فروغی گزارشی از فلسفه ارائه داده که در مبدأ و مقصد، به دنبال توجیه و القای پیشرفت است و از این جهت گزارش او از تاریخ فلسفه، مخدوش است. فیالمثل همین مطالب که در فصل دکارت راجع به کاروانسرای فلسفه و کاروان علم گفته است، با قول دکارت در باب درخت علم سازگار نیست و فروغی نیز قول دکارت در این باب را جز به ایجاز مخل نیاورده و نظر خودش را مهم فرض گرفته و تکرار کرده است.
خبرنامه دانشجویان ایران: محمد علیبیگی// رنه دکارت بحق «آغازگر فلسفه جدید» و «فیلسوف انقلابی» خوانده شده اما در ایران ابتدا این فلسفه انقلابی، «غیرفلسفی» فهمیده و فهمانده شده است. محمدعلی فروغی که شاید در معرفی دکارت جدی بلیغ و جهدی عظیم داشته و چنانکه خود میگوید کتاب «سیر حکمت در اروپا» را برای فهم فلسفه دکارت نوشته و بهعنوان مقدمه به ترجمه «گفتار در روش»، بر آن افزوده است، شاید در زمره نخستین مسببان بدفهمی دکارت و به تبع آن بدفهمی کل فلسفه جدید است. به مناسبت سالمرگ رنه دکارت خوب است اشارهای به منشأ این بدفهمی (یعنی فروغی) داشته باشیم، با این توجه که این قبیل بدفهمیها مسبب کژفهمیها از کل فلسفه جدید در ایران بوده است و هنوز از آثار آن برکنار نیستیم.
ابتدا ببینیم فروغی چه فهمی از فلسفه را دنبال کرده است. او نوشته: فلسفههای فیلسوفان مانند کاروانسراست که کاروان علم یک چند در آن رفع حوائج میکند، سپس آن را ترک کرده و به کاروانسرای دیگر میرود. (1)
به این اعتبار، فروغی فلسفه را به سبب «خدمت به علم» مهم میشمرد و خود فلسفه و نیز نفسمعرفت را فاقد اهمیت و اعتبار فرض میکند. فهم یک آدم سیاسی مثل فروغی که در پوستین علم و فلسفه میافتد، با فیلسوف و عالم این است که برای آدم سیاسی امور وقتی اهمیت پیدا میکنند که در جهت اغراض و آرزوهای سیاسی به کار آیند. اگر در قرون وسطای مسیحی آگوستین میگفت philosophia est ancilla theologiae فروغی بهنگام ورود به سیاست میگوید «فلسفه کنیزک علم است». به این ترتیب طبیعی است که چون علم باید پیشرفت کند پس هر فلسفه حکم کاروانسرایی را خواهد داشت که محل رفع حوائج علم باشد. این دیگر نه فلسفه و نه آشنایی با فکر اروپایی نیست و سیر حکمت در اروپایی در کار نخواهد بود بلکه میداندار، ایدئولوژی سیاسی است. یعنی پاسخ از پیشفرض شده و تصلب (Steifheit) هم دارد و پاسخ هر پرسشی باید با این «فرض سیاسی متصلب» تنظیم شود. در اینجا هم فروغی بروغره (progrès) و پیشرفت و رویاهای قرن هجدهمی اروپا را مقصد فرض کرده است. کدام رویا؟ رویای کار کمتر - رفاه بیشتر، رویای بیمرگی در اثر پیشرفت پزشکی و رویاهایی از این دست که امثال فرانسیس بیکن در آتلانتیس نو بیان کرده است و صورت مطلوب «اتوپیا» و بهشت زمینی آن دوران محسوب میشد و سودائیان علم به دنبال تاسیس آن بودند و البته نتیجه چنین سودائی به هیچوجه تاسیس چنان سامانی نبود و نشد.
اما فروغی و سایر ظاهربینان ایرانی، با خیال اینکه چنان سامانی محقق شده است یا در شرف تحقق است و نهایتا علم به آن خواهد رسید، تجویز میکردند که با سر به دنبال ملل یورپ رهسپار شویم و نگوییم و نپرسیم و به عبارتی «مشدی حسن خرتو برون، تو رو چه کار به نرخ نون». به این ترتیب تصنیف «سیر حکمت در اروپا» هم به دلیل آشنایی ایران با حکمت سایر ملل یا شناخت ایشان از اروپا نبود بلکه تسهیلکننده و محلل این غرض سیاسی بود. این نحو فکر و عمل، به تخت پروکروستس شبیه است که اگر فرد از آن بلندتر بود، پروکروستس پاهایش را اره میکرد تا هماندازه تخت شود و اگر کوتاهتر بود با کشیدن و کوبیدن بر سندان، او را با تخت هماندازه میکرد. به این ترتیب هیچ راهی حتی به حقیقت پیشرفت علمی اروپا هم باز نمیشد بلکه این ظاهربینی و «کورانه رهسپار شدن» یا بهتر بگوییم «صرفا به سبب شیدائی، شتافتن»، جز مانعی بر سر راه علم نیز نبود و نشد. گرچه علم و «پیشرفت علم» مهم است اما این مطلب نباید سبب «از هول حلیم در دیگ افتادن» شود. تاریخ ایران پر است از رجالی که با ملاحظه پیشرفت فرنگیان، خواستهاند بلادرنگ خود را با سر درون دیگ مدرنیته (که از نظر آنها علم یا نظم و قانون بود) بیفکنند حالی که برای این شیرجه، تمهید مقدماتی لازم بود (که نکردند) و نهایتا نتیجه چیزی جز جزغالگی شیرجهزن مورد اشاره نبود و البته آوارگی و بیپناهی سیاست و علم در ایران هم صدقهسر چنین رجالی است؛ رجالی از خویشتن بریده و در سودای دیگری جانسپرده.
اما در باب دکارت، فروغی چنین مینویسد: شنیدم کسی پس از خواندن رساله گفتار اظهارعقیده کرده بود که اینجانب این کتاب [گفتار در روش نوشته دکارت] را ترجمه کردم تا ایرانیان ببینند دکارت که بزرگترین فیلسوف اروپاست، هیچ مقامی ندارد ولیکن اگر تشخیص مقام دکارت به خواندن رساله گفتار میسر میشد، من به خود زحمت نمیدادم که کتاب «سیر حکمت» را بنویسم و مقدمه آن رساله را [=گفتار در روش] قرار دهم. آن گوینده یا این مقدمه را نخوانده و در شرح فلسفه دکارت و مقام علمی او تامل نکرده یا بیان من کوتاه بوده است. از اینرو در این موضوع اندکی به مزید توضیح پرداختم.(2)
حال ببینیم فروغی چه توضیحی در باب اهمیت دکارت داده است: مقام دکارت در میان فیلسوفان و کلیه اهل علم بسیار بلند است. حق این است که پس از جنبشی که یونانیان در علم و حکمت کردند و منتهی به تاسیسی شد که اصحاب سقراط و ارسطو در فلسفه نمودند، نخستین انقلابی که در این تاسیس واقع شده، آن است که دکارت به عمل آورده است. اصرار و تاکید ما به خاطرنشان کردن این امر نه برای اظهار ارادت به دکارت و تجلیل اوست. البته تجلیل بزرگان کاری پسندیده است ولیکن اصل مقصود، استفاده از وجود آنهاست و اگر کسی درست به مقام دکارت و انقلابی که او در علم آورده پی نبرد، معرفتش در فلسفه و علم ناقص خواهد بود.
ما برای اینکه خوانندگان ما از این بحث مبری باشند، محض آگاهی ایشان میگوییم برای پی بردن به انقلاب دکارت باید دید علم و حکمت پیش از دکارت با چه پایه و چگونه بوده و پس از او در اروپا چگونه سیر کرده است. آنگاه باید در گفتهها و اندیشههای دکارت از رسالههای متعددی که نگاشته و مکاتباتی که با فضلای عصر خود کرده، مطالعه و تامل کرد. با توجه مخصوص به اینکه دکارت این سخن را به کرسی نشانید که محقق و دانشمند واقعی آن نیست که همواره گفتههای پیشینیان را زیر و رو کند و باید با استقلال فکر در امور عالم نظر و تامل کرد. و نیز او معلوم کرد که فن منطق – آنسان که از پیشینیان به ما رسیده- وسیله کسب علم نیست و اگر فایدهای داشته باشد همانا دوری جستن از خطای فکر است و درست بیان کردن مطلب. وگرنه معلوم کردن مجهولات به بحث در کم و کیف و جنس و فصل و تشریح قضایای شرطیه و حملیه [... ] و امثال آنها صورت نمیپذیرد. چنانکه در ظرف دوهزار سال از این گفتوگوها هیچ معلوم تازهای به دست نیامده و آن مقصد راه دیگری دارد. آن راه را دکارت تقریبا به درستی طی کرده است. [و] مانند فرانسیس بیکن [... ] به عمل راه را باز کرده است. (3)
و نیز در باب میراث علمی گذشته مینویسد: دکارت معلوم کرد که این عبارات معنا ندارد و گویندگان آنها خود و دیگران را فریب میدهند و نادانی خویش را پنهان میسازند. انسان را حیوان ناطق تعریف کردن یا گیاه را جسم نامی خواندن از حقیقت انسان و گیاه چیزی به دست نمیدهد. (4)
پس حقیقت چطور به دست میآید؟ فروغی بر آن است که حقیقت نه با بحث عقلی، بلکه با پیشرفت علم است که به چنگ میآید (5) و باز در ربط فلسفه و علم مینویسد: علم و معرفت مانند کاخی است که علما مواد و مصالح آن را فراهم میکنند و حکما بهمنزله مهندس و معمارند که طرح کاخی را میریزند. [... ] بر این اساس هم علم و هم فلسفه، دستاندرکار ساختن کاخ تمدن بشری هستند تا وقتی که این کاخ «اگر تمامشدنی» است، تمام شود و در آن موقع است که باز امتیاز عالم و حکیم از میان برداشته خواهد شد. (6)
مسلم است که فروغی، علم و فلسفه را پراگرسیو و روبه پیشرفت فرض میکرده است. این امر البته با فهم اوایل دوره جدید سازگار است اما دو اشکال پیش میآورد: اول) موجب سوءفهم او در گزارش فلسفه میشود و در نتیجه گزارش او را از دکارت و سایر فلاسفه، بلااعتبار میکند، وقتی اعتقاد بر آن است که فلسفه نیز مانند علم امری پیشرونده است، در نتیجه چنین خواهند گفت که فلاسفه یا ارتجاعی هستند یا اهل پیشرفت، حال که در فلسفه چنین تقسیمی نیست بلکه سخن (Diskurs) فلسفی، چنانکه نیچه گفته و هیدگر نیز تفصیل داده است (7) نابهنگام (unzeitgemäß) و خلافآمد عادت است. بزرگی فلسفه نیز در همین است که «سخن رایج» و «مقبول عام» نمیگوید و با آرای همگانی (ازجمله پیشروندگی علم و... ) توافق محض و مطلق ندارد بلکه توجه به مطلبی میکند که در وضع روزمره، مورد غفلت است. این همان است که در دکارت هست و او بر آن است که با معیار «وضوح و تمایز» میتوان آن را سنجید و باز همان است که ادموند هوسرل گذشتن از وضع طبیعی natürliche Einstellung میداند. در مبدا و معاد ملاصدرا از ارسطو نقل میکند که هر کس عزم تعلم حکمت دارد، باید که طلب فطرت ثانی کند. (8)
مارتین هیدگر نیز همین مطلب را با دو وضع موجودبینی (ontisch) و موجودشناختی (ontologisch) نشان میدهد. به این ترتیب فلسفه نحوی پرسشگری است که در آن پاسخ از پیش فرض نشده بلکه بیشتر جستوجوی پرسش دقیق است و نه «کنیزک علم شدن» و برای توجیه یا پیشرفت آن، ایدئولوژی ساختن.
جالبتر آن که برای فروغی، علم هم مورد توجه نیست و فروغی در این مساله به لوازم نظر خودش هم پایبند نبوده است. پیشرفت علم (در اینجا یعنی کار-راهاندازی) البته مستلزم نقد بنیادهای علم است به نحوی که آن مبانی علمی ترک و مبنایی جدید اتخاذ شود. در پارادایمهای علمی هم، چنانکه توماس کوهن در بحث از پارادایمهای علمی توضیح میدهد، بحران در علم است که موجب میشود پارادایمی ترک و پارادایم دیگری اخذ شود. (9) این البته شرط لازم برای «پذیرش اهل علم» است، یعنی اهل علم وقتی از علمی دست میکشند که موفق نباشد و مسائل را حل نکند و کار را در عمل راه نیندازد و این عدمتوفیق، در موارد متعدد پیش آید و انباشته شود. اما این همه ماجرای تغییر پارادایم نیست بلکه برای اخذ پارادایم جدید نیاز به مبنا و نظرگاهی است جدید و این مبنا با کاوش در امور جزئی پیدا نمیشود و مستلزم همان رفتن به وضع «غیرعلمی» و «فلسفی» است. آنجاست که نظرگاهها پیدا میشوند و در باب آنها تفکر میشود.
پس آنچه برای پیش رفتن در علم واجب است، نه تیمارش در کاروانسرای فلسفه بلکه نقد و نسخ آن و سپس بحث در باب نظرگاهی دیگر است که در علم و ذیل علمی خاص نیست و نمیتواند مقید به اصول موضوعه یا اصول متعارفه اخذشده در علمی خاص باشد. و بیراه نیست که قدما گفتهاند که علم از موضوع خود بحث نمیکند و فلسفه است که از موضوعات علوم بحث میکند. توجه هیدگر نیز در این باب قابل ستایش است که گفته است «علم فکر نمیکند (Die Wissenschaft denkt nicht)».(10) واضح است که این مطلب غیر از قول پوپر است که اصل علم را «قضایای علمی» پنداشته و خواسته با ابطالپذیریاش، مشکل آن قضایا را رفع کند! در اینجا بحث از نظرگاه بود و نه قضایا. (11)
پس فروغی گزارشی از فلسفه ارائه داده که در مبدأ و مقصد، به دنبال توجیه و القای پیشرفت است و از این جهت گزارش او از تاریخ فلسفه، مخدوش است. فیالمثل همین مطالب که در فصل دکارت راجع به کاروانسرای فلسفه و کاروان علم گفته است، با قول دکارت در باب درخت علم (12) سازگار نیست و فروغی نیز قول دکارت در این باب را جز به ایجاز مخل نیاورده و نظر خودش را مهم فرض گرفته و تکرار کرده است.
دوم) فهم فروغی خصوصا برای اکنون ما و فهم وضع جهانی و حتی فهم جایگاه ما در عالم نیز نهتنها راهگشا نیست بلکه موجب تشدید نافهمی میشود. امور عالم بر مبنای بروغره و پیشرفت نبوده و نیست (گرچه آرای همگانی ممکن است اینطور وهم و خیالی داشته باشد). اینکه بگوییم با سیر زمان و گذر سالیان، بشر عاقلتر و عادلتر و... میشود، جز اوهام نخواهد بود. این اوهام خود مانع توجه به واقعیات و توجه به علم و فلسفه و سیاست و... خواهند شد. از این جهت توجه به فلاسفه حیات و فیلسوفان اگزیستانس اهمیت دارد، چراکه نشان میدهند سیر تاریخ آنطور که هگل نشان داده رو به تمامیت و کمال عقلی و منطقی نبوده و از این جهت ما را در فهم وضع جهانی یاری میکنند. البته ممکن است بعضی خواهان تبلیغ فروغی یا سایر موافقان بروغره باشند، بأسی نیست ولی باید توجه داشت که ایشان نه اهل تفکر یا فلسفه یا علم بلکه اهل ایدئولوژیاند.