به گزارش خبرنگار «خبرنامه دانشجویان ایران»؛ دولت موقت با توجه به همین مسائل، توان لازم جهت رویارویی با این آشوبها و بلواها را نداشت و با توجه به بعضی از دیدگاههایش، قاطعیت لازم جهت برخورد با عناصر ضد انقلاب را هم نداشت. به عنوان مثال دولت موقت و شخص آقای بازرگان تشخیص میدادند که یکی از روسای ساواک در زمان شاه باز هم بیاید و سازمان اطلاعاتی در نظام جمهوری اسلامی را بازسازی و راهاندازی کند.
محمد هاشم پوریزدان پرست درباره رویکرد دولت موقت و مواجهه بازرگان با مسئله تسخیر می گوید: دولتمردهای دولت موقّت بازرگان، بخصوص دکتر ابراهیم یزدی که همان روز از سفر الجزایر بازگشته بود و در الجزایر آن افتضاح را بار آورده بود، مرتّب تماس میگرفتند که آقا بیایید بیرون. میگفتند: این جا مگر الکی است. مگر بچّه بازی است. آمریکاست. سفارت یک ابرقدرت است. با ما چه کار خواهد کرد و فلان خواهد کرد. بچّهها میگفتند: « نه ما این جا هستیم و بیرون هم نمیآییم». کار به تهدید کشید. گفتند ما الان با پلیس میآییم و شما را بیرون میریزیم. دانشجویان جریان را برای آقای خوئینیها توضیح دادند. ایشان با حجّت الاسلام حاج سیّد احمد خمینی در قم تماس گرفتند و گفتند :«این دانشجویان آشنا هستند». دولت موقّتیها هم با دفتر امام تماس گرفته بودند تا از آن طریق و با گرفتن دستور از امام، دانشجویان را بیرون کنند. مرحوم سیّد احمد هم تعدادی از بچّهها را میشناخت. تا فهمیده بود ما خودی هستیم رفته بود به امام قضیه را گفته بود. هم صحبت ما را و هم حرف های آنها را به ایشان منتقل کرده بود. امام شدیداً ناراحت شده بودند. در صحیفه هست که گفته اند:« ریشه های فاسد با من تماس گرفتند تا دانشجویان را بیرون کنم.»
پس از تسخیر لانة جاسوسی و تلاش فراوان آنان برای بیرون کردن دانشجویان خط امام از لانه و عدم توفیق در این امر به بهانة دخالت افراد غیر مسئول در امور و تعدّد و تداخل مدیریت و از این حرفها، مجدّداً استعفا دادند. البتّه هدفشان از استعفا هم فشار بر امام برای بیرون کردن دانشجویان بود. استعفا را هم شب داه بودند امّا آن را اعلام نکرده بودند. قرار بود ۷ صبح اعلام کنند، که چون دیدند امام به آنها محل نگذاشته باز هم آن را اعلام ننمودند. ساعت ۲ بعد از ظهر به دستور مرحوم سید احمد استعفا نامة آنها خوانده شده بود و آنان در برابر عمل انجام شده قرار گرفته بودند و کنار رفته بودند. آنان همان طور که بیان شد دو هفته قبل هم رفته بودند خدمت امام که یا مجلس خبرگان را منحل کنید و یا ما دسته جمعی استعفا خواهیم داد و با وجودی که امام به آنان گفته بودند مجلس خبرگان منحل نخواهد شد، بروید استعفا بدهید، استعفا نداده بودند و رفته بودند دنبال کار خود.
متن استعفا نامه را این بار مثل دفعات قبل، خود مهندس بازرگان به قم نبرده بود، بلکه نوة خود را ظاهراً فرستاده بود تا استعفا نامه را به امام بدهد. آنها به بن بست رسیده بودند و فکر میکردند انقلاب و امام و مردم ایثارگر ایران، به بن بست رسیدهاند. آنان چند بار اعلام کردند که انقلاب به بن بست رسیده است و کارش تمام است. امام در رابطه با همین سخنان بود که فرمودند همین مردم عادی، همین جوانها و همین پیره زنها و پیرمردها که به خیابانها میریزند و از انقلاب حمایت می کنند، انقلاب را از بن بست بیرون خواهند آورد.
معصومه ابتکار در «تسخیر» خاطره جالبی از چگونگی مطلع شدن دانشجیان از موضوع تسخیر دارد. وی می نویسد:
در یکی از کشوها در خوابگاه موقت یک رادیوی ترانزیستوری پیدا کرد که باتری هایش سالم بود. ولی قبل از اینکه بتواند آن را روشن کند، جواد به داخل اتاق پرید و با خنده رادیو را از دستش قاپید.«هرکس دیر بخوابه،دیر بیدار می شه و به اخبار هم نمی رسه.» محمد که هنوز خوابش می آمد پرسید:«کدوم اخبار؟»
«حدس بزن تا چه حد می تونی پیشگویی سیاسی کنی.»
محمد گفت: «آمریکایی ها بیانیه داده اند؟»
جواد جواب داد:«نه، آنها همیشه زیاد حرف می زنند، ولی امروز نه.»
«پس یک موضوع داخلیه؟»
جواد که او را دنبال خود می کشید با لحنی کشدار گفت: «ممکنه، ممگنه.»
محمد گفت:«دولت موقت چیزی گفته؟»
جواد با خنده گفت:« بیش از چیزی که گفته کاری که کرده مهمه.»
«خدای من! می خوای بگی بازرگان استعفا کرده؟»
«خیلی طول کشید تا فهمیدی . بله. او رسما استعفاش رو تقدیم امام کرده و امام هم با این استعفا موافقت کردند.»
هاشمی در روایت خود از حضور بازرگان در سفارت می گوید: خاطرم هست آقایان بازرگان، صباغیان وخاتمی از مجلس اول برای بازدید از درون سفارت آمدند موقعی که گروگان ها هنوز در سفارت بودند آقای صباغیان جلوی ۸۰-۷۰ نفر جمعیت نمایندگان مجلس گفت: شما میگویید اینها جاسوسی میکنند، در تمام سفارت خانه های دنیا جاسوسی میکنند ما هم میکنیم! این فعل و انفعال طبیعی است. چرا میگویید اینها جاسوس هستند ؟ چرا اسم اینجا را لانه جاسوسی گذاشته اید؟
گویی آنها جنبه تهدیدها و آسیبها را کمتر میدیدند اما دانشجویان جنبه تهدیدها و آسیبها را بیشتر میدیدند و جمعبندی آنها این بود که ممکن است کشور به هرج و مرج سیاسی بیفتد. حتی یکی از آقایان پیغام میدهد که آنجایی را که گرفتهاند غصبی است، نماز نخوانید. بنابراین معتقد بودند که قضیه کمکی به انقلاب نخواهد کرد و فضا را تند خواهد کرد و به انقلاب آسیب خواهد زد.
سید محمد هاشمی در مورد شخص بازرگان نیز اظهار می کند: آقای بازرگان حس عجیبی نسبت به دانشجویان داشت و معتقد بود که وقتی دانشجویان از ولایت تبعیت میکنند کور و کر هستند و می گفت:« اینها در دفاع از امام و ولایت کور و کر هستند وقوه استدلال ندارند، میگویند هر چه امام بگوید. من به جای صحبت با اینها روی سخنم با امام است به امام هم گفتم که این انقلاب، انقلاب ضد استبدادی است و وقتی شاه را ساقط میکنیم نباید کاری به دنیا داشته باشیم»
دولت موقتی ها گویا همه شخصیتی مشابه داشتند. حسین شیخ الاسلام در خاطره ای که از دعوای خود با قطب زاده بر سر نشان دادن ظلم های آمریکا به نماینده سازمان ملل، می گوید: دعوایی نیز بین من و آقای قطب زاده در پاویون دولتی فرودگاه مهرآباد پیش آمد و آقای والدهایم نماینده سازمان ملل به تهران آمده بود و من تصمیم داشتم که اسناد لانه جاسوسی را به او بدهم و بگویم که آمریکاییها چطور در امور داخلی کشور ما دخالت کردند اما قطب زاده می گفت خیر او مهمان ماست و شما نباید او را اذیت کنید و بین من ایشان درگیری لفظی پیش آمد که عکس این دعوا را در مجله تایم چاپ کردند به طوری که یک صفحه ی کامل عکس قطب زاده و در صفحهای مقابل آن عکس من که مشغول مشاجره با او بودم را چاپ کرده بودند.
گروههای دیگری هم بودند که به صورت های مختلف مخالفت خود را نشان می دادند.
افرادی بودند که به اسم انقلاب عده ای را میگرفتند و تسویه حساب میکردند. افراد را می کشتند و اموالشان را میبردند، انقلاب قانون خود را دارد و هر کسی مدعی است . ماشاءالله قصاب هم یکی از همین آدمهابود که مثل شعبان بیمخ فکر میکرد در فراز فعالیت های دفاع از انقلاب اسلامی جایی را به نام سفارت آمریکا سفت و سخت چسبید و حتی در لو دادن فرار سعادتی موثر است و خبر داشته.
ماشاءالله قصاب رئیس کمیته منطقه بود و در رابطه با سفارت آمریکا با وزارت خارجه مرتبط بوده است. آن موقع هر کس برای اثبات شخصیت خود منطقه حکومتی خودش را گسترش میداد. با عدهای سازش می کرد و با عدهای هم مبارزه . دشمن تئوریک ماشاءالله قصاب جریانهای چپ بودند که نسبت به آنها مسئله داشت.
چپ ها که خود نقشهی دیگری برای تسخیر کشیده بودند از این حرکت استقبال می کردند. مجاهدین هم رفتار ضد و نقیضی داشتند. دانشجویان خط امام با اینکه انحصار خاصی نداشتند اما نمی خواستند، توده ای ها و چپ ها و مجاهدین را در این کار مشارکت دهند، چرا که آنها پیرو خ امام نبودند. معصومه ابتکار از نظرات گروههای دیگر اینطور روایت دارد:
گروههای مخالف هم حرفهایشان را مطرح میکردند. گروههای غیر مسلمان هم همینطور. بله، هزینه هم داشته و ما نمیخواهیم بگوئیم که این راهی بود که صددرصد مثبت بوده و جواب میداده است. این مسیری است که مجموعه جریان دانشجویی را درگیر میکرد؛ انحصار به یک طیف اقلیت نداشت؛ حتی مشخص بود برای بچهها که امثال سازمان مجاهدین خلق دخالت داده نشوند و این تصمیم کاملاً آگاهانه بود. امثال حزب توده و چریکهای فدایی خلق که اصلاً جزء دانشجویان مسلمان نبودند؛ فقط دانشجویان مسلمانی که خط امام را قبول داشتند. و خودشان را پیرو خط امام میدانستند.
محمد هاشم پوریزدان پرست در این باره می گوید: هیچ ارتباطی با آنها نداشتیم. زیرا در آن زمان به دلیل موضعگیریهای آنان در چند ماه بعد از پیروزی انقلاب، بر ضد انقلاب و بر علیه امام ماهیّت منافقانهاشان برای بچّههای انقلاب روشن شده بود و امام در یک سخنرانی آنان را آمریکایی توصیف کرده بودند. امام طی بیاناتی که به طور خصوصی برای دانشجویان مسلمان دانشگاهها کرده بودند نیز ماجرای سفر یکی از رهبران این سازمان را در سال ۵۰-۴۹ که به نجف رفته و تقاضای تأیید این سازمان و صدور فتوای جهاد توسط امام و آغاز جنگ مسلّحانه کرده بودند که با مخالفت ایشان روبرو شده بود را تعریف نموده بودند و بیان داشته بودند که آن شخصی که پیش من آمده بود، منافق بوده است. این سخنرانی طبق نظر امام برای عموم پخش نشد، امّا نوار آن را ایشان فرموده بودند که در اختیار دانشجویان دانشگاهها بگذارند. همین نوار باعث شد که ماهیّت آنان بیشتر روشن شود و بسیاری از دانشجویان صادق در دام آنها نیفتند.
نوار همین سخنرانی نیز موجب شد که ماهیّت آنان برای من روشن شود و با وجود اینکه مرا به جلسات خود دعوت مینمودند، تحت تأثیر آنان قرار نگیرم. متأسّفانه چند نفر از وابستگان آنها در بین دانشجویان خط امام، نفوذ کرده بودند. شنیدم یکی از همین نفوذیها بعداً به دلیل رابطه با منافقین و جاسوسی برای آنها دستگیر شده است و احتمالاً آنگونه که شنیدم کارش به اعدام هم کشیده است. درست و دقیق البتّه نمیدانم. یکی از دانشجویان دانشگاه صنعتی شریف نیز بنام عباس زریباف، از کادرهای سازمان منافقین که در بلوک ما بود. او مسئولیت کنفرانس نهضتهای آزادیبخش را که دانشجویان بر پا نمودند و رهبران و نمایندگان این نهضتها را در تهران دور هم گرد آوردند، به عهده گرفته بود و خدا میداند منافقین از طریق او چه اطّلاعاتی را از این نهضتها به دست آوردند و در اختیار آمریکا و اسرائیل گذاشتند و چه ضرباتی را از این طریق بر آنان وارد نمودند و این در حالی بود که نمایندگان نهضتها در تهران در جلسات روی خود را میپوشاندند! او بعد از جریان لانة جاسوسی در یکی از ارگانها نفوذ نموده بود و با شناسایی او و قبل از دستگیری به عراق فرار میکند و چند سال بعد در عملیات مرصاد همراه منافقین که با حمایت و همراهی صدام به ایران حمله نموده بودند، وارد ایران میشود و به سزای انحراف و خیانت خود میرسد و کشته میشود. البتّه ما در آن زمان این افراد را نتوانستیم شناسایی کنیم. به جز یکی دو نفر، یک نفر را یادم هست در زمستان( یادم است روزی برفی بود) به همراه همسرش از لانه اخراج کردیم. چند نفری هم بعداً چهرههای منفی به خود گرفتند و از مسیر انقلاب کلاً منحرف شدند و احتمالاً از همان زمان حضور در لانه زمینه انحراف و احتمالاً ارتباط با گروهکها را نیز داشتند.
تعداد بیست و چهار تفنگ ژ- سه از واحد عملیات ما گم شده بود. معلوم بود افراد نفوذی در این کار دست دارند. شاید علّت این کار توسط آنها بیشتر ایجاد بیاعتمادی در میان دانشجویان خط امام نسبت به یکدیگر بود. در یکی از روزها داشتم از بلوک محل اقامت به طرف درب ورودی لانه میرفتم، ابراهیم اصغرزاده از اعضای شورای مرکزی داشت از بلوک یک که محل استقرار آنان بود، بیرون میآمد. با مشاهدة من اشاره کرد که کاری به تو دارم. به سوی او رفتم. او بیان داشت که بچههای کمیته با من کار دارند. شما هم بیا که با هم برویم. چند تن از بچههای آموزش دیده و با تجربة کمیتة انقلاب اسلامی، به صورت بسیار مخفی در درون لانه حضور داشتند تا در صورت هرگونه عملیات نظامی بر علیه دانشجویان که اکثر قریب به اتّفاق آنان از آموزش نظامی و تجربه عملیاتی بی بهره بودند، به آنها کمک نمایند و این را تا آن روز حتّی من نمیدانستم. وقتی وارد اتاق آنها که در یک ساختمان نزدیک زمین چمن سفارت بود و تقریباً از محلهای مسکونی دانشجویی دور بود، شدیم، آنان که حدود پنج نفر بودند، زبان به گله گشودند و از گم شدن سلاحهای خود خبر دادند. یکی از آنان در حالی که بغض گلویش را گرفته بود با اعتراض و تقریباً با فریاد میگفت: آقای اصغر زاده! من مسلسلم را در این تاقچه گذاشته بودم. امّا مسلسل من را دانشجویان خط امام! دزدیدهاند. من در این مملکت دیگر به چه کسی میتوانم اعتماد کنم؟! این جریان برای ما خیلی تلخ بود. به شدّت ناراحت شده بودیم. بچههای عملیات خیلی پیگیری کردند تا از موضوع سر در بیاورند. نهایت به یک نفر مشکوک شدند و آن هم کسی نبود مگر عباس زریباف! دانشجوی دانشگاه صنعتی شریف. علّت مشکوک شدن به او نیز این بود که او به علّت داشتن همسر هر روز میتوانست از لانه خارج شود. او یک ماشین پیکان نیز داشت که با آن به درون لانه میآمد و این بهترین محمل برای خروج سلاح بود. متأسفانه مسئول عملیات و دو نفر از شورای مرکزی لانه که دانشجوی دانشگاه صنعتی شریف بودند، به او اعتماد زیادی داشتند و همین موجب شد که گزارش سایر دانشجویان مورد توجّه آنان قرار نگیرد. عباس بعداً پس از آغاز جنایات منافقین، در دوران جنگ تحمیلی، از ایران به عراق فرار نمود و به منافقین موجود در خدمت صدام پیوست و نهایتاً در عملیات مرصاد به سزای خیانت خود رسید و کشته شد.
در جمعیت ۴۵۰-۴۰۰ نفری اختلاف طبیعی است. من از لحاظ آماری تحلیل رفتاری دانشجویان را به شما میدهم شما ببینید خط متوسط چطور است. از این ۴۵۰-۴۰۰ نفر یک نفر به مجاهدین خلق پیوست یا از ابتدا ارتباط داشت و خود را جا زده بود؛ به اسم عباس زریباف، شوهر خواهر آقای عطریانفر که در عملیات مرصاد کشته شد. دیگر کسی را نداریم که با شبکه چپ یا راست یا منحرف رابطه داشته باشد.
سید محمد هاشمی در مود موضع مجاهدین خلق نسبت به تسخیر می گوید: وقتی موضع امام مشخص شد سازمان مجاهدین خلق اولین اعلامیه را داد و گفت: اینها چپ روی از موضع راست است ، اینها ارتجاع طلب و از عوامل حزب جمهوری اند و …اما فردای آن روز که استقبال مردم را دیدندگفتند: این حرکت از بطن مردم است. ظرف ۲۴ساعت اطلاعیه شان از موضع راست به انقلابی تبدیل شد.
صادق محصولی-از دانشجویان عضو انجمن اسلامی دانشگاه علم و صنعت- می گوید: دقیقا یادم هست که بعد از این قضیه منافقین، جنبش مسلمان مبارز، و حتی بعضی از کمونیست ها می آمدند و برای بهره برداری سیاسی از این قضیه تلاش می کردند. البته کمونیست ها داخل لانه جاسوسی نمی رفتند، اما در جلوی در لانه بعضا حضور پیدا می کردند و بیانیه می خواندند. چون ما توده ای های دانشگاه را می شناختیم و می دیدیم که طرفداران پیکار، راه کارگر و... جلوی در لانه حضور پیدا می کردند.
ابتکار این صحبتهای محصولی را تایید می کند و می گوید: مثلاً حزب توده وقت میخواست که بیاید داخل سفارت آمریکا که دانشجویان اجازه ندادند. سازمان مجاهدین خلق هم همینطور، ولی دانشجویان اجازه ندادند.
در بیرون از سفارت فعالیت داشتند و چادر هم زدند ولی متأسفانه اکنون باز شاهدیم که عدهای میخواهند این جریان تسخیر را به جریان مجاهدین خلق نسبت بدهند. در حالی که هیچگونه ارتباطی وجود نداشت. ممکن است که نزدیک به چهارصد دانشجو یکی یا دو نفر با گرایشهایی خاص بوده باشند که دانشجویان مسلمان 5 دانشگاه و از دانشگاههای دیگر هم آمدند، ولی هسته اصلی و تصمیم اصلی خالص بوده و برآمده از دل مردم و توسط دانشجویانی اتفاق افتاده که فقط و فقط به فکر برچیدن بساط توطئه آمریکا بودند.
شیخ الاسلام نیز از مهم شدن لانه جاسوسی در آن برهه می گوید: این جا بسیار مهم شده بود زمانی که دانشجویان می خواستند بیایند این جا نمی دانستند که چه می شود و قضیه فقط صنفی بود اما بعد از تایید امام لانه مرکز اداره سیاست مردمی شد و به معنای واقعی کلمه دیپلماسی عمومی انجام می گرفت و در خیابان طالقانی یک بازار سیاسی خاصی وجود داشت و مردم همان جا به وسیله تحصن و تظاهرات پشتیبانی و حمایت می کردند و همه نوع آدمی نیز در بین آنها وجود داشت به طور مثال یک بار منافقین قرق می کردند و بسیار منظم تظاهرات می کردند.