خبرنامه دانشجویان ایران: بهروز فرنو// از مباحث قبل (اینجا) و (اینجا) میتوان نتیجه گرفت که «تلقی خطی» و «پیوسته رو به پیش» از زمان و تاریخ، یعنی تجدد و ترقی مدرن، از اواخر قرن ۱۹ و با [پیدایی] بحرانهای اجتماعی در جوامع، دچار مساله شد و رویای «بهشت زمینی» که از قرن ۱۶ با رنسانس آغاز شد و در قرن ۱۸ با انقلاب فرانسه (و بعد از آن با دیگر انقلابهای جدید) تثبیت شده بود، محل تامل و پرسش قرار گرفت.
در حقیقت بشرانگاری و خودبنیادی که به صورت «اصالت فرد» در انقلابهای مدرن قرن ۱۸ و پس از آن تثبیت شده بود، به جهت بحرانهای فزاینده با «اما و اگر»؛ و «تزلزل در اعتقاد به بشرانگاری» و «خدایگانی انسان مدرن» مواجه شد.
در مقابل در فلسفههای چپ و دیالکتیک، سعی شد پاسخ «مشکل تعارضات اجتماعی و طبقاتی» با رجوع به «بنیاد-گرفتن جمع (نحنانیت)» و توجه به «بشرانگاری اجتماعی» و «سوسیال» داده شود. به این ترتیب مدرنیته و تجدد، راه دیگری غیر از مسیر خطی تاریخ پیدا کرد و آن «فلسفههای تاریخ» و «تکامل اجتماعی دیالکتیکی» بود. در نتیجه منورالفکری (به اصطلاحِ مشروطه) جای خود را به روشنفکری داد و لیبرالیسم نیز به سوسیالیسم.
اما بحرانهای بعدی قرن بیستم در حوزههای فکری ناسیونال و سوسیال، رویای بهشت اجتماعی و رفعمحرومیت از طبقات فرودست را [هم] با مساله مواجه کرد. اکنون پس از مسائل پیشآمده در حوزههای منورالفکری و روشنفکری، خواهناخواه زمان «پرسش از خدایگانی بشر»(۱) در هر دو حوزه [یعنی لیبرالیسم و سوسیالیسم] رسیده است.
اصولا این توجه جدی لازم است که قبل از عصر جدید، در عموم مذاهب و آیینها، از آنجا که زمان دنیوی، «اعتباری» و اعتبار آن به «زمان باقی» و «حقایق ازلی و ابدی» و «حقیقهالحقایقی» ورای این عالم فانی بود، فراز و فرود ملل و نحل همواره نسبت به آن حقایق لحاظ میشد.(۲) تنها در عصر جدید است که نیستانگاری به غلبه تام و تمام رسیده و «حیات دنیا»، «زمان فانی» و «شأن بشری انسان» اصالت پیدا کرده است. آنچه اکنون خود در بحران قرار گرفته است. اکنون افکار مابعد مدرن -که در حوزههای حیویت و اگزیستانس آغاز شده- میتواند جهتی ماورای مدرن پیدا کند. گرچه عادات و مناسبات حاکم درپنج قرن اخیر، بهرغم بحرانهای پیش آمده، همچنان سعی در حفظ «سلطه استکباری سیاستهای جهانی» دارد.
در این میان بحث اینجاست که نهضتهای ضداستکباری در عالم کنونی - بهخصوص انقلاب اسلامی و جنبشهای مقاومت- تا کجا و تا چه حد از خودبنیادی و بشرانگاری گذشته و «جهت تعالی» یافتهاند و تا کجا اسیر مناسبات معمول شدهاند؛ و نیز بالکل تا چه حد «امکان» این گذشت برای ما، هست و به دید آوردن این امکان، چگونه است.
فیالجمله بر این اساس، بحث اینجاست که در این زمان و در این بحران، چگونه میتوان جهت رستگاری و وارستگی را یافته و در این دریای توفانی، به سرمنزل مقصود راه برد.
پینوشتها:
۱- ممکن است گفته شود در غرب هم، دین و خدا و افراد معتقد هستند. البته چنین است؛ اما باید توجه داشت خدایگانی بشر همیشه با «شرک یا کفر جلی» ملازمه ندارد. گاه در این خدایگانی، دین و خدا هم در کار است اما دیگر متعالی نیست و شریعت و طریقت و حقیقت دینی، جای خود را به امور دیگر میدهــد. خــدای ایـــن دیانات مدرن نیز خدایی قالبی (که قالب آن را میتوان دچار قبض و بسط کرد) و قلابی است و شأنی در حیات بشری ندارد؛ اما همچنان از آن بحث میشود و گاهی به صرف وجود خدا (فارغ از ایمان به او و التزام به شریعت) اذعان نیز میشود اما فرض آن است اثری بر عالم و آدم ندارد (مگر اثر ساعتسازی که ساعت دنیا را کوک و رها کرده است) یا اثرش مشخص و پیداست (که در علم، این اثر را بررسی و پژوهش میکنیم) یا نمیتوان به او، اسماء، صفات و افعالش علم داشت و صرفا باید وی را از هر نسبتی تنزیه کرده و در این ابواب، لاأدری شد؛ یا آنکه دیانت نیز نحوی بازی زبانی است در کنار سایر بازیهای زبانی که از شأن کارکردی و آرامبخشی آن نباید عزل نظر کرد و همینطور اقوالی از این دست. مشخص است که این اقوال راجع به دیانت، ناظر به تعالی نیست و بازگشت آنها به «بشر» و «رای و تصمیم بشری» است و «خوف و هیبت برابر خدای متعال» در آنها جایی ندارد. پس بسته به نسبتی که با عالم و آدم و مبدأ عالم و آدم در کار است، با انسانی متفاوت مواجه خواهیم بود و دیانت هم متفاوت خواهد شد. فیالجمله نباید صوری و ظاهری با «خدایگانی بشر» مواجه شد. پس گرچه ظاهرا دیانت و خدا هم هست اما امور برمبنای دیگری است و روابط و نسبتها «دینی» نیست.
تذکر این نکته لازم است که معنای غرب، صرفا به غرب جغرافیایی ناظر نیست. «آنچه غرب به آن غرب است (ناظر به ما به الشئ هو هو، بهلحاظ فعلی آن و نه لحاظ اسمی)، نهفقط جغرافیا، بلکه نسبتی است که با عالم و آدم و مبدأ عالم و آدم گرفته است. این نسبت در بعد از «وجود» و «حق» است و از اینجاست که «مغرب وجود» را «غرب» گفتهاند و این تسمیه، اعتباری و قراردادی صرف نیست. بحث مبسوطتر از «این اسم» و «اینتسمیه»، مستلزم بحث از ذات زبان است.
۲- این حقایق ازلی البته غیر از «صورِ ثابتِ معقول» است. به عبارت دیگر معنوی است و نه مفهومی و حضوری است و نه حصولی.