گرچه این فیلم در سی و دومین جشنواره فیلم فجر حاشیههای زیادی بههمراه داشت. اما تنها طیف اندک مخاطبان سینما توانستند در جشنواره به تماشای آخرین ساخته کیانوش عیاری بنشینند. موضوع فیلم و اتفاقات بعدش، پیرامون کشتن ملوک و تلاشی مردسالارانه در اختفای آن است.
خبرنامه دانشجویان ایران: فاطمه مهربان// دیماه امسال، بعد از چهار سال فیلم «خانه پدری» در سینماهای کشور به اکران عمومی درآمد، هر چند پس از مدتی کوتاه اکران آن متوقف شد.
گرچه این فیلم در سی و دومین جشنواره فیلم فجر حاشیههای زیادی بههمراه داشت. اما تنها طیف اندک مخاطبان سینما توانستند در جشنواره به تماشای آخرین ساخته کیانوش عیاری بنشینند. موضوع فیلم و اتفاقات بعدش، پیرامون کشتن ملوک و تلاشی مردسالارانه در اختفای آن است.
یک ربع اول فیلم ریتمی تند و تکاندهنده دارد. پر از هراس و تعلیق است و از ابتدا مخاطب با دلهره فیلم را دنبال میکند. ملوک قرار است کشته شود و کشته میشود. گویا حرف و حدیثهایی پشت سرش است. جسدش در زیرزمین خانه دفن میشود؛ همانجایی که زنان خانه به بافت و رفوی فرشها مشغولند. برادر و برادرزاده هم دست و پای این پدر فداکار را غرق بوسه میکنند که دختر بیدین و بیآبرویش را کشت و آبروی خود و فامیل را خرید و خوشا به غیرتش! پدر فقط میداند که پای آبرویش درمیان است. تنها به دلیل مسئلهای ناموسی که احتمالا از آن مطمئن هم نیست. همینجا سوالی در ذهن مخاطب شکل میگیرد. ملوک چه کرده که سزاوار چنین عقوبتی است؟ فیلم به گناه ملوک نمیپردازد و این نپرداختن نشان از بیگناهی اوست. سوالها پشت هم ذهن مخاطب را درگیر میکند. مگر میشود پدری سنگدل مانند کلب حسن دختر خود را بکشد و سُر و مُر و گنده به زندگی ادامه دهد و احساس ندامت و پشیمانی نکند! حفظ آبرو به قیمت کشتن دختر خود! چند درصد پدرهای این جامعه اینگونه هستند؟
کیانوش عیاری قصد داشته در فیلمش، ظلم به زنان جامعه را در مقطعی از زمان نشان دهد. آیا واقعا 70-80 سال پیش قریب به اتفاق پدران ما با زنان و دختران خود اینگونه بیرحم بودند.
خیر جناب عیاری! این پدر، پدری ایرانی نیست. اصلا پدر نیست. پدر با هر دین و آیین، حتی از نوع بیدینش، اینگونه با خانواده خود رفتار نمیکند مگر اعراب دوره جاهلیت. کلب حسن بیشتر شبیه پدرهای عصر جاهلیت عربستان است که دخترانشان را زندهبهگور میکردند؛ نه یک پدر ایرانی. ایران قدیم از زیبایی و شکوه خالی نیست. شهرهایی که به قدمت تاریخ، خاطرات خوشی را برای امروز و آیندگان مرور میکنند. بناها و معماریهای زیبا و باشکوه، سبک زندگی و لباس زنان و مردان، خانههای بزرگ و منقش و آیینهکاریشده، درهای چوبی و حکاکیشده. پنجرههای رنگی و حوضهای کوچک و بزرگ وسط حیاط خانه و باغچههای پر از درخت و گلهای رنگارنگ، حکایت از زندگی مردان و زنانی میکنند که همانند جلوه ی بیرونی زندگیشان باطنی زیبا دارند. اما آنچه در این فیلم دیده میشود فقط زیبایی ظاهر است. معماری و محیط خانه زیباست اما آدمهایش سنگدل و بیعار.
تعلیق ابتدای فیلم، مخاطب را برای کشف چرایی ماجرا با خود همراه میکند. فیلم در 5 اپیزود با نمایی از در خانه شروع میشود و با نگاهی مردانه - کلب حسن و محتشم - از پنجره آجری زیرزمین به دختری که در حال تاب خوردن است تمام میشود. اما برخلاف انتظار ذهنیت مخاطب، در همه این اپیزودها تلاش مردانهای را میبینیم که سعی در مخفیکردن یک جنایت دارند. با شروع اپیزود بعدی به چند سال بعد میرویم. آدمها بزرگتر میشوند، عوض میشوند. آدمهای جدید میآیند و برخی دیگر میمیرند و اتفاقهای دیگری در خانه میافتد. اما هنوز جنازهای در زیرزمین خانه دفن است. هرکس هم از آن باخبر میشود بجای یافتن علت و باعث آن فرار میکند تا نکند مایه ننگ و رسوایی مردان خانواده سر از گور برآورد؛ حتی زنان خانه.
پدر این خانه کلب حسن نام دارد و نشان کربلایی بودنش است. خانهای که مذهب، دین و غیرت در آن موج میزند اما نه تنها دینش زیبا نیست بلکه تلخ و زننده است. منفور و منزجرکننده است. البته این نوع نگاه کارگردان تازگی ندارد، بلکه در سریال دکتر قریب هم میتوان آن را دید. از نگاه او، گذشته و پیشینه ما سیاه و زشت است. مردمانی متعصب که اعتقاداتی مسخره و خرافی دارند. مثلا: هرکس که مریض میشد بهجای طبیب رمال بالای سرش میآوردند و بجای دارو، آب خزینه به خوردش میدادند تا شفا یابد. گذشتهای که او نشان ما میدهد هیچ نشانی از زیبایی و شکوه سرزمینش ندارد.
از نظر نگارنده این خانه نماد وطن است. نماد ایران است که درگیر تعصبهای زشت و بیرحم دین و مردسالاری است. ظلمی که طی سالیان به زنها تحمیل میشود و آنها هم بیهیچ مقاومتی این ظلم را میپذیرند. فرقی نمیکند 70 سال پیش باشد یا 20 سال پیش یا حتی امروز؛ زنهای این خانه - بخوانید زنان جامعه ایران اسلامی - محکوم به پذیرش ظلم هستند و ناچار به سکوت. در سکانسی که محتشم و پسرش معماری را برای تخریب خانه میآورند، معمار به انها میگوید خراب کردن این خانه سخت است. یعنی ریختن و از بین رفتن این تعصبهای دینی سخت است، اما میشود.
آنچه در کل فیلم میبینیم و میفهمیم ظلمی است که همواره به زنان میرود و مردسالاری بیانتها و بیقید و شرط مردان جامعه است. مردسالاری که ریشه در مذهب، دین و اسلام و احتمالا تشیع دارد. خانه پدری علاوه برشکستن زیبایی دین، زیبایی و شکوه معماری ستنی و فرش دستباف ایرانی را هم میشکند. زیباییهایی که در واقعیت به آن میبالیم و افتخار میکنیم. اما در خانه پدری از آنها میترسیم و فرار میکنیم. از زیرزمینی که کارگاه بافندگی است میهراسیم. دختر حشمت هم وقتی راز ملوک را میفهمد کارگاهش را تعطیل میکند.
خانه پدری فیلمی سیاهِ سیاه است و تلخی آن تا مدتها در ذهن مخاطبانش خواهد ماند. اگرچه نگاه انتقادی کارگردان به تعصبهای بیجا و منزجرکننده برخی مردان به زنان قابل تقدیر است اما زدن همه چیز از بیج و بن و عمومیت دادن به کل جامعه خیر. همه میدانیم که حتی امروز هم برخی به اسم دین چه ظلمها که بر جامعه زنان تحمیل نمیکنند. اما آیا این ظلم بر سر همه جامعه سایه گسترانده است؟ یا تنها درصد کمی از جامعه دیروز و امروز به این بیماری مبتلا بودند و هستند؟ گرچه داستان ملوک و خردهداستانهای پیرامونش میتوانست نقدی آسیبشناسانه و البته منصفانه پیرامون خرافات و تعصبات بیجای برخی مردان و خانوادهها باشد و رفتارهای ضدانسانی را به ورطه نقد بکشاند، رفتارهایی که حتی امروز هم از آنها به طور کامل در امان نیستیم، اما آنچه شاهدش بودیم، فیلمی مغایر با واقعیتهای ایران و دینمان بود.