد. امام نیز به بازدید آقای حکیم رفت که من هم در مصاحبت ایشان در بازدید بودم.
* درآن جلسه مباحثه جالبی هم میان ایشان و آیت الله حکیم اتفاق افتاد امام خمینی با کمال تواضع شروع به صحبت کرد: «آقا! از اخبار ایران اطلاع دارید؟ آیا وظیفه نداریم قیام کنیم؟» آقای حکیم گفت: «نه، ما وظیفهای نداریم. وظیفه ما همان وظیفه امام حسن(ع) است». امام گفت: «خوب وظیفه امام حسن(ع) در یک زمان خاص و وظیفه امام حسین(ع) هم در زمان خاصی بود. مگر نه این است که امام حسن و امام حسین(ع) هر دو به وظیفه الهی خود عمل کردند؟!» ایشان گفت: «چرا». امام خمینی گفت: «ما در زمان امام حسین(ع) هستیم، نه در زمان امام حسن(ع)، چون رضاخان معاویه، اما محمدرضا یزید است. او پرده را کنار زده است و لخت و عور با اسلام مبارزه میکند. آیا باز وظیفهای نداریم؟» آقای حکیم گفت: «حالا زمان امام حسین(ع) باشد، اما ما انصاری نداریم. اگر قیام کنیم نابود میشویم و از بین میرویم. قدرت شاهنشاهی ایران در خاورمیانه از قدرتهای مهم است...».امام گفت: « شما جلو و من هم به دنبال شما پرچم ضد شاهنشاهی و ضد ظلم مطلق را بلند میکنیم و به نتیجه هم خواهیم رسید»،
*چند وقت بعد، جریان گفتگوی امام خمینی و حکیم را با شور و ذوق جوانی مفصل و کلمه به کلمه در منزل آقای خویی نقل کردم که ناگهان مثل سیل در کل نجف پخش شد. امام پیشکارش را نزدم فرستاد. گفت: «آقا میگویند تشریف بیاورید، با هم صحبت کنیم».در طبقه بالای منزل امام فقط من و آقای خلخالی و ایشان بودیم. امام فرمود: «آقای صادقی! چه کار کردی! و از بازگو کردن مطالب جلسه با آقای حکیم اظهار نارضایتی کردند
*در بازدید حضرت امام از آیتالله خویی ایشان مسندش را به امام خمینی داد و احترام زیادی کرد. حتی چندین بار به من فرمود: «قضیه علم و این حرفها نیست. خوشم میآید کسانی میآیند این مسئله را از من سئوال میکنند که آقا ما مقلد شما هستیم. اجازه میدهید پولها را به امام خمینی بدهیم؟ من هم با خنده میگویم بدهید یا بعضی از من سئوال میکنند آقا چطور است ازامام خمینی تقلید کنیم؟ میگویم هر طور تشخیص میدهید همان کار را بکنید».
*پس از آن با میرزا باقر زنجانی از مجتهدین و بزرگان حوزه نجف مشورت کردیم. آقای میرزا باقر زنجانی اهل رساله نبود، ولی آقای حکیم با او مشورت میکرد.آقای زنجانی گفت: «صلاح نمیدانم ایشان در مسجد بهطور علنی درس بگوید، چون میترسم جمعیتی نیاید». گفتم: «نترسید، هیچ اشکالی پیش نمیآید». در روز اول درس ایشان راجع به جریان ایران و جو سیاسی صحبت کرد. فضای شبستان و صحن و همه جا پر از جمعیت شد. و فردای آن روز درس را شروع کردند. در روز اول ایشان در باره وحدت حوزه علمیه قم با نجف و برانداختن ریشه ظلم صحبت کرد و ضمن نصیحت به سران دولتهای اسلامی گفت: «اسلام برنامه زندگی دارد، برنامه حکومت دارد، اسلام سیاست دارد، برنامه اداره امور مملکت دارد، ممالک بزرگ را اداره میکند» و در ادامه، ضمن دعوت مسلمین به اتحاد، به مسئله فلسطین و کشمیر پرداخت و سپس مسئولیت روحانیون را در امر تبلیغ و مبارزه متذکر شد. بعد از سخنرانی به ایشان گفتم: «انتظار داشتیم حرفهای پرحرارتی بزنید». فرمود: «شرایط نجف خیلی مساعد نیست».