میخواهیم در ابتدا تعریف کوتاهی از استحاله و استحاله فرهنگی داشته باشید که موضوع برای مخاطب بهتر روشن شود.
استحاله در لغت یعنی از حالتی به حالت دیگر در آمدن و در اصطلاح وقتی ما میگوییم استحالهای صورت میگیرد یعنی از ماهیت خود خارج میشود و حالت دیگری میگیرد. بنابراین کسانی که به سبب تغییر شرایط، خود را از ارزشهای حاکم بر فرهنگ خود، به ارزشهای دیگر سوق میدهند و از حال قبل خارج میشوند، دچار استحاله فرهنگی شدهاند. به تعبیر دیگر یعنی کسانی که به خاطر عوض شدن شرایط یا به خاطر ناکامی در رسیدن به اهداف خود، فرهنگ خود را تغییر میدهند تا به مطلوب خود دست یابند. ما این را در انقلاب اسلامی خود شاهد بودیم و افرادی از این جهت تغییر پیدا کردند و این استحاله در ابعاد گوناگون زندگی فردی و اجتماعی آنها تاثیر خواهد گذاشت.
بنابراین این استحاله همیشه بار منفی دارد؟
اگر انسان به یک اصولی پایبند است که آن اصول نزد خردمندان پذیرفته شده است، پشت پا زدن به آن اصول و تغییر دادن آنها به طرف ارزشهایی که همان عقل و خرد آنها را مثبت نمیداند، بار منفی دارد. اما اگر کسانی به یک فرهنگی خو کردهاند که تا کنون میپنداشتند که این فرهنگ درستی است، ولی وقتی با فرهنگ قویتر و ارزش مدارتر مواجه میشوند از آن موقعیت تغییر پیدا میکنند و این فرهنگ برتر را انتخاب میکنند، این جنبه مثبت دارد. مثل خیلی از مردم ما در جریان انقلاب اسلامی که با انقلاب، بیدار شدند و از آن فرهنگی که رژیم طاغوت میخواست به آنها تزریق کند خود را نجات و با فرهنگ انقلاب تطبیق دادند. اما اگر یک فرد انقلابی به ارزشهای قبل از انقلاب روی بیاورد، این بیچارگی و اضمحلال است و این نمیتواند مثبت باشد.
به نظر شما طی این ۳۵ سال، نیروهای انقلابی ما چقدر استحاله شدهاند؟
بخشی از نیروهای انقلابی دچار استحاله شدند. ما داشتیم کسانی را که وقتی دیدند شرایط آنگونه که آنها میخواهند، رقم نمیخورد و از نظر جایگاه و قدرتی که انتظار آن را داشتند، دور شدند یا به آنها ندادند، از نظر فرهنگی دچار استحاله شدند و ارزشهایشان تغییر پیدا کرد.
چند مصداق، برای ما شاهد میآورید؟
مصداقها را به روشنی میتوان در دو گروه سیاسی و سرکردگان آنها دید. یکی روحانیون مبارز هستند و دیگری سازمان به اصطلاح مجاهدین انقلاب اسلامی. که اینها قبل از انقلاب چهرههای انقلابی و مبارز بودند. و با پیروزی انقلاب هم سوابق خوبی از خود نشان دادند و در خط امام (رضوان الله علیه) حرکت میکردند و عموما به عنوان خط امامی شناخته میشدند. منتها همان زمان هم ما رگههایی از اشکال در سبک فکر اینها میدیدیم؛ ولی جزیی بود. بعد از ارتحال حضرت امام و رهبری رهبرمعظم انقلاب (حفظ الله تعالی)، به مرور از آن روند و ارزشهای انقلابی زمان امام، فاصله گرفتند و به شدت تغییر پیدا کردند. به گونهای که در برخی مقاطع به ویژه در فتنه ۸۸، در برابر اصل نظام ایستادند و ائتلاف و اتحادی با ضد انقلابها و مظاهر فرهنگ های فاسد قبل از انقلاب و غرب زدگان پیدا کردند که تمام سوابق نیک خود را به باد دادند و در شمار گروههای معاند و مخالف اساس نظام اسلامی درآمدند.
روند این استحاله چگونه است؟ میتوان مبنا و مراحل ثابتی برای این امر پیدا کرد؟
ببینید، این امر از آنجا ناشی میشود که بعضی از افراد، خود و طرز برداشت خود از انقلاب و ارزشهای انقلاب را اصل قرار میدادند. یعنی در همان دوره حضرت امام هم میدیدیم که اینها تا جایی امام را به طور دربست قبول دارند که همان گونه که اینها میخواهند، عمل کند. اما همین که امام مواضعی میگرفت یا افرادی را مورد توجه و تایید قرار میدادند که آنها، این افراد را از لحاظ طرز تفکر و بینش و دیدگاه سیاسی و اقتصادی قبول نداشتند، نسبت به امام اعتراض داشتند. گرچه جرأت نمیکردند صریح و در مجامع عمومی بیان کنند ولی در محافل خصوصی و با حمله کردن به افرادی که منصوب امام بودند در حقیقت نشان میدادند که ولایت مدار راستین و واقعی نیستند و تا زمانی با ولایت همراهند که مقاصدشان تامین شود. یعنی ولایت را با خود میسنجیدند؛ نه خود را با ولایت و بعد از ارتحال امام، وقتی که جایگاههایی را در مجلس و دولت و پستهای حکومتی از دست دادند، این را از چشم ولایت و از سوی رهبری نظام دیدند و کم کم با رهبری زاویه گرفتند. در سخنانی که ایراد میکردند و مواضعی که میگرفتند ابایی نداشتند که فاصله خود را با رهبری و ولایت نشان بدهند. اینگونه این روند را طی کردند.
یعنی شما این استحاله را صرفا به ضعفهای درونی این افراد مربوط میدانید؟
البته ببینید من این گروهها را که عرض کردم، در بینشان استثناهایی هم بودند. یعنی افراد سالم و صالحی بودند که تصور میکردند این جریان در حال طی کردن مسیر صحیح و انقلابی خود است و فرهنگ انقلاب بر آنها حاکم است. ولی وقتی دیدند تصمیم گیران اصلی و سردمداران این گروهها، خلاف عمل میکنند و حاضر هستند ارزشهای حاکم بر باورهای خود را تغییر بدهند، صف خود را جدا کردند. اما آنهایی که در این جریانات باقی ماندند، از همان ابتدا رگههایی از اشکال و انحراف در باورها و دیدگاههایشان وجود داشت که در شرایط جدید خودش را کاملا بروز و ظهور داد. اما آنهایی که اخلاص داشتند، وقتی متوجه تخلفات اینها از اصول و آرمانها و ارزشها شدند، خودشان را از اینها جدا کردند. یعنی اینکه عرض کردم منظورم این نبود که همه افراد روحانیون مبارز یا مجاهدین انقلاب دچار این استحاله شدند. اگرچه اکثریت آنهایی که این دو تشکیلات را از نظر مدیریتی در اختیار داشتند، اینگونه شدند. منتها میخواهم تاکید کنم، آنها ضعفهایی در باورهای اعتقادی و همچنین بینشهای سیاسی خودشان داشتند که وقتی شرایط تغییر کرد، کاملا خودش را نشان داد و باعث شد آنها صف خودشان را از جریان انقلاب جدا کنند و حاضر شوند با ضد انقلاب، سلطنت طلبان، حتی بهاییها و منافقین هم ائتلافی تشکیل بدهند که مخصوصا در فتنه ۸۸ این را به وضوح دیدیم.
آیا مسائلی در بدنه نظام وجود داشت که به روند استحاله این افراد کمک کند؟
من منکر این نیستم که گاهی ممکن است کوتاهی یا عدم تدبیر برخی دولتهایی که دم از اصول و ارزشها زدند یا خود را انقلابی میدانستند، گروهی را از عرصه خارج کرده باشد یا به آنها جفا کند. ولی نباید چنین مسائلی، باعث شود کسانی ارزشها و اصول انقلابی خود را کنار بگذارند و به ضد ارزشها رو بیاورند و برای اینکه جناح و جبهه خود را وسیع کنند با صاحبان رذیلتها، با ضدانقلاب، با پیروان فرهنگ و سلطه غرب، یک جبهه را تشکیل بدهند و دشمنان نظام و انقلاب را که تا دیروز با ایشان سرسختانه مقابله میکردند، محرم بدانند و اسرار نظام را در اختیارشان بگذارند. یا اگر از نظام ناراحت میشوند، رو به آمریکا بیاورند؛ کسانی که به شدت مواضع ضد استکباری و ضد آمریکایی داشتند دلخوش کنند به حمایتهای آمریکا. این به هیچ وجه قابل قبول نیست و خیانتی است که اینها در اثر استحاله، مرتکب شدند. بله، ما میدانیم ممکن است اشتباهاتی رخ داده باشد. این اشتباه را یا باید صبر کرد گذر زمان حقیقت را آشکار کند یا از راه قانونی و تعریف شده وارد شوند تا با آن قضیه مقابله کنند. اما به هیچ وجه نه از نظر شرع و نه از نظر خرد قابل قبول نیست که اگر به کسی جفایی شد، بیاید با نظام حق موضع بگیرد و با دشمنان همراه و هم زبان و همگام شود تا بخواهد انتقام بگیرد. این شاید در حکومتهای لاییک و سکولار جاری و ساری باشد و رنگ عوض کردنها عادی باشد، اما در یک حکومت و نظام اسلامی و در بین کسانی که انقلابی بودند و در راه ارزشها مبارزه کردند، شکنجه دیدند و زندان رفتند به هیچ وجه پذیرفته نیست. من حتی برخورد کردم با برخی از همین انقلابیهای دیروز که خیلی هم مذهبی و متشرع بودند، برفرض از نظر سیاسی یا اجتماعی به آنها جفایی شده باشد، با چه منطق و استدلالی وقتی با نظام مسئله پیدا کردند، در مسائل شرعی و ارزشهای دینی شان تاثیر گذاشت؟ من بسیار مواردی را دیدم که حجاب زنان و دختران اینها به شدت مخدوش شده است. چادر که هیچ، بسیاری از اینها کشف حجاب کردند. همین آقای تاجزاده را مثال میزنم. کسی که همسرش، خواهر آقای محتشمیپور یکی از همین روحانیون مبارز است. چگونه با افتخار بیحجابی دخترشان در کانادا را در اینترنت منشر میکنند. بر فرض به شما از طرف مسئولین نظام، ظلم شده باشد. شما باید حجاب خودتان را بردارید؟ کما اینکه برخی از این مدعیان فاسد اصلاح طلبی، وقتی پایشان به سرزمین اربابانشان رسید، چنان دچار فساد شدند که به مشروب خواری و هرزگی و کشف حجاب رو آوردند. شما فرد دچار شقاوتی مثل مخملباف را ببینید. این آدم قبل از انقلاب چنان مذهبی بود که پا به سینمای زمان طاغوت نمیگذاشت. اما امروز دختران او با لباسهای نیمه عریان در بلاد کفر میگردند و افتخار هم میکنند.
در سطح مردم چطور؟ آیا نشانههای استحاله در سطوح پایین جامعه هم دیده میشود؟
انقلاب عظیم اسلامی وقتی رخ داد چنان معنویت، اخلاق و فرهنگ نیرومندی با خود به ارمغان آورد که بسیاری از کسانی که تا قبل از انقلاب بویی از دین و مذهب و ارزشهای دینی نبرده بودند، ناگهان با این جریان انقلابی همراه شدند. خیلی خانم هایی که از کودکی در خانوادههایی بودند که اعتقادی به حجاب نداشتند، بدون هیچ جبر و فشاری رو به حجاب آوردند. خیلی از جوانهایی که به انواع و اقسام مفاسد و هرزگیها در نظام طاغوت پرداخته بودند، توبه کردند و رو به انقلاب آوردند و متحول شدند. نمونههای ارزشمندی هم داریم که حتی به شرف شهادت نائل شدند. اما از این طرف در اثر چند عامل بعد از انقلاب، به خصوص در چند سال اخیر یک استحاله به طرف ارزشهای منفی رخ داده است.
عوامل این امر را در چه چیزهایی می بینید؟
یکی کوتاهی و بیاعتقادی مسئولان و دولتهای متعددی که در این سالها روی کار آمدند و من همه این دولتها را در این عرصه مسئول میدانم. چون هیچکدام در عرصه فرهنگ انقلابی و تلاش برای تعمیق آن و آشنا نمودن و نهادینه کردن آن در نسل جوان، هیچ تلاشی نکردند و به نظر من اعتقادی هم نداشتند. چون اگر اعتقاد و باور داشتند با توجه به موقعیتی که در اختیارشان قرار گرفته بود، قطعا باید وارد عمل میشدند. این دولتهای سازندگی و اصلاحات و دولت عدالت نهم و دهم و همین دولت تدبیر و امید که مسئولین فرهنگیاش به وضوح، دم از بیبند و باریهای فرهنگی میزنند و هیچ غیرتی درباره فرهنگ انقلابی از خودشان نشان نمیدهند، همگی عامل سوق دادن بخشی از جامعه به سمت ضد ارزشها بودند. دوم تهاجم بسیار گسترده فرهنگی که دشمن در برابر این فرهنگ نیرومند انقلابی انجام داد. چون دشمن همه تلاش خود را برای به زانو درآوردن این انقلاب به کار برد. به فرموده رهبر انقلاب هرآنچه از دشمنانِ ما ساخته بود، بر ضد ما انجام دادند. اگر کاری نکردند نه اینکه نخواستند؛ بلکه نتوانستند. نهایتا اینها دیدند تنها راه این است که این فرهنگ ارزشی را از مردم ما بگیرند. لذا با استفاده از ابزارهای فراوان رسانهای که داشتند یک تهاجم گستردهای را پدید آوردند. در چنین شرایطی با بیاعتقادی مسئولین ما راه نفوذ اینها باز گذاشته شد و از طرفی هیچ حرکتی در مقابله با اینها صورت نگرفت.
عامل سوم، سوء تدبیر مسئولین ما به خصوص در عرصه مسائل اقتصادی و رواج فسادهای اقتصادی بود که باعث شد برای بخشی از جامعه بیاعتمادی نسبت به مسئولین شکل بگیرد. لذا ما میبینیم گروهی با ناامید شدن از اینکه ارزشهای حاکم بر انقلاب و نظام نمیتواند واقعی باشد و اگر واقعی بود چنین مفاسدی رخ نمیداد، از انقلاب روی گردان شدند و به آنچه در تضاد با این ارزشها بود رو آوردند. یعنی از روی لجاجت رفتند به سمت آنچه ضد این ارزشها بود. لذا در کشوری که انقلاب کرده و هر کوی و برزن آن به نام شهیدی مزین است، آیا انتظار میرفت جریانهای فاسدی مثل شیطان پرستی و عرفانهای کاذب و پوچ گراییها رواج پیدا کند؟ این عوامل سه گانه به نظرم مهمترین مواردی است که میشود از آنها نام برد. به اضافه اینکه به غیر از عوامل اجرایی و مدیریتی کشور، من حوزههای علمیه و روحانیت را هم در این قضیه مسئول میدانم. روحانیت در مقابل حفظ فرهنگ انقلابی و ترویج ارزشهای دینی به رسالت خود به طور کامل عمل نکرده و ما در این عرصه هیچ کار فاخر و ارزشمندی را از روحانیت شاهد نیستیم؛ در حالی که ابزارهای فراوانی هم در اختیار دارند. البته با همه این اوصاف، به لطف الهی این بخش از جامعه در مقایسه با اکثریت قاطع جامعه که همچنان بر سر عقاید خود پا بر جا ایستادهاند، بخش کوچکی است.
در طول تاریخ هم از این موارد وجود داشته است؟
بله، ما با نگاهی به تاریخ اسلام و صدر اسلام میبینیم که پیغمبر اکرم (صلوات الله علیه) منادی ارزشهایی بود که فرهنگ عظیمی را با رسالت خود پدید آورد و این فرهنگ نوین، نوید دهنده ایجاد یک تمدن عظیم معنوی در سطح جهان بود. بعد از رحلت پیامبر و غصب خلافت و کنار نهادن ولایت همه این ارزشها دچار استحاله شد و یکی پس از دیگری رنگ باخت. در دوران پیغمبر (ص)، مواسات و برادری به عنوان یک ارزش جدید اسلامی مطرح میشود. ایثار و فداکاری و مقدم داشتن دیگران بر خود، ارزشهای حاکم بر فرهنگ اسلامی بود، ولی بعد از غصب خلافت برادری دینی به حاشیه رانده میشود و افتخار کردن به قوم و قبیله باز میگردد. خودخواهیها و خودپرستیها دوباره مطرح میشود. آن روح معنوی و آخرت گرایی و دنیا گریزی تبدیل میشود به دنیا طلبی و اصل قرار دادن دنیا و فراموش کردن آخرت. و نتیجه آن، دشمنیهایی است که نسبت به اهل بیت (علیهم السلام) روا داشته میشود. چراغهای هدایت و پرچمهای نجات خویش را از بین میبرند و کار به جایی میرسد که فاجعهای مثل فاجعه کربلا را به وجود میآورند. شخصیتهای بزرگی که تا دیروز همگام و همراه با امیرالمومنین (ع) بر ضد دشمنان اسلام میجنگیدند، وقتی امیرالمونین به خلافت میرسد، با همان منافقین دیروزی جبههای را ضد وجود مقدس امیرالمومنین (ع) به پا میکنند و آن مفاسد و فجایع را پدید میآورند. از این نمونهها در طول تاریخ وجود دارد و دلایلش هم در همهٔ آنها مشترک است. یعنی وقتی که عدهای منافع و مطامع و انتظار خود را برآورده نمیبینند، برای رسیدن به آنها، حاضر میشوند ارزشها و فرهنگ خود راتغییر بدهند. حتی ابایی هم از این ندارند که با دشمنان دیروزی ائتلاف تشکیل بدهند و هم پیمان بشوند. نکته دیگری هم که قبلا اشاره شد این بود که عدهای از افراد به جای اینکه خود را با ولایت تطبیق دهند، ولایت را با خود میسنجند و این قطعا دیر یا زود موجبات استحالهٔ آنها را فراهم میکند.
گفتوگو از پریسا زارع