هنوز بعد از 4 سال باورکردنی نیست... پسرک لاغری که اصلا گرایشات شدید سیاسی و دینی نداشت وقتی در دانشگاه وارد شد، هر شش ماه، به اندازه چند سال بزرگ میشد، در بیست و یک سالگی بار اردوهای بزرگ 500 نفره دانشجویی در مشهد و... را برمیداشت
خبرنامه دانشجویان ایران: مسعود فروغی در چهارمین سالگرد درگذشت معین رئیسی فعال سابق دانشجویی نوشت: پنج شنبه بعدازظهرها در دفتر اتحادیه مستقل در چهارراه کالج جمع میشدیم، برای سوژه های نشریه دانشجویی انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه شاهد، بحث میکردیم و برنامه ریزی برای یک نشریه A3 هفتگی.
حضور امثال من در آن جلسات فقط برای مشورت بود، کار تحریریه دست دانشجویان فعال خودِ انجمن بود، برای همین عادت داشتیم نیروهای ورودی جدید هرسال را همان مهر و آبان به جلسه بیاریم تا دست آخر کسانی که به درد نشریه میخورند را نگه داریم. بعضی مواقع جلسه سوژه نشریه «تسنیم» تا 10 نفر شرکت کننده داشت! تعدادی که الان روزنامه های رسمی کشور هم به زور در اتاق سوژه دارند! سال 88 اما شروع بسیار خاصی داشت، فضای سیاسی تشدید شده از تابستان آن سال در ورودی دانشگاهها به شدت دیده میشد، برای همین ورودی های آن سال زودتر از روند معمول سیاسی شدند و جذب تشکیلات. شاید انگیزهها بیشتر بود. شاید داغ زخم فتنه آنقدر بود که دانشجویان ورودی آن سال را زودتر در دفتر اصلی اتحادیه دیدیم.
در جلسات بسیار پربار پاییز سال 88 جوانی لاغر اندام، معصوم و کم حرفی(این ویژگی بعدها عوض شد!) شرکت میکرد که آمده بود دانشگاه «مهندس برق» بشود، من که همان اول آمار رتبه کنکور و آدرس خانه و سابقه خانوادگی و... جدیدها را میگرفتم، خیلی زود فهمیدم یکی از مهمان های جدید در حال و هوای نوشتن برای نشریه نیست، اما زودتر از تصور معمول ما به یکی از فعالترین نیروهای انجمن تبدیل شد.
«معین رئیسی» آمده بود دانشگاه «مهندس برق» شود اما «برق» سوالات بزرگی درباره خودش، دینش و کشورش او را گرفت، معین مهر 88 که به زور و رودربایسیتی دو کلام حرف میزد، در جلسه صمیمانه رای برای شورای مرکزی اتحادیه انجمن های اسلامی دانشجویان مستقل در سال 91 برق از سر کسانی که خیلی با ادعا کار سیاسی و تشکیلاتی میکردند پراند و گفت: «در ابتدایی که بنده وارد دانشگاه شدم، فضای دانشگاه رو که آشنا شدم خیلی سریع با فضای انجمن آشنا شدم؛ اون زمانی که من فضای انجمن رو شناختم و این محیط رو دیدم و این امکان رو که خودم هم عضوی از این فضا باشم رو متوجه شدم احساس قلبیم این بودش که حضرت صاحب الزمان یدونه دعوت نامه رسمی نوشته زیرش امضا کرده؛ نوشته: "الی معین رئیسی" برسه بدست اون که مثلا من حضور داشته باشم؛ امکان حضور داشته باشم و خیلی خودم رو اینطور یعنی این مسئولیت رو بر دوش خودم میدیدم.»
چرا این حرفها را مینویسم؟ هنوز بعد از 4 سال باورکردنی نیست... پسرک لاغری که اصلا گرایشات شدید سیاسی و دینی نداشت وقتی در دانشگاه وارد شد، هر شش ماه، به اندازه چند سال بزرگ میشد، در بیست و یک سالگی بار اردوهای بزرگ 500 نفره دانشجویی در مشهد و... را برمیداشت و البته مثل همه جوانهای پرشور انقلابی «اشتباه» هم داشت اما مسئله اصلی اخلاص، پرکاری، میل به پیشرفت و دلنشین بودن «معین» بود، که وقتی داشت بار و بندیلش را از این دنیا جمع میکرد وسط استراحت و تفریح و بطالت نبود... برعکس وسط تلاش و دوین برای کار دانشجویی بود، وسط فعالیت شبانه روزی برای آرمانی بود که کسی تجویزش نکرد، بلکه خودش مثل گیاه دنبال نور آفتاب، دنبال آرمان میرفت.
چون معین بار سفر را زودتر از ما برداشته و رفته تعریف و تمجید نمیکنم، چون او دیگر نیست که کسی مشکلاتش را ببیند داد از خوبی هایش نمیگویم که باور قلبی من قبل از آن اتفاق وحشتناک ودردآور تابستان 92 هم همین بود.
چهار سال پیش وقتی معین بر اثر یک تصادف آرزوهایش را گذاشت و رفت وجود ما را درد فراگرفت، نه فقط به خاطر اینکه یک رفیق خوب را از دست دادیم، بلکه چون یک «آدم خوب» را که «خودساخته» بود، به یکباره و ناگهانی رفت.
من در این روزها که شرح حال و سبک زندگی شهید محسن حججی را میخوانم، یاد معین رئیسی می افتم، او هم همین قدر خاکی، با اخلاص و مرد کار بود.
من این ها را برای سه دلیل نوشتم:
اول اینکه 4 سال قبل از تولید ادبیات «آتش به اختیار» یک جوان بسیار خوب برای این ندای رهبری از دست رفت و دلم نمی آید این بغض سنگین را نگویم.
دوم اینکه فعالین فعلی تشکیلات دانشجویی بدانند چه کسانی قبل از این برای کار با تمام وجود مایه گذاشتند تا حدی که خواب و خوراکشان آغشته به درد مردم و نظام شده بود.
سوم اینکه با هدیه یک صلوات و فاتحه ای دستگیر عالم «پرسش و پاسخش» باشیم.
خدا او را...ما را... در آخرت همنشین «حججی»ها کند...