شهرت نیچه در ایران بیشتر به خاطر این جمله معروفش بوده که «خدا مرده است»؛ بسیاری نیز او را فردی ضد خدا میدانند که اعتقادی به وجود خدا ندارد و این مسئله، روح حاکم بر نوشته ها و جهانبینی وی را تشکیل میدهد. اهل نظر اما آگاهند که منظور نیچه از مرگ خدا، حذف اعتقاد به خدا از جامعه غربی و مسیحی است. در این میان، آنچه مهم است و نیچه نیز در کتاب «اراده قدرت» بدان می پردازد، احوال جامعه غربی «پس از مرگ خدا»ست.
خبرنامه دانشجویان ایران: شهرت نیچه در ایران بیشتر به خاطر این جمله معروفش بوده که «خدا مرده است»؛ بسیاری نیز او را فردی ضد خدا میدانند که اعتقادی به وجود خدا ندارد و این مسئله، روح حاکم بر نوشته ها و جهانبینی وی را تشکیل میدهد. اهل نظر اما آگاهند که منظور نیچه از مرگ خدا، حذف اعتقاد به خدا از جامعه غربی و مسیحی است. در این میان، آنچه مهم است و نیچه نیز در کتاب «اراده قدرت» بدان می پردازد، احوال جامعه غربی «پس از مرگ خدا»ست.
به گزارش خبرنگار «خبرنامه دانشجویان ایران»، سید یاسر جبرائیلی در کانال تلگرامی خود نوشت:
شهرت نیچه در ایران بیشتر به خاطر این جمله معروفش بوده که «خدا مرده است»؛ بسیاری نیز او را فردی ضد خدا میدانند که اعتقادی به وجود خدا ندارد و این مسئله، روح حاکم بر نوشته ها و جهانبینی وی را تشکیل میدهد. اهل نظر اما آگاهند که منظور نیچه از مرگ خدا، حذف اعتقاد به خدا از جامعه غربی و مسیحی است. در این میان، آنچه مهم است و نیچه نیز در کتاب «اراده قدرت» بدان می پردازد، احوال جامعه غربی «پس از مرگ خدا»ست.
نیچه علت مرگ خدا در جامعه مسیحی را در واقع فروپاشی مسیحیت و «اخلاق مسیحی» در مواجهه با «واقعیات جهان» میداند. مسیحیت کلیسایی در نظر او نه توانسته این جهان را به انسان غربی بشناساند و نه آن جهان را. این است که او می گوید، پس از هزاران سال تازه فهمیده ایم آنچه کلیسا به ما گفته دروغ بوده و همین، به ناباوری به خدا منجر شده است: «آن زمان که ما باید تقاص دو هزار سال مسیحی ماندن را پس بدهیم، فرا رسیده است؛ داریم گرانیگاهی را که به ما امکان زیستن می داد، از دست میدهیم؛ برای مدتی گمگشته میشویم. به ناگاه در ارزشگذاریهای متضاد فرو میرویم... اکنون همه چیز سراسر دروغ است».
اما فیلسوف نیهیلیست در عین حال معتقد است انسان، نمی تواند از یک مرجع فوق انسانی که اهداف و وظایف و مقصد و مقصود او را تعیین می کند، بی نیاز باشد. او می نویسد: «چون آدمی ایمان به این امر [خدا] را از یاد برد، همچنان این عادت کهن را دنبال می کند و مرجعی دیگر میجوید که بتواند بی قید و شرط سخن گوید و هدفها و وظایف را فرمان دهد. اقتدار «وجدان» اینک به ردیف نخست گام مینهد تا کمبود یک اقتدار شخصی را جبران نماید».
نیچه معتقد است «اخلاق» و «وجدان» در جامعه مسیحی و اروپایی جای خدا را گرفته است، اما «هر نظام ارزشی صرفا اخلاقی به هیچ انگاری منجر میشود: در اروپا چنین انتظار میرود. آدمی هنوز به امید آن است که بدون زمینه مذهبی با اخلاق گرایی کنار بیاید؛ اما این ضرورتا به هیچ انگاری میانجامد».
در چنین شرایطی است که هیچ انگاری و نیهیلیسم حادث می شود و بشر غربی، پس از انکار خدا، برای فرار از این پوچی و بیهدفی و بی سر و ته بودن «جهان بی خدا»یی که ناچار است در آن زندگی کند، دنبال راهی برای توجیه زیست خود میگردد، راهحلهایی «این جهانی» مییابد تا بلکه فقدان یک نظام فکری منسجم را که هستی او را معنی بخشد، جبران شود. در نگاه نیچه، «تخدیر»، این راه حل است: «در واقع و در نهایت نمی دانیم به کجا میرویم. خلاء. تلاش میکنیم با بیخودی و سرمستی از این خلاء بیرون آئیم. سرمستی به صورت #موسیقی؛ سرمستی به صورت بیرحمی در لذت فاجعه آمیز از نابودی شریفترین موجودات؛ سرمستی به صورت اشتیاق کور (یا کینه) نسبت به برخی موجودات انسانی یا نسبت به دورانی معین؛ هنر برای هنر و «دانش محض» به عنوان حالات تخدیر آلود».
هیچ گاه دیدهاید کسانی را که خدا را نمی پرستند و در کمال تعجب! قادرند در عین این اعتقاد به بی فرجامی زندگی، «دیوانه نشوند»؟ اینان زندگیشان را با همین «تخدیر»ی قابل تحمل ساخته اند که نیچه میگوید! اشتغال به موسیقی و عشق و کینههای انسانی و سرزمینی و... به آنها اجازه میدهد به تفکر درباره هستی نپردازند و مجنون نگردند!