مدعاهایی در فضای ژورنال مطرح است و از جمله آنها این است که «انقلابها برآنند تا ایدئولوژی را جایگزین علم کرده یا ایدئولوژی را بر علم مسلط کنند.» این مدعا البته حاکی از بیخبری مدعی است از «علم» و «ایدئولوژی» در عالم جدید.
خبرنامه دانشجویان ایران: محمد علیبیگی// بحث از علم و نسبت آن با دین سابقهای طولانی دارد و بههیچوجه بحثی تازهدرآمد نیست. آنچه باعث شد که در ماههای اخیر این بحث باز در منظر عمومی طرح و دنبال شود هم چندان ربطی به اهمیت خود این بحث و یا «تحول در نظرات راجع به علم و دین» نداشت. البته اهمیت این موضوع یعنی ربط علم و دین مشخص است اما مسئله آنجاست که نه تحولی نظری رخ داده بود و نه بحث جدیدی مطرح شده بود.
دکتر رضا داوری اردکانی، رئیس فرهنگستان علوم در پاسخ به دعوت از ایشان برای شرکت در «نشست علم دینی و علوم انسانی اسلامی»، نامهای مرقوم کرده و نوشتند: «این بحث [یعنی بحث علم دینی و علوم انسانی اسلامی] چنانکه توجه دارید سی سال است که به نتیجه نرسیده است و به نظر نمیرسد که در آینده نیز به نتیجهای برسد. وقتی مطلب سیاسی با مسئله علمی خلط میشود، هر چه بکوشند به نتیجه نمیرسند. علم ماهیتی متفاوت با دین دارد و به این جهت آن را به صفت دینی نمیتوان متصف کرد. به عبارت دیگر وصف دینی نمیتواند صفت ذاتی علم باشد.»
ایشان همچنین افزودهاند: «البته دین و دینداران می توانند نسبت به مسائل همه علوم و بخصوص علوم معروف به علوم انسانی و اجتماعی نظر انتقادی داشته باشند و پس از مطالعه و آشنایی کافی که البته به آسانی حاصل نمیشود، در مباحث آن علوم چون و چرا کنند اما این چون و چرا در نقد علم است نه اینکه علم تازه باشد. ما هنوز به این مرحله نرسیدهایم.»
و درباره نسبت علم و جامعه نوشتهاند:«علم اجتماعی جدید با نظم تجدد تناسب دارد. ما اگر نظم دیگری جز نظم تجدد در نظر داریم و به چگونگی قوام و به راه تحقق آن میاندیشیم و برای رسیدن به آن میکوشیم شاید در راه علمی متناسب با نظم تازه قرار بگیریم. در این مورد هم توجه داشته باشیم که علم و جامعه با هم قوام مییابند. جامعه کنونی ما جامعه توسعهنیافته است. این جامعه همه نیازهای جامعه مدرن را دارد، بیآنکه از تواناییهای آن برخوردار باشد. اگر میتوانستیم خود را از این وابستگی نجات دهیم و راه رسیدن به جامعهای را بیابیم که در آن روح دینی یعنی اعتقاد به توحید و عالم غیب و معاد حاکم باشد و مردمانش از سودای مصرف آخرین تکنولوژیهای ساخته جهان توسعهیافته آزاد باشند و با همدلی و هماهنگی برای معاش توأم با اخلاق بکوشند، شاید افقی پیش رویمان گشوده میشد. توجه داشته باشیم که علم یک طرح مهندسی ساختنی نیست، یافتنی است.»
و نهایتا پیشنهادی هم دادهاند: «چیز دیگری نمی توانم بگویم، جز اینکه خوبست که اگر میتوانیم بهجای بحث درباره علوم اجتماعی اسلامی، در باب شرایط امکان تجدید عهد دینی و بنای یک جامعه اسلامی بیندیشیم و در این راه به لطف پروردگار علیم امیدوار باشیم.» پس از بالا گرفتن بحثها درباره نامه دکتر داوری، رئیس جمهور نیز در مراسم اختتامیه جشنواره خوارزمی، راجع به علم دینی و علوم انسانی اسلامی و حتی مطالبی اعم از این دو مبحث، مواضعی گرفت و گفت: «علم، علم است و به «نوع تفکر» و «ایدئولوژی» وصل نمیشود. عدهای در کشور ما سالها وقت صرف کردند تا ریاضی و شیمی و فیزیک اسلامی درست کنند؛ ایشان پول، وقت و امکانات زیادی صرف کردند، اما حاصلی به دست نیاوردند. این عده حتی تلاش کردند، علوم را در دستهبندیهای علوم مرتبط با دین و علوم ضددینی یا علوم سنتی و جدید تقسیمبندی کنند و اصرار داشتند که نباید علوم جدید را بپذیریم و میگفتند ما هرچه از علم نیاز داریم میتوانیم از حوزههای علمیه به دست بیاوریم، لذا نیازی به دانشگاه نداریم. امروز دیگر این تفکرات در جامعه ما طرفداری ندارد.»
وی در تلاش برای طبقهبندی قائلان به «علم دینی»، اینطور ادامه داده بود:«عده دیگری بودند که سعی داشتند ثابت کنند آغاز و منشأ همه علوم از اسلام بوده است و برای ربط دادن هر شاخهای از علم به اسلام به دنبال آیه و روایت میگشتند. این باور نیز صحیح نیست و ما تاکیدات موکد پیامبراسلام(ص) را داشتیم که پیروان اسلام را به علمآموزی از هر نقطه جهان تشویق میکردند. بنابراین هرگونه تلاش برای تقسیمبندی علم محکوم به شکست است. اساسا اینکه شاخهای از علم را به جنبهای از دین وصل کنیم، برای آن علم شأن و جایگاه ایجاد نمیکند و اگر آن را به دین وصل نکنیم هم چیزی از ارزش آن کم نخواهد شد. دین یک نگاه، رویکرد و تفکر بلند برای هدایت زندگی بشر است که علوم مختلف در ذیل آن تعریف میشوند. علوم از لحاظ اهداف و نتایج آنها البته به دو دسته کلی قابل تقسیم هستند. یک دسته که علم را برمبنای تفکر مادی ابزار سلطه و اعمال قدرت بر دیگران میداند و دسته دیگر که علم را در خدمت رشد و تعالی انسانها میخواهد.»
رئیس جمهور همچنین گفته بود: «البته طبیعی است که علم باعث توانمندی میشود. مهم این است که از توانمندی و قدرتی که در نتیجه رشد علمی حاصل میشود، در چه جهت و به چه منظوری استفاده میشود، اگر از این قدرت برای توسعه سلطه بر دیگران استفاده شود، این علم اسلامی به حساب نمیآید. علم مطلوب در خدمت رفاه و پیشرفت بشر و حل مشکلات جامعه است و بهدنبال «شناخت خالق جهان»، «قواعد طبیعت» و «روابط صحیح میان انسانها» است و به این معنا هر علمی که در خدمت به تعالی بشر باشد، اسلامی است.»
ریاست محترم جمهور همچنین در تقسیمات علم هم وارد شده و جز یک نحوه تقسیم، سایر تقسیمات را باطل اعلام کردهاند:«نسبت علم با دین، برمبنای اهداف هر علم تعیین میشود. هرگونه تقسیمبندی درباره علم، غیر از این صحیح نیست، چنانکه تقسیمبندی علم به «علوم سوسیالیستی» و «علوم بورژوازی» نیز شکست خورد. تفاوت علوم اسلامی و غیراسلامی صرفا در اهداف و نتایج این علوم است، نه خود علم.»
پس از این بیانات، روزنامه حزب کارگزاران، «سازندگی»، ذیل تیتر «حکیم و حاکم» نوشت: «چگونه داوری و روحانی به یک سخن رسیدند؟»
حال آیا باید به بحث نظری در باب ماهیت علم و تفاوت علم قدیم و جدید پرداخت؟ مسلما تا وقتی که علم دستمایه بازی سیاسی است و قرار است که اهل سیاست، علم را مسخره و شوخی قلمداد کنند، دیگر بحث علمی چه فایده دارد؟ سخن دکتر داوری هم که گفته بود: «وقتی مطلب سیاسی با مسئله علمی خلط میشود، هر چه بکوشند به نتیجه نمیرسند» ناظر به همین معنا نیست؟ بگذریم. در فرق زمین تا آسمان سخن روحانی و قول داوری در این مدت قریب به دو ماه، بسیار نوشتهاند. لب مطلب این است که داوری به هیچ عنوان «علم دینی» را نفی نکرده یا حتی نگفته که پیدایی علم دینی، به دنبال پیدا شدن جامعه دینی است. برخی مطلب وی را اینطور فهمیدند که درست نیست. این مطلب را با بررسی آثار داوری هم میتوان نشان داد اما نیازی به این کار نیست! داوری در همین نامه نوشته بود که «علم و جامعه با هم قوام مییابند». پس نسبت تقدم و تأخر بین علم و جامعه نیست.
این در حالی است که روحانی از اساس امکان «علمی دیگر» را منکر است و در دعوای ایدئولوژیک، جانب وضع موجود را میگیرد.
البته دکتر داوری نوشته است که «دینی» صفت ذات «علم» نمیشود و علم و دین متفاوتند، که این مطلبی نیست که در آن چندان اختلافی باشد. رویکردها به علم دینی هم نشان میدهد که عموما نحوی مناسبت بین علم و دین مد نظر است(گاهی در غرض، گاهی در موضوع و...) و نه آنکه دینی بودن، «صفت ذاتی» علم محسوب شود(و اگر میشد، دیگر بحثی بر سر علم دینی و غیردینی در نمیگرفت!). رئیس جمهور هم که گفته است «نسبت علم با دین، برمبنای اهداف هر علم تعیین میشود» قائل به نسبت بین علم و دین در «غرض علم» است نه بیربطی بین علم و دین و اینکه در همین مراسم باز گفته است«علم، علم است و به «نوع تفکر» و «ایدئولوژی» وصل نمیشود» نشانه آن است که مراعات لوازم سخن خود را نکرده است و به عبارتی موضع «یکی به نعل، یکی به میخ» دارد. اگر مطلقا علم به تفکر و ایدئولوژی وصل نمیشود، پس چطور در غرض وصل میشود؟ مگر ایشان باز در همین مراسم نگفته است که « هر علمی که در خدمت به تعالی بشر باشد، اسلامی است» پس «غرض» از خود علم نمیآید و حداقل دو جور علم و دو جور غرض در کار است: اگر علم در خدمت تعالی بشر باشد اسلامی است و در غیر این صورت، اسلامی نیست. پس آیا باز میتوان گفت که «علم علم است» و میتوان شعار داد که ایدئولوژی را با عل چه کار؟
مطلب دیگر این است که رئیس جمهور خواه ناخواه سعی کرده است مباحث فلسفه علم و بحث در باب علم دینی را کاریکاتوری نمایش دهد. این البته با رویکرد وی در دوران پیش از ریاستجمهوریاش سازگار نیست. ایشان در مقدمهای که بر کتاب «فلسفه علم پدیدارشناسی هرمنوتیک» نوشته، چنین آورده است:
«برخی از کنار تحولات فلسفه علم، بیاعتنا میگذرند و از این نکته مهم غافلند که تا در حوزه «فلسفه علم» پیشرفت نداشته باشیم، نمیتوانیم در عرصه نظریهپردازی، کاری بایسته صورت بدهیم و صرفا در افق محدودی، مهرهها را جابهجا میکنیم و نام آن را به خطا نظریهپردازی میگذاریم. این دقیقا همان رویدادی است که در بومیسازی یا «دگروارهسازی» علوم اجتماعی در این دههها بر ما رفته است.»
به این ترتیب روحانی پیش از ریاستجمهوریاش برای مباحث فلسفه علم شأن و منزلتی قائل بوده و نمیگفته که «علم علم است». پس چطور آقای روحانی اکنون با بومیسازی یا دگروارهسازی مخالفت میکنند و برآنند که علم، علم است و غربی و اسلامی ندارد؟ مگر ایشان در مقدمه همان کتاب منتشره در سال 90، ننوشتهاند که: «درواقع میتوان گفت که با پایان یافتن قرن20، گرایشهای کلی، صوری، فرازمینهای، علمگرایانه و مدعی عینیت، بیش از پیش جای خود را به معرفتهای مکانی و زمینهای و نظریهپردازیهای بومی بهویژه در حوزه علوم اجتماعی و سیاسی داده است.» پس چطور با معرفتهای زمینهای (مثلا رهیافتهای اسلامی یا بومی) مخالفت کردهاند و معرفتهای زمینهای و regional را از خاطر برده و گفتهاند: «هیچ کشوری با انزوا به رشد و پیشرفت دست پیدا نخواهد کرد. اگر روابط علمی خود را با دنیا محدود کنیم هیچ فایدهای برای ما نخواهد داشت. اگر با دنیا و مراکز تحقیقاتی جهان تعامل خوبی داشته باشیم و پروژههای مشترک را تعریف و به نتیجه برسانیم سریعتر به اهداف خود دست پیدا خواهیم کرد. باید از آنچه دنیا به آن رسیده استفاده کرده و آن مسیر را ادامه دهیم.»
البته روحانی سال 90، حرف دیگری نیز داشته است:«اینجانب با آگاهی از ظرفیتهای عظیم نهفته در آرای حکیم متأله صدرالدین شیرازی (ملاصدرا)، رجاء واثق دارد که عرضه تحولات یک سده اخیر به تفکر صدرایی، میتواند به خوانشهای نوینی در گستره فلسفه علم منجر شود و رهیافت ذیقیمتی را نصیب پژوهندگان آن نماید. ما نیازمند آنیم که با پایش تحولات اندیشگی و علمی در جهان امروز و نوخوانش حکمت صدرایی، گامهای بلندتری در نظریهپردازی و تولید علم برداریم.»
پس چه شده است که امروز با نمایش کاریکاتوری مباحث فلسفه علم و ورود حکمت اسلامی به بحث از علم را کاریکاتورنمایی میکنند؟
ذکر یک مطلب دیگر نیز لازم است. مدعاهایی در فضای ژورنال مطرح است و از جمله آنها این است که «انقلابها برآنند تا ایدئولوژی را جایگزین علم کرده یا ایدئولوژی را بر علم مسلط کنند.» این مدعا البته حاکی از بیخبری مدعی است از «علم» و «ایدئولوژی» در عالم جدید. مزاعم و آرای همگانی نیز با چنین مدعایی همراهی میکند که «فریاد که ایدئولوژی در حال تحمیل خود به آزادمردان علم است». این زعم عمومی نیز خبر از ناآگاهی تاریخی ما دارد و به دلیل این ناآگاهی است که، آنها که بلندتر هایوهو میکنند، میدانداراناند.
برای عشاق تکنیک و فرآوردههای تکنولوژیک، یحتمل آگاهی کاذب خواندن علم، توهین به مقدسات محسوب خواهد شد. وضعی که اشپنگلر نیز در دوره خوشبینی آلمان به تکنیک با آن مواجه بود. اشپنگلر در فصل چهارم «انسان و تکنیک» مینویسد: «حقیقت این است که هر تئوری علمی یک قصه (Mythos) درباره فهم نیروهای طبیعت است و هرکدام وابستهاند، [و] با تمام فارغ از دیانتی که به آن تعلق دارند. اما در فرهنگ فاوستی هر تئوری از یک فرضیه که «کار میدهد» نشأت گرفته است. این فرضیه بیرونی نیازی ندارد که حتما صحیح باشد، بلکه فقط باید عملی (praktisch) باشد. هدف [این فرضیات] برگرفتن و پردهبرداری از رازهای عالم نیست، بلکه میخواهد آنها را برای اهداف مشخص قابل استفاده کند.»
این موضع، خاص اشپنگلر نیست و اتفاقا موضع غالب در باب علم جدید، آن است که علم نه مطلق است (چه اگر بود، پیشرفتش وجهی نداشت) و نه صحیح.
توضیح بیشتر این مطلب البته محتاج مقدماتی است ولی در همین حد هم خوب است اشاره شود که علم جدید، کمتر وجه شناختی دارد و اصلا چنین ادعایی هم ندارد(مگر از جانب کسانی که با فلسفه آشنا نیستند(مثل هاوکینگ). علم ابزار تصرف است نه شناخت و خلط این دو و تسری احکام علمی به سایر حوزهها، چنانکه ویتگنشتاین نیز نشان داده است، نه منطقی است نه پذیرفتنی. ضمن آنکه «غایت» هم از دکارت به بعد(با حذف علت غایی)، داخل علم نیست و باید از خارج به آن اعلام شود. پس در علم، تصرف شرط است اما این تصرف، جهت و غایتی ندارد و کور است، یا به عبارت دیگر، این غرض و غایت در خود علم، اخذ نمیشود.