تاریخ انتشار: سه شنبه 1393/07/01 - 17:01
کد خبر: 138610

کتابخانه دانشجویان ایران/ کتاب صد و بیست و چهارم؛

روایتی درونی از بغض فروخفته یک دانشجو

روایتی درونی از بغض فروخفته یک دانشجو

در ادامه برنامه های پانزدهمین نشست سالانه اتحادیه انجمن های اسلامی دانشجویان مستقل در دانشگاه مازندران، از کتاب «بغض» نوشته یکی از دانشجویان شرکت کننده در این نشست با حضور سعید بیابانکی و تنی چند از شاعران دیگر رونمایی شد.

خبرنامه دانشجویان ایران: روز گذشته در ادامه برنامه های پانزدهمین نشست سالانه اتحادیه انجمن های اسلامی دانشجویان مستقل دانشگاه های سراسر کشور که با میزبانی دانشگاه مازندران در حال برگزاری است، از کتاب «بغض» نوشته یکی از دانشجویان شرکت کننده در این نشست با حضور سعید بیابانکی و تنی چند از شاعران دیگر رونمایی شد.

در این رابطه خبرنگار «خبرنامه دانشجویان ایران» گفت‌وگویی با نویسنده این کتاب انجام داده است که شرح آن در ذیل می آید::

خبرنامه دانشجویان ایران: به عنوان اولین سوال؛ از بیوگرافی خودتان بگویید.
من نرگس روزبهانی متولد بروجرد که چند سالی است در همسایگی حضرت فاطمه معصومه(س) زندگی می‌کنم و مدرک کارشناسی زبان و ادبیات عربی دارم.

با توجه به این که رشته تحصیلی‌تان که زبان و ادبیات عربی بوده است، چگونه به نویسندگی روی آوردید؟

از همان اول انتخاب رشته در خدمت علایق من نبود و مانند بسیاری دیگر بودم که در دبیرستان ریاضی خواندم و برای کنکورم برای این که به ادبیات علاقه‌ام بیشتر بود، گروه ادبیات و علوم انسانی را کنکور دادم و بعد وارد دانشگاه شدم، قبل از آن در سال 85 شروع به رمان‌نویسی و داستان‌نویسی کردم، مدت زیاد داستان کوتاه کار کردم و داستان کوتاه هایم موجود است و ان شاءالله طی یک مجموعه ای به اسم «از ترس تنهایی» منتشر می‌شود.

پس این کتاب اولین مجموعه‌ای است که منتشر می‌شود؟
بغض اولین مجموعه‌ای است که منتشر می‌شود و در واقع اولین کاری است که من نوشته دارم و دو رمان بلند داشتم که آنها بنا به دلایلی موفق به چاپ نشدند و اگر بخواهم توضیح دهم؛ نهادهای فرهنگی متأسفانه آنقدر حمایت نمی‌کنند و تا زمانی که با هزینه شخصی وارد کار شدم. من فکر می‌کنم فقط این درد و دل من که می‌خواهم بنویسم نباشد و بسیاری هستند که توانایی فیلم‌سازی، شعر و شاعری دارند. برای بحث شعر چون تریبون‌های به اصطلاح رایگان وجود دارد، لزومی ندارد همیشه با کتاب وارد شوند، فضا بهتر است اما برای رمان و فیلم‌سازی، موسیقی‌های فاخر و هر رشته هنری متأسفانه تا با هزینه شخصی وارد نمی‌شوی خیلی شخصی به دنبال این نیست که کارت را برایت انجام دهد و زیاد جدی‌ات نمی‌گیرند.

برای مثال یک انتشاراتی به من گفت شما کارت را بیاور ما بدون این که هزینه‌ای از شما بگیریم، اگر خوب باشد منتشر می‌کنیم. ما سال‌های سال انتشارات مختلفی را سر زده بودیم، من حتی وزارت ارشاد و  مکان‌های مختلف رفتم، دوست دارم کار من را ببینند اما همواره به عنوان دختری که آن زمان 18 سالش بود، نگاهی که بشود به آن اعتماد کرد نبود بلکه نگاه تخطئه‌آمیز بود، نگاهی که این برداشت می‌شد که من فرد خوبی هستم و بیاور من برایت چاپ می‌کنم و هیچ ضمانتی هم پشت این ماجرا نیست و اگر شما کارت را به این فرد بدهی در حالی که می‌گوید، نخواندم نشد و خواندم و ضعیف بود و نسخه را پس می فرستد، ولی وقتی نزد همین فرد با چک و سفته می‌روی، آن زمان وضعیت فرق می‌کند و متأسفانه این مسئله وجود دارد و انکار نمی‌کنم، دلسوزان فرهنگ حضور دارند در جاهایی که من نشناختم و طبیعتاً نمی‌توانم ادعا کنم که من همه مکان‌ها را سر زده ام. اما کاش این افراد آنقدر زیاد باشند که می‌توانستم آنها را ببینم.

البته معتقد هستم که این خواست خداوند بوده است که این اتفاق دیر افتاده است و شاید خدا می‌خواست که من آنقدر بنویسم و این نوشته‌ها روی هم تلنبار شود و نهایتاً بغض از بین همه این‌ها بترکد ولی به هرحال فکر می‌کنم از من بهترها، زیاد هستند که اگر کمی به آنها توجه شود می‌توانند کارهایی انجام دهند که بشود به آنها اعتماد کرد.

 دلیل عدم همکاری‌ مؤسسات را بیشتر سن‌تان و بودجه می‌دانید؟
بله بحث بودجه؛ متأسفانه وقتی نیروی محرکه، بودجه را جایی به دست می‌گیرد دیگر خدا و دیکتاتور و خدای آن کار می‌شود و دیگر باید کاری را انجام دهی که او می‌خواهد چون او کار تو را انجام می‌دهد، من به عنوان کار اولم و به عنوان یک نویسنده شناخته نشده، نمی‌توانستم اجازه دهم که دیکتاتور کار من، مغز متفکر کار من باشد چون ممکن بود بگوید من رمان شما را چاپ می‌کنم به شرطی که (البته این حرف ها خط قرمزی است) مثل برخی از رمان‌ها که ما در آنها تیکه‌هایی را می‌بینیم که شاید خجالت بکشیم برای کسی و با کسی بخوانیم، شاید بگوید این یک تیکه را اضافه کن که کار بفروشد من برایت چاپ می‌کنم، به هر حال این ها وجود دارد و من نمی‌توانستم این کار را انجام دهم ولی به حول قوه الهی این اتفاق که اگر بخواهید داستان آن را برایتان توضیح می‌دهم، افتاد.

آن اتفاق چه بود؟
همانطور که خدمتتان عرض کردم من از قبل می نوشتم، در دانشگاه سراسری قم که درس می‌خواندم، در انجمن اسلامی فعالیت داشتم به ویژه در نشریه‌ای که کار می‌کردم و بعد از فارغ‌التحصیلی فعالیت‌های نشریه را دنبال می‌کردم در تریبون‌های خودمان، بچه‌ها افتخار و اجازه می‌دادند که من هم در آن خط‌خطی کنم. کارهایم در انزوا بود و من آخرین کارم را در مهر ماه 91 شروع به نوشتن کردم و جالب است که زمانی بود که من ترم هفت بودم و باید ارشد می‌خواندم، هرکاری می‌کردم که بنشینم و درس بخوانم «بغض» من را رها نمی‌کرد، بغض می‌گفت من را بنویس!

این جریان من را یاد "سید مهدی شجاعی" می‌اندازد که می‌گفت فردایش امتحان فیزیک داشتم و یک کتابی می خواندم و هرچقدر به خودم فرصت می‌دادم که دیگر کتاب را زمین بگذارم، نمی توانستم و فردایش امتحان آن درس را افتادم. من فکر می‌کنم تنها کسی که این جمله وی را فهمید من بودم.

«بغض» یک درون بی‌قراری دارد، فردی که این قوا را دارد مانند دانشجویانی که در این مکان حضور دارند، یا افرادی که با همه مشغله‌شان پزشکی می‌خوانند و از خانواده دور هستند و فعالیت های تشکلی می‌کنند، من هم از این مستثنا نبودم و این یک نوع سرکشی بود که از من دائماً می‌خواست آن را بنویسم. من نوشتم تا مدتی بعد که یکی از اساتیدم من را دید، من به واسطه این که دو دوره کار تئاتر کردم و دو تئاتر را نیز کارگردانی و اجرا کردم و سه نمایشنامه هم دارم، استاد من گقت خانم روز بهانی: فارغ‌التحصیل شدی، چه فعالیتی می‌کنی؟ گفتم الحمدالله جایی مشغول به کار هستم و البته خیلی نه، خداروشکر، گفت ناشکری نکن که دیکر مشغول هستی.

گفتم آن رسالتی که من فکر می‌کنم و از من بر می‌آید، در حال حاضر نوشتن است، ولی متأسفانه استاد نمی‌توانم بنویسم، استاد گفت چطور؟ گفتم مشکل مالی است و نکته‌ای است که هزینه می‌آید و ممکن است بفروشد و ممکن است این هزینه کاملاً در سرش بخورد. استاد به من گفت توکل بر خدا برو جلو و شروع کن کار خودت را بنویس. گفتم استاد نوشته زیاد دارم و گفت برو آن که فکر می‌کنی کیفیت دارد بیاور.

استاد این را گفت و من یک سال و نیم کتاب «بغض» را کار کردم و به استادم گفتم یک شبه آن را تحویل می‌دهم و کارجهادی بود اسفند 92 من شروع به پیگیری‌هایی کردم و من هزینه‌ها را پرسیدم و یک ناشری پیدا کردم که اخلاقش به انصاف نزدیک است و ما قرارداد را بستیم.

به حول قوه الهی، همانطور که امام سجاد(ع) در صحیفه سجادیه می فرمایند: "خدایا خیر را از دستان من جاری کن". این خیر از دستان استاد جاری شد و هزینه را تقبل کردند و این کار الحمدالله به مرحله نشر خودش رسید، در حال حاضر ما در نوبت چاپ هستیم و بسیار بسیار دوست داشتم که دوستان خودم و دوستانی که دردهای من را  دارند، شاید این حضور من باعث می‌شود این کتاب را به نفوسی که نیاز به این نوع کارها دارد برساند و یک بخشی هم دوست دارند بنویسند و با تجربیات من شروع به نوشتن کنند.

از کارهایتان بگویید
ده نمونه آماده کردم که ویراستاری نشده است ولی اگر دوستان بخواهند می‌توانند سفارش بگیرند و تا چند هفته و حداکثر یک ماه دیگر که کار چاپ می‌شود به حول قوه‌الهی تقدیم حضورتان می‌کنم.

ضمن این که در مورد چاپ‌های بعدی‌اش، تا زمانی که از نوبت صحافی و چاپ در بیاید، مؤسساتی بودند که یک نمونه آزمایشی از کار زده ام و کار را به آنها دادیم و از کار بسیار استقبال کردند و به هر حال ما مخاطب نوجوان بسیار رمان خوان داریم که دوست داریم این رمان را بخواند، نه رمانی که در آن dance  را تبلیغ می‌کند، نه رمانی که در آن لاس وگاس را به عنوان مدینه فاضله عنوان می‌کند، رمانی که در آن مصرف‌گرایی و تجمل‌گرایی به عنوان ارزش در آن مطرح می‌شود، فردی به من گفت ما دوست داریم کتاب شما جایگزین شود و در آنجا به ما قول‌هایی برای فروش دادند، اما واقعاً در کمال سپاس از خداوند و شکر من از خداوند، آن مدینه فاضله‌ای نیست که من به دنبال آن می‌گردم یعنی تصور کنید چقدر تیراژ رمان‌هایی که واقعاً مغرضانه چاپ می‌شود و حتی اگر ما بگوییم افراد مغرضی نیستند، افرادی هستند که می‌خواهند جیب خود را به هر قیمنی پر پول کنند و یک رمانی که یک تیراژ 1000 تایی دارد، نهایتاً 900 تعداد از آن در بهترین حالت به فروش می‌رسد و آیا واقعاً آن تعداد روحیه ان شاءالله جهادی من و امثال من را اغناء و ارضاء می‌کند؟

من اعلام می‌کنم که اگر ناشری چاپ دوم من را با تیراژ متقاعد کننده‌ای بخرد، در عین حال که من منتظر نقدها هستم تا نقطه نظرات بیاید و اعمال نظر کنم، نقدهای خوب و شایسته‌ای که از سمت هر شخصی قطعاً باعث افتخار من خواهد بود و من در هر قشر و طایفه‌ای آماده شنیدن هستم و ان شاءالله چاپ دوم به عمل برسد من از همین تریبون با صدای رسا و بدون ترس اعلام می‌کنم که هیچ عایدی نمی‌خواهم جز این که بغض به گوش آنهایی که باید برسد و هر هزینه تألیفی که قرار است برای من قرار بگیرد، آن را در اختیار دوستی قرار می‌دهم که بخواهد کتابش را چاپ کند و مانند من نیاز به حمایت مالی دارد و یا یک نهادی که این رسالت وعنوانی که امسال به نامش نام‌گذاری شده است، سال «اقتصاد و فرهنگ با عزم ملی و مدیریت جهادی» ان شاءالله با عزم ملی و یک مدیریت جهادی بتواند این رسالت خودش را انجام دهد.

هزینه چاپ این کتاب را با هزینه شخصی خودتان چگونه تهیه کردید؟
یک بخشی از آن را وقتی ناشر متوجه شد که من آنقدر تقلا می‌کنم خودشان گفتند من نصف هزینه کار را تقبل می‌کنم و نیمی دیگر را به صورت کاملاً شخصی استادم؛ هیئت علمی دانشگاه قم، خانم فرداد بدون هیچ‌گونه چشم‌داشتی و بدون این که چکی از من بگیرد و بدون ضمانت فقط و فقط برای رضای خدا این هزینه را تقبل کردند. یعنی حتی به من گفتند اگر هزینه هم برنگشت اهمیتی ندارد فقط باید حکم آقا به عنوان ولی ما انجام شود، ان شاءالله که آقای ما امام زمان(عج) از هرکاری که می‌کنیم راضی باشند اگر گزاف نباشد و ادعایی نکرده باشیم.

با توجه به اسم کتابتان، مقداری از داستان کتاب بگویید.
قصه از سال 78 آغاز می‌شود و تا سال 92 ادامه دارد و می‌توانیم بگوییم به قول فوتبالی‌ها 3 مقطع 4،5،5 است. زندگی آقایی را بیان می کند که تربیت ایرانی اسلامی می‌شود که تربیت بسیار درستی می‌شود پدرش یک خطا می‌کند و آن موجب می‌شود که فرزند کمی متمرٌد می‌شود و در باز به همان شکل صحیح خودش به دنبال پوشش خطای خودش و به هر حال قصه اصلی ما قصه همین فرزند است و اتفاقاتی که برایش می‌افتد و در نهایت باز می‌گردد به آغوش همان خانواده ایرانی و اسلامی و متوجه می‌شود که پدرش یک اشتباه کرده است و او آن اشتباهاتی به این دلیل کرده است و را معترف می‌شود.

زمینه داستان خانوادگی است، به معماری اسلامی، خوراک اسلامی و پوشش اسلامی توجه داشته ام حتی در بخش‌هایی همسرداری سه خانواده مقایسه شده اند، فرزند داری مقایسه شده است، به هرحال روحیه انقلابی و فعالیت‌های دانشجویی در دانشکاه به آن نگاه شده است که ما شخصیت‌های مثبت و استانداردمان بچه‌های حزب‌اللهی هستند و در بسیاری از فیلم‌ها و کتاب‌ها می‌بینید که شخصیت باکلاسی که زبان انگلیسی، فرانسه و .. بلد است و یک شخصیت غرب زده و با کلاس است و (بابت لغات‌های بیگانه‌ای که به کار می‌برم عذر می‌خواهم).

ما در این کتاب بچه حزب اللهی‌های دانشگاه‌ها و مواردی که خودم با دوستان در دانشکاه ارتباط داشتم  و شخصی را می دیدیم که به لحاظ علمی نخبه است ممکن است دانشگاهی خوبی قبول شود و فکر کند این تمام زندگی است، اما در آینده می‌بیند که ازدواج خوب، درس خوب، شغل خوب دارد و فعالیت‌های انقلابی دارد و شخصیت‌هایی هستند که به عنوان الگو بودن باید در رأس قرار بگیرند. من سعی کردم در بغض این الگوها را روبروی چشم بگذارم.

همه شخصیت‌های کتابتان در واقعیت وجود دارند؟
من به چند نهاد های خودجوش انقلابی کار را برای خوانش داده بودم به من قول فروش دادند تا حدی که ما در فروش کمکت می‌کنیم تا هزینه برگردد.

طی این اتفاقات ازریابی که کار را  می‌خواند به من گفت خانم روزبهانی یک نقطه مثبتی در کار شما دیده می‌شد و آن این است که ما شخصیتی را نخواندیم که مثل آن را ندیده باشیم، مثلاً ما یک دختری در قصه داریم که پوشش نامناسبی دارد و توجیهش این است که مگر ممکن است دختری باشد و به همه مقاصدش هم برسد.

من بیان خودم زنانه است و بسیار دغدغه زنانه دارم که واقعاً فکر نمی‌کنم که دغدغه زنانه داشتن و قصه زنانه گفتن ضعف باشد، من فکر می‌کنم امروز خانم های ایرانی باید در جهان اسوه و الگو قرار بگیرند، چون فاطمه زهرا(س) اسوه و الگو است و سعی کردم مطرح کنم. در قصه من خانم‌ها با پوشش مختلف هستند و تمام  سعی ام را کرده ام که شخصیت ها را ریز به ریز ببینم، بشنوم و بشناسم.

در میان صحبت‌هایتان گفتید که کارگردانی هم داشته اید، با توجه به نویسنده بودنتان نیز فکری برای کار ترکیبی در آینده ندارید؟
این یک مدینه فاضله ای است که من سال‌های سال است که به آن فکر می‌کنم. آذر ماه سال 89 بود که آقای ابوالقاسم طالبی کارگردان فیلم قلاده‌های طلا به دانشگاه ما، اما آن زمان هنوز در حال ساخت و پیش تولید فیلم قلاده‌های طلا بودند.

من ایشان را دیدم و آن زمان یک دختر 18 یا 19 ساله بودم، من علی رغم اینکه خیلی خجالت کشیدم ولی به بهانه یک سوالی به دنبال ایشان رفتم. برایم راه باز کردند و من گفتم: "چرا اصغر فرهادی اسکار گرفتند؟وچه وچه" و ایشان هم توضیح می‌ دادندو من بهانه‌ای می آوردم که بیشتر با ایشانن صحبت کنم.

به واسطه زن بودنم خیلی مغرور هستم ولی آنجا آنقدر التماس بر من مستولی شد که "نرگس" یک فرصت پیش آمده که تو بنویسی و رفتم و گفتم: "آقای طالبی خواهش می‌کنم، خواهش می‌کنم (با لحن دخترانه )که اجازه بدهید من برای شما طرح فیلم‌نامه بنویسم.

با انگشت اشاره با حالت تحکم گفتند: "فقط 20 صفحه، من اگر زیاد باشد نمی‌توانم بخوانم." و من گفتم: "قول می‌دهم و فقط یک طرح 20 صفحه‌ای برای شما می‌فرستم که شما بخوانید که اگر خوشتان آمد اصلا خودتان فیلم‌نامه کنید، فقط اجازه بدهید که من کارم را شروع کنم." و ایشان این را قبول کردند اما دست زندگی اجازه این کار را نداد و من هیچ برگه ای را به ایشان ارسال نکردم ولی واقعا هنوز هم این تمنا در من زنده است. ان شاءلله به حق نفس‌های حق رهبر و در سایه الطاف و کرامات خانم حضرت معصومه(س) و امام زمان این کار را انجام می‌دهم.

امیدوارم که یک روزی فیلم من ساخته شود و من بتوانم کار فیلم‌سازی را هم انجام دهم و این رسالتی که نمی‌گویم مانده روی زمین و من باید جمعش کنم اما در عمری که باقی مانده است، واقعاً انسان به جز لاشه‌ای بیش نیست.

ان شاءلله در این فرصتی که باقی است اگر خداوند به من این عنایت را بکند خیلی دوست دارم که این اتفاق بیفتد.

با دوستان در مورد خانم نرگس آبیار کارگردان فیلم شیار 143 صحبت می‌کردیم و من گفتم: "من چقدر افتخار می‌کنم که ایشان هم اسم من هستند و من دوست دارم در فیلم‌نامه نویسی به ایشان برسم." دوستان گفتند: "اتفاقاً همین است چون ایشان هم ابتدا رمان‌نویس است" و من این را به فال نیک می‌گیرم.

امام صادق (ع) می‌فرمایند که اگر امر به معروف و نهی از منکر فراموش شود، اشرار بر آن جامعه مسلط می‌شوند یعنی فرهنگ اشرار می‌شود فرهنگ ما و ارزش اشرار، برای ما ارزش می‌شود.
در قصه من دختری است که در جایی با تمام عجز خود می‌گوید: "خاله من خوشگل نیستم، اگر آرایش نکنم چطور مورد پسند قرار بگیرم؟"

وقتی بر می‌گردیم، متوجه می‌شویم که شاید آن خانم با حالت حق دادن به خودش مواجهه می‌شود. در بخش‌هایی ممکن است هنوز هم در یک جامعه اقلیتی، پذیرفتنی باشد اما در نگاه اعم خاص خودش واقعا یک دختری ممکن است به عقل بی‌ایمانش برسد، که این راهش است. آنجا یک جواب می‌دهد، جوابی که برای خود من قانع کننده بود، جوابی خود من را نجات داد و آن جواب این بود: "و من یتق الله یجعل لو مخرجا و یرزقه من حیث لا یحتسب و من یتوکل علی الله فهو حسبه ان الله بلغ امره قد جعل الله لکل شی قدرا"

که می‌گوید تو توکل کن، تقوا داشته باش و گناه نکن و آن کاری که نباید انجام بدهی را انجام نده و پارسایی پیشه کن من تو را کفایت می‌کنم و او را مقابل خدای خودش قرار می‌دهد و او باز می‌گوید آرایش، زمانه، فرهنگ و ارزش‌ها و من فقط می‌گویم خدا، خدایی که خودش گفت که من به عهده می‌گیرم، خدا برای تو کافی نیست؟

این پاسخی است که به شکل سخنرانی‌وار نیست بلکه نگاهی که من خیلی سعی کردم در داستانم اعمال شود این است که شخصیت‌ها با هم گفت و گو نمی‌کنند یعنی فقط سعی کردم توصیف باشد. گفت و گوها در این حد است که در یک پاراگراف و گیومه نیم‌خطی و نهایتاً یک خطی کار نقل قول داریم و باقی تنها توصیف است. ما منبر نمی‌رویم بلکه سعی کردیم به شکل هنری همان طور که در نگاه هنری همه چیز تاثیرگزارتر است بیان کنیم.

در لحظه ممکن است یکی در جواب سکوت کند و ما اجازه بدهیم مخاطب به جلو برود و اجازه دهیم قصه پیش رود و اتفاقات و رویکردها پیش بیاییند بعد آنجا یک آیه یا حدیثی خوانده می‌شود و من در کارم از آیات و احادیث استفاده کردم و می توانم بگویم اگر کسی به دنبال درون‌مایه و مقصود من است، مقصود من آیه 2 و 3 سوره طلاق است. "و من یتق الله یجعل لو مخرجا و یرزقه من حیث لا یحتسب و من یتوکل علی الله فهو حسبه ان الله بلغ امره قد جعل الله لکل شی قدرا"

آنچه که قرار است در پایان این کتاب عاید من شود معنای راسخ این است که باور کنم که "الیس الله بکاف عبده" "آیا خدا برای نجات و دفاع از شما کافی نیست؟"

این زمانه همه جوره غلط است و همه جوره بغض کرده است ولی خدا از همه چیز بزرگ‌تر است و کمکت می کند.
من تا زمانی که در دبیرستان ریاضیات می خواندم همیشه کتاب حافظ دستم بود و توفیقی داشتم که آن زمان با کتاب‌های شهید مطهری آشنا شدم. ما مطالعات درونی داشتیم و تعدادی بچه بودیم که در حوزه هنری ارشاد کلاس‌های نویسندگی می‌رفتیم. من دو دوره کلاس تئاتر هم گذرانده ام که دو دوره بازیگری بودند ولی افتخار این را داشتم که در خدمت اساتیدی باشم که در کنار آنها، خانم‌های خیلی موفق و موقر بودند.

ما یک گروه تئاتر بانوان داشتیم که در آن هم مطالعات هنری می‌کردیم، و هم از تجربیات‌شان استفاده می‌کردم به هرحال فرصتی بود که در یک گئده خانمانه ما کار تئاتر انجام بدهیم. افتخار حضور در کنار خانم "وفا طرفه" از گروه تئاتر آیین در استان قم را داشتم و بعد که وارد دانشگاه شدم و دو ترم درس خواندم به شدت علاقه‌مند به دروس حوزوی شدم و این میل به فقه و اصول در ما از بین نرفت که نرفت.

شروع کردم کتاب‌های حوزه را خواندم و امتحان جامعة الزهرا دادیم که الحمدلله آنجا قبول شدم و شروع کردم به گذراندن دروس حوزوی در کنار دروس دانشگاهی که الان چند ترمی است که دانشگاه من تمام شده و رخصتی برای ارشد گرفته ام که انشالله اگر خدا بخواهد دروس حوزوی را همچنان ادامه می‌دهم.
ولی به هرحال آن زمان توفیق آن بود که من با بچه‌های حوزه روبه رو شوم و از طرفی هم پدر من از روحانیت هستند و افتخار این را دارم که یک عمری است در کنار ایشون در خانه‌ای با ارزش‌های دینی و اسلامی زندگی می کنم.

به هر حال نعمت پدر و نعمت روبرو شدن با آدم‌های باتجربه و آدم‌هایی که حرفی برای گفتن دارند و حتی بچه های تئاتری که گفتم آن ها هم از این فضا دور نبودند و آنها هم خیلی حرف‌های شنیدنی داشتند. به هر حال با این مسائل چه از حیث هنری و دینی یا از هر دو حیث انسی بود و من بررسی کردم.

با توجه به اینکه پدرتان روحانی بودند شما از منابع علمی پدرتان استفاده کردید؟
یک جا که برای مصاحبه رفته بودم به من گفتند: "خانم روزبهانی شما دختر دکتر روزبهانی هستید؟" گفتم: "بله، اگر دکتر روزبهانی که شما می‌گویید پدر من باشند بله من دخترشان هستم."
و شروع کردند به پرسیدن سوالات علمی چون پدر من کارشناس ادیان وفرق هستند و شروع کردند به پرسیدن سوالات خیلی تخصصی در مورد تاریخ ادیان و ادیان و فرق و من کم آوردم چون من بلد نیستم و جواب دادم: "ایشان پدر من هستند، استاد من که نیستند." جواب دادند: "بله، اساتید با خانواده خود رابطه علمی ندارند."

به هرحال روحانیت ارکان مختلف رفتارشان خود به خود نوعی درس است و ممکن است برای ما یک مشکل خانوادگی پیش بیاید و ایشان برایمان یک حدیثی بخوانند و ما مجاب شویم.
فرهنگی که در خانه قالب است این مبانی را به آدم القا می‌کند ولی نه به شکلی که ایشان جزوه بدهند و ما بخوانیم.(مزاح)

آخرین حرفتان و یا اگر درد دلی دارید، بگویید؟
روزی می‌آید که جهان در پرتو اسلام خواهد درخشید. روزی که در دست هر دانشجوی مسلمانی درفش علم و در دست دیگرش قرآن خواهد درخشید...آینده از آن ماست، آینده را خواهیم ساخت....

نظرات
حداکثر تعداد کاراکتر نظر 200 ميياشد
نظراتی که حاوی توهین یا افترا به اشخاص، قومیت‌ها، عقاید دیگران باشد و یا با قوانین جمهوری اسلامی ایران و آموزه‌های دینی مغایرت داشته باشد منتشر نخواهد شد - لطفاً نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید
تورهای مسافرتی آفری
تاکید اردوغان بر گسترش روابط با ایران
ظریف: نباید منتظر دستور از تهران باشیم ؛ دستور از مردم می‌رسد
پیراهن قرن؛ امضای مسی تاریخی شد
خبری که سنوار به مادرش داد
نخستین زن فرماندار در کردستان منصوب شد
جانور منقرض شده به طبیعت بازگشت!
تهران سرد می شود
زلنسکی: یا دنبال سلاح اتمی می‌رویم یا ...
حرف‌های جالب حامد بهداد درباره دوران دانشجویی اش
واکنش فرهاد مجیدی به سرمربی جدید استقلال
حملات سنگین موشکی حزب الله به عکا
راهکار جدید بریکس برای دلار زدایی تحقق می‌یابد؟
داتیس پرو؛ مرجع اخبار و آموزش‌های تکنولوژی و فناوری اطلاعات
بررسی مزایا و معایب استفاده از فویل آلومینیوم در خانه
نصرتی ، رئیس سازمان شهرداری‌ها و دهیاری‌ها شد
نظارت بر تاکسی‌ها هوشمند می‌شود
ایرج طهماسب به تئاتر برگشت
لیلا حاتمی و محمدرضا فروتن در یک فیلم جدید
قاشق هخامنشی با طراحی پیچیده الهام‌گرفته از اساطیر کهن ایران!
تتلو و رفتارهای عجیب‌اش تا پیش از دستگیری
کاهش ۴۳ تومانی نرخ یورو در مرکز مبادله ایران
نظرسنجی
بنظر شما باتوجه به حوادث اخیر فلسطین چقدر احتمال فروپاشی رژیم صهیونیستی وجود دارد؟




مشاهده نتایج
go to top