سرلشکر فضلالله زاهدی که روزی یارِ غارِ دکتر مصدق در نهضت ملی شدن صنعت نفت و همچنین وزیر کشور او بوده، روز بعد از کودتا، دکتر مصدق خود را تحویل دولت کودتاچی سرلشکر زاهدی میدهد، زاهدی نیز به مصدق احترام نظامی میگذارد و او را به سمت باشگاه افسران هدایت میکند.
عدم شفافسازی کامل اطلاعات تاریخی در برخی بخشهای مستند باعث نارسایی برخی مفاهیم به مخاطب میشود. یکی از قسمتهای جالب و البته مبهم، هنگامی است که دادگاه در جلسه سوم از سرهنگ جلیل بزرگمهر می خواهد تا شخصاً به دفاع از دکتر مصدق و دولتش بپردازد که مصدق با لحن عتابآمیزش به بزرگمهر میگوید: «پدرسوخته باشی که بخواهی حرف بزنی!» در این جا مخاطب، واکنشی تند از دکتر مصدق مشاهده میکند ولی در ادامه مستند از چرایی این اتفاق بیخبر میماند.
در جایی دیگر روایت می شود لویی هندرسون سفیر وقت آمریکا در ایران، که در بحبوحه کودتای 28 مرداد در بیروت به سر میبرد، تقاضای ملاقات فوری با دکتر مصدق را دارد. هندرسون که تظاهرات مردم را خطری برای نمایندگیهای آمریکایی در ایران تلقی میکرد به نخست وزیر ایران میگوید: «اگر این تظاهرات ادامه پیدا کند، همه گروه دیپلماتیک از ایران خارج خواهند شد / مصدق نیز در جواب گفت: نه، این کار را نکنید!» پس از این ملاقات تمامی تظاهرات، از جمله تودهای ها و مردم عادی نیز سرکوب شد. با خالی شدن خیابانها از مردم در روز 27مرداد که به نوعی اقدامی فریبکارانه از سوی آمریکا بود، زمینه مساعدی را برای ساقط کردن دولت مصدق فراهم کرد تا در 28 مرداد علناً کودتای انگلیسی-آمریکایی به پیروزی برسد.
ضعفی که در این مستند بسیار خودنمایی میکند، گوینده مستند است. با اینکه محمد بحرانی از گویندگان نام آشنای این عرصه است، اما چون مستند در ارائه مطالب مربوط به مستند، پر شتاب عمل کرده، مخاطب احساس میکند که راوی به دنبال آن است تا مستندات مورد نظر را هر چه زودتر به گوش مخاطب برساند. اما اتفاقی عجیب در مستند «محاکمه» این است که به مدت 1دقیقه و 30ثانیه راوی مستند در اواسط فیلم تغییر میکند و شخص دیگری روایت بخشی از داستان را که در رابطه با آیتالله کاشانی است، پیش میگیرد و پس از آن راوی اصلی(محمد بحرانی) به ادامه روایت مستند میپردازد! داشتن تنها همین ضعف تکنیکی میتواند این مستند را از یک اثر حرفهای به سطح آماتور تنزل دهد.
سرانجام پس از 35جلسه، در شب یلدای سال 32 حکم دادگاه مصدق صادر شد. حکمی که قرائتش بیش از یک ساعت به طول انجامید و دادگاه، مصدق را در تمام موارد اتهامی مجرم شناخت ؛ اما آن پیرمردِ سیاست به پاس خدماتش به کشور و اجرای دستورات محمدرضا پهلوی، مشمول کرامات شاه شد و با تخفیف به 3 سال حبس انفرادی محکوم شد. دکتر مصدق که به حکم اعتراض کرده و منتظر تجدید نظر بود دوباره به بازداشتگاهش در سلطنت آباد منتقل شد ؛ اما در تجدید نظر اتفاق تازهای نیفتاد، مصدق به احمدآباد تبعید شد و جز خانوادهاش، کسی دیگر نمیتوانست با او ملاقات کند! نخستوزیرِ پر طرفداری که نزدیک به نیم قرن در بالاترین سطح سیاسی کشور حاضر بود حالا و در انتهای راه کسی جز همین وکیل تسخیری را که در سال آخر فعالیتش به او رسیده بود در کنار خود نمیدید که شایسته قدردانی بداند!
با تمام این تفاسیر، تولید فیلم مستندی درباره وقایع دردناک کودتای 28مرداد 1332، که عرصه هنر از آن غافل شده را میتوان به فال نیک گرفت چرا که دریچهای گشوده شد تا مستندسازان متعهد و جوان کشور به تولید آثار فاخری درباره حوادث سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و... تاریخ معاصر کشورمان بپردازند. چنین بهانه هایی بهترین راه بازگو کردن تاریخ معاصر برای جوانان است. همچنین تبیین چگونگی سقوط دکتر مصدق با حضور مستقیم آمریکا و انگلیس برای نسل امروزی که با بدعهدیها، تحریمها و... روزگار میگذرانند. آنها باید بدانند در سال 1332 چه کسی مصدق را سرنگون کرده و توسط چه عواملی به دادگاه فرستاد و مصدق و دولت ملیاش چگونه چوب خوشبینی به آمریکا را خورد!
اما آنچه الان مهم است این است که بدانیم مصدق که روزی مصدق السلطنه بود و قاتل دلیران تنگستان و چهره ای بدنام محسوب می شد چطور تبدیل به قهرمان ملی شد.
مصدق قهرمان ملی نشد مگر با ایستادن در مقابل استعمار و پافشاری بر حق ملی شدن نفت ایران. برای این اسقلال طلبی البته بهایی بسیار سنگین داد. دچار تحریمها و انزوای بین المللی شد و هیچ کس نفت ایران را نمی خرید. تورم به بالای صد درصد رسید. دولت حتی حقوق کارمندانش را نداشت که بدهد. بحران اقتصادی ایران را فرا گرفت. دانشجویان و نخبگان همه ضد او بودند. هر روز روزنامه ها به او اهانت می کردند و افترا می زدند. روزنامه چلنگر که نماد تفکرات سوسیالیستی و روشنفکری آن روز بود کاریکاتور مصدق را به صورت الاغ کشید. در این بین مصدق نمی توانست با مجلسی که در همه کارهای دولت دخالت می کرد کار کند و دست به اشتباه بزرگی به نام رفراندم زد که کار را خرابتر هم کرد. مصدق متهم به دیکتاتوری و ضدیت با قانون و لجاجت و مبارزه با مجلس شد.
آری. اگر بخواهیم صادقانه حرف بزنیم مصدق در واقع احمدی نژاد عصر خودش بود و دقیقا همه اتهامات احمدی نژاد را پیدا کرد کما اینکه احمدی نژاد هم متهم به انحراف از دین و مبارزه با مجلس و قانون و نظایر آن شد. صد البته مصدق بدون خطا نبود و احمدی نژاد هم بدون خطا نبود. هر چند خاستگاههای کاملا متفاوتی داشتند. مصدق یک شاهزاده قجری بود و احمدی نژاد یک آهنگر زاده.
اما آنچه مهم است برنامه یکسان استعمارگران برای مقابله با کسانی است که در مقابلش بایستند. پس خود را با ماجرای رابطه مصدق با آمریکا گول نزنید. آن زمان آمریکا هیچ سابقه منفی حداقل برای ایرانیان نداشت و ابدا نمی شد آن را استکبار نامید. هر کس دیگری هم جای مصدق بود به آمریکا اعتماد می کرد. ابرقدرتی تازه نفس و فاقد سوء سابقه! بهترین راه فرار برای ملتی که یک قرن از دست روس و انگلیس در عذاب بود.
اما آنچه الان باید برای مهم باشد این است چه شد که مدعیان پیروی از مصدق دقیقا در نقطبه مقابل روشهای او قرار گرفتند و استقلال کشور را به عنوان تعامل با دنیا از کف می دهند تا مثلا نفت بفروشند و اقتصاد نفتی را زنده نگهدارند!
درد این است که چرا کسانی با مصدق مقایسه می شوند که باید با اردشیر زاهدی و یا میرزا حسین خان سپهسالار و میرزا آقاخان نوری مقایسه شوند؛ یغتی دقیقا همان کسانی که دستاوردهای ملت ایران را هدیه به بیگانه هدیه کردند تا مثلا خطر جنگ را از ایران دور کنند و یا اقتصاد کشور را راه بیندازند! بدون شک میرزا آقاخان نوری با هدیه دادن هرات از حنگ با انگلیس جلوگیری کرد و اردشیر زاهدی هم مجددا توانست نفت بفروشد و تورم را بر طرف کند!
پس به جای نوشتن این مطالب بیایید از مصدق استفاده بهیته بکنید و او را مانند آینه دق در مقابل مدعیان ملی گرایی قرار دهید. بخدا رفتن دنبال این مباحث که مصدق چه اشتباهی کرد یا نتیجه اعتمادش به آمریکا چه بود فقط و فقط بازی در همان زمینی است که دشمن می خواهد. زمین بازی آنها را به هم بریزید.