فارغ از هیاهوی زیاد اصول گرایان و اصلاح طلبان پیرامون این نامه، آقای قالیباف دغدغه خود را ابتدا به صورت زیر مطرح می کند:
لذا به این باور رسیدم که «تغییرِ اساسی در نحوة کنشِ جریانِ اصولگرایی» یکی از مطالباتِ اصلیِ امروزِ شما جوانانِ مومن و دلسوزِ انقلاب و کشور است. امروز دیگر روشن است که اصولگرایی باید با حفظِ مبانی و ارزشهایِ انقلابیِ جمهوریِ اسلامی، در نگرش و شیوة سیاستورزی خودْ متحوّل شود و با گفتمان و چهرههایی نو، حرکت در راستایِ «نواصولگرایی» را هرچه زودتر آغاز کند.
این مهم زمانی اتفاق خواهد افتاد که شما امیدوارانه، فعالانه و آتشبهاختیار وارد صحنه شده، منتظرِ اقداماتِ از بالا به پایین در جریانِ اصولگرایی نباشید؛ زیرا تحلیلِ رفتارهایِ پس از انتخاباتِ برخی دوستانْ نشان میدهدْ تصمیمگیری در این مورد در رأسِ جریانْ همچنان دچارِ اختلال است.
ابتدا این سوال مطرح است؛ هدف از نگارش این نامه توسط قالیباف چیست؟ رسیدن قالیباف به تغییر در شکل و ساختار اصول گرایی امری دیر وقت بوده، اما دور از ذهن محسوب نمی شود. با توجه به این دغدغه قالیباف سعی در معرفی خود به عنوان لیدر اقدامات آتش به اختیار مطرح کند. به تعبیر کلیتر هدف و مقصود کلی قالیباف کشودن راه و دروازه ای برای ایفای نقش سیاسی و خروج از بن بست شکست در انتخابات است. اما این اقدام به دلایل زیر امری مطلوب و سیاست ورزانه محسوب نمی شود:
شخصیت تکنوکرات: قالیباف عموما به عنوان یک نظامی به کارهای اجرایی و مدیریت در این زمینه پرداخته است، لذا با توجه به نداشتن مخاطب استراتژیک و پایگاه ثابت مردمی، مخاطب خود را جوانان انقلابی قرار داده است. عموم طرفداران متغیر و نه استراتژیک وی را باید در طبقه متوسط جامعه که از اقدامات دولت جاری سرخورده بودند، دانست. امری که با توجه به کنار رفتن از انتخابات عمدتا به دولت جاری تمایل پیدا کرد. در همین راستا و بر حسب اجبار مخاطب قالیباف جوانان انقلابی اند، قشری که بدنه استراتژیک اصول گرایی محسوب می شوند.
تئوری صرف: این نامه صرفا و در حالت خوشبینانه یک تئوری بوده که سوالات انتهای نامه(در ادامه می آید)، بر این ادعا صحه می گذارد. به عبارت دیگر ما پس از این نامه شاهد تغییر و یا ایجاد بدنه جدید جهت تشکیل نواصول گرایی نیستیم، از سوی دیگر شاهد همان روند گذشته اصول گرایی بدون هیچگونه تغییر در عمل هستیم.
ضعف عقلانیت: قالیباف هنوز نپذیرفته است که در بدنه اصول گرایی جایی نداشته و در مواقع نیاز در پازل اصول گرایی جای میگیرد. مصداق این مورد به وضوح در انتخابات 92 است که بدنه استراتژیک و مخاطبان نامه عمدتا (جریان اصول گرایی) حمایت قاطبه خود را از جلیلی داشت؛ از سوی دیگر در انتخابات 96 در موقع نیاز اصول گرایان (یا جمنا) علی رغم مخالفت برخی کارشناسان سیاسی قالیباف را فدای رئیسی کردند(برعکس این اتفاق را اصلاح طلبان با فداکردن عارف برای روحانی، با موفقیت انجام دادند).
مصداق دیگر ضعف عقلانیت، طرح رسانه ای این نامه است. اگر اراده انجام ایجاد نواصول گرایی وجود دارد نیازی به طرح و آگاهی دادن به رقیب وجود ندارد(چنانچه با تعبیری مشابه جریان اعتدال امروز حاصل بعد از پیروزی انتخاباتی در 92 بوده و چنانچه از قبل این ادعا مطرح می گردید، احتمال پیروزی با همراه نشدن اصلاح طلبان ضعیف بود).
در ادامه اشارهای به سوالات و خواسته های قالیباف در نامه و خطاب به جوانان انقلابی داریم:
-از یک منظر آسیبشناسانه، «اصولگرایی» چه ضعفهای ساختاری، عملکردی و رویکردی دارد که باید آنها را اصلاح کرد؟ «نواصولگرایی» در این سه مورد کدام دغدغه ها را باید مورد توجه قرار دهد؟ چتر نواصولگرایی باید شامل کدام گروههای جامعه باشد؟
-چگونه و با چه روشی میتوان از اصولگرایی به سمت نواصولگرایی حرکت کرد؟ و چهرههای جدیدی که میتوانند این کار را انجام دهند باید چه خصایصی داشته باشند و نقش جوانان در این روند چیست؟
-جایگاه مردم در نواصولگرایی چگونه باید باشد؟ آیا ما نیازمند بازگشت به مردم و توجه به مطالبات و نقش آنها در اداره همه امور نیستیم؟ چگونه میتوان بدون چشم پوشی از آرمانها با واقعیتِ تغییرِ سبکِ زندگیِ طبقة متوسط کنار آمد؟
-شیوه تعامل نواصولگرایی با دولت چگونه باید باشد؟
-نسبت نواصولگرایی با رهبری انقلاب، نهادهای حاکمیتی و جریانهایِ سیاسیِ رقیب چگونه باید باشد؟
طبیعی است که پس از طرح این نامه توسط زیباکلام و امینی شاهد واکنش های زیر باشیم:
زیباکلام: قالیباف درست می گوید اصولگرایی به آخر خط رسید. معتقدم اصولگرایی نه امروز که در دوم خرداد 76 به آخر خط رسید. منتهای مراتب آن 8 سالی که آقای احمدی نژاد آمد آن 8 سال به نوعی اصولگرایان را گول زد. در واقع آن 17 میلیون رأی آقای احمدی نژاد در تیر 84 اصولگرایان را به این نتیجه رساند که حیات سیاسی قابل توجهی در ایران دارند(البته با این تفسیر اصلاح طلبی نیز سال 84 تمام شد و طبق جمله مزبور آقای روحانی اصلاح طلبان را دور زده است)
پرویز امینی: اصولگرایی و ایضا اصلاحطلبی، مثل پیکان منقضی شدهاند. نواصولگرایی و نواصلاحطلبی، مثل پژو آر دی (سوار کردن اتاق پژو روی پیکان)، بیمعناست( البته لزوم این دو جریان جهت تداوم نظام جهت پویایی و عدم تبدیل به تک حزبی فراگیر-دیکتاتوری- امری بدیهی و ملموس است، ولو در قالب هایی متفاوت).
نتیجه:
به نظر می رسد این نامه به دلایل مصداق(شخصیت) و رویکرد در مقام عمل فاقد کارایی و کاربرد لازم باشد. از سوی دیگر با تغییر معنا و رقابت به صورت ملموس و در پیش گرفتن مشی غربگرا که در انتخابات اخیر رخ داد؛ چنین رویکردها و پوست اندازیها لازم و نه کافی جهت دستیابی به قدرت اجرایی کشور است( ارجاع به پرویز امینی: روحانی دیگر رئیس جمهور نیست).
طبق تجربه تاریخی اصول گرایان پشتیبان نماینده طیف استراتژیک بوده و مصداق چنین اشخاصی آقایان جلیلی و رئیسی هستند، افرادی از قبیل قالیباف و برخی دیگر که در این مقال نمی گنجند، جهت موفقیت لازم است بدون اتکا به اصول گرایان و امثال جمنا به فعالیت خود در عرصه سیاسی ادامه دهند؛ نمونه بارز این رویکرد احمدی نژاد است که در انتخابات 84 و88 اصول گرایان مجبور به حمایت از اوشدند. نکته مهم در عرصه عمل(اگر بپذیریم نواصول گرایی قابلیت تحقق دارد) تغییرات بنیادین در عرصه ساختار و اصول اصول گرایی است. برای قیاس میزان تغییرات و موفقیت لااقل در عرصه تئوریک کافیست اصول گرایی و نو اصول گرایی را با مدرنیسم و پست مدرن مقایسه کنیم؛ لذا این قالب در چهارچوب نظام جمهوری اسلامی قابلیت تغییرات بنیادین نداشته و صرفا ظواهر تغییر خواهد کرد.
در جریان تغییر و تحول اصول گرایان و اصلاح طلبان طی دوره 16 سال اخیر، کسانی موفق بوده اند که در عمل دو طیف را وادار به همراهی (بین بد و بدتر) خود کردهاند.
در پایان امیدواریم است هرگونه تغییر و تحول در عرصه سیاسی کشور با اولویت مردم و منافع مردمی انجام شده و نفع عموم بر خواص و جناح های خاص غلبه داشته باشد.