جالبتر آنجاست که شریعتی فقط برای اجتماع و مردم نسخه نمیپیچد بلکه خود نیز چنین راهی را در پیش گرفته است و تصویری آرمانی از شریعتی و «شریعتیای آرمانی» ساخته است، «شاندل». شاندل هم محقق بزرگی است هم شاعری بزرگ، اصالتا غیرغربی است گرچه آثارش به فرانسه است.
خبرنامه دانشجویان ایران: محمد علیبیگی// مردم را چیزی بگو که ایشان را بهکار آید، نه آنکه ایشان را خوش آید.(ولتر)
شریعتی عنصر نامطلوب است. او عالم و فیلسوف و متفکر نبود و از کارهایش، جز آشوب و درهمریختگی حاصل نشد. شریعتی خود متناقض است و هیچچیز به فهم علمی ما اضافه نکرده است. با شریعتی نمیتوان بهجایی رسید و نظم و سازمانی برقرار کرد. این عبارات و داوریها آیا درست است؟ و چرا راجع به شریعتی اینطور میگویند؟
چنین داوریهایی البته درست است. شریعتی نه دانشمند بود و نه فیلسوف. نظریهپرداز حکومت و سیاست هم نبود بلکه به اقتضای بحث، مطالبی راجع به دموکراسی متعهد یا تمجید از شورا گفته است ولی نظریه سیاسی منسجمی ندارد. شریعتی یک روشنفکر به معنای رایج هم نبود و خود گفته است که در جماعت روشنفکران روزگارش نیز پذیرفته نشد. اما اگر شریعتی نه عالم و نه فیلسوف و نه روشنفکر است و نه حرف منظم و منسجمی دارد، چرا با او تا این حد مخالفت میکنند یا چرا آثارش همچنان خوانده میشود؟
شریعتی چنانکه ولتر گفته است، حرفی برای «خوشآمد مردم» ندارد. او میخواهد حرفی بزند که مردم را بهکار آید و بههمین دلیل خود را «معلم» میخواند. مردم زود به عادات وابسته میشوند و برهمخوردن عادات، برای آنها نامطلوب است. اما لیبرالیسم و محافظهکاری (در تمام اشکال خود) مبتنیبر همین «عادت کردن و خو گرفتن» هستند. اعتدال (یا محافظهکاری) آرمانی ندارد و آرمانها را هم نفی و رد میکند و بهعبارت بهتر، آرمان را برای «بهسرآوردن زندگی روزمره»، ذبح میکند. اعتدال مستلزم «میانمایگی» است. گناه نابخشودنی شریعتی اول این است که آرمانی دارد. صرفنظر از اینکه آرمان او چیست، همین «آرمانداشتن» و «آرمانخواهی» خود گناه کمی نیست و مقابل اعتدال، مانع محسوب میشود. انسان مطلوب اهالی اعتدال، انسان میانمایه (mediocre) است. دگم (جزم) و اعتقاد و ایمان، مانع این میانمایگی است و شریعتی وقتی از ایدئولوژی میگوید، تماما نظرش به دگم، ایمان و اعتقاد است:«ایدئولوژی ایمانی است که براساس مفاهیم خودآگاهی، هدایت، رستگاری، کمال، ارزش، آرمان و مسئولیت استوار است. ایدئولوژی روشنفکر مجاهد [میسازد].»(1)
دوگانههای جنجالبرانگیز شریعتی مثل دوگانه «تشیع علوی-تشیع صفوی» (بهرغم اشتباهاتی که در آن هست) یا «تسنن محمدی-تسنن اموی» هم با این دوگانه عادت-آرمان مناسبت دارد. تشیع صفوی خرافاتی، متعصب، محافظهکار، گوشهگیر، بیتفاوت و سیاه است ولی تشیع علوی، عقلانی، انقلابی، عملگرا، متعهد و سرخ است.(2) حتی مخالفت او با علمگرایی محض و سیانتیسم هم به همین دلیل مخالف است:
«سیانتیسم یکنوع بینش خاص و یک نوع تلقی خاص از علم است. نهتنها من با این مخالفم، بلکه همه روشنفکران -که به انسان اعتقاد دارند و برای رهایی و تکامل و آزادی انسان کار میکنند- با سیانتیسم مخالفند. سیانتیسم ابزار دست یک گروه حاکم در دنیاست. سیانتیسم عامل تحجر انسان است و سیانتیسم عامل سلب مسئولیت عالم است.»(3)
مبتنیبر این آرمانخواهی و لزوم گذشتن از عادات، رهبریها و حکومتها هم از نظر شریعتی بر دو نوع هستند:
برای جامعه، رهبری، هدایت و حکومت مردم، دو بینش و طرز فکر بیشتر وجود ندارد: یکی «اداره جامعه به بهترین وضع» و دیگری «هدایت جامعه به بهترین وضع».(4) هدف اولی(یعنی اداره جامعه به بهترین وضع) این است که حکومتی بنا کند تا افراد انسانی در آن به هر شکل که میخواهند و میپسندند، احساس آسایش کنند و برخورداری و رفاه داشته باشند.(5) اما شریعتی ممتنعالوقوع بودن این نوع حکومت را دریافته است و میداند که این آسایشطلبی حتی با ایده «ترقی» و progress هم که ایدهای مدرن است، سازگار نیست یعنی حتی اگر آرمانی مدرن هم داشته باشیم، از آنجا که از کاروان مدرنیته عقبماندهایم، نمیتوانیم طالب محافظهکاری باشیم و اگر نه، دل به وهم و خیال بستهایم و هژمونی، استعمار و استثمار را از یاد بردهایم. بهعلاوه اگر عقبمانده هم نبودیم، از آنجا که کاروان پیشرفت توقف نمیکند و در آن میان کاروانیان رقابت هست، باز هم ممکن نبود که تنآسانی و رفاهطلبی پیشه سازیم.(6)
جالبتر آنجاست که شریعتی فقط برای اجتماع و مردم نسخه نمیپیچد بلکه خود نیز چنین راهی را در پیش گرفته است و تصویری آرمانی از شریعتی و «شریعتیای آرمانی» ساخته است، «شاندل». شاندل هم محقق بزرگی است هم شاعری بزرگ، اصالتا غیرغربی است گرچه آثارش به فرانسه است.(7)
شریعتی میانمایه نیست و میانمایگی را تبلیغ و تشویق نمیکند. یکی از منتقدان شریعتی چه خوب نوشته است که «شریعتی دردمند است. بهدنبال منافع شخصی نیست. صادق است. بهدنبال استقلال و عزت مردم و میهنش است و قدرت سیاسی-اجتماعی برای کشور و شاید وسیعتر از میهن و کشور خودش، آرمانخواهی است در فکر همه مظلومان و ضعیفان. این آرمانداشتن ـکه وجه باشکوهی از حیات انسانی استـ خود از بزرگترین محاسن اوست... و حرفهایش دستکم برای نوجوانان خوب و مفید است تا حس کمالجویی و مسئولیت در آنها تقویت شود.»(8)
به این ترتیب شریعتی نشان داده که اعتدال و محافظهکاری نهتنها مطلوب نیست بلکه در مسابقه مدرنیته، ممکن هم نیست و از این جهت، شریعتی به نماد آرمانگرایی تبدیل شده است و مسلما محافظهکاران او را خوش نخواهند داشت.
اما این آرمانخواهی «تنها گناه» شریعتی نیست. چیستی آن آرمان، خود گناه دیگری است:
«سرنوشت جبری تاریخ، پیروزی عدالت، قسط و حقیقت خواهد بود.»(9)
اما این «جبر تاریخی» به معنای نفی مبارزه نیست: «درچشم ما بورژوازی پلید است؛ نهتنها نابود میشود بلکه باید نابودش کرد. نهتنها به این علت که با «تولید جمعی» ـدر نظام صنعتی جدیدـ مغایر است، محکوم است بلکه بیشتر به این علت که ضدانسانی است و جوهر انسان را به تباهی میکشاند و تمامی «ارزشها» را به «سود» بدل میکند و فطرت را به «پول» و انسانی را که در طبیعت جانشین خداست [...] به «گرگ خونخوار» بدل میکند یا «روباه مکار» یا «موش سکهپرست» و اکثریت خلق را گلهای میش میسازد که باید پوزهدرخاک، بچرخند تا پشمشان را بچینند و شیرشان را بدوشند و پوستشان کنند [...] و درنهایت [... ] خداپرستی [را...] به مصرفپرستی که فلسفه زندگی خوک است، تغییر میدهد.»(10)
به این ترتیب شریعتی نگاهی به سوسیالیسم هم دارد اما سخنش را به ابوذر و علی(ع) مستند میکند. سوسیالیسم شریعتی هم امری منحصربه خود اوست و نباید با معنای مصطلح و رایج سوسیالیسم اشتباه شود چراکه او اغلب بر آن است که به واژهها معنایی دیگر دهد (گرچه این استخدام کلمات گاه غلط و رهزن است). او میکوشد سوسیالیسم را به دیانت برگرداند:
«انسان سوسیالیست پیش از آن یک انسان خدایی است [...] یک انسان به ایثار رسیده است.»(11)
سوسیالیسم از نظر او تنها یک اندیشه اقتصادیـاجتماعی نیست بلکه فکری معنوی هم هست.(12) او بر آن است: «ممکن نیست «آزادی» داشت و «احساس عرفانی» و «اخلاص اخلاقی و وجودی» مگر اینکه پیش از آن نظام زندگی نظامی باشد که انسانها را از بند زندگی مادی و اسارت اقتصاد رها کند.»(13) شریعتی بر آن است که سوسیالیسم مورد نظرش، چنین میکند.
جدای از رد یا تایید نظر شریعتی در باب سوسیالیسم آرمانیاش؛ گناهی از گناهان او ـچنانکه گفتیمـ مبارزه با سرمایهداری است. باز گناه سومی هم در کار است. شریعتی فقط آرمان عدالت و قسط و برابری را بهعنوان «شعار» مطرح نمیکند بلکه برای آن، ایدئولوژی هم در کار میآورد: «باید ایدئولوژی داشت»(14) «باید به فکری که جنبه عملی دارد تکیه کنیم»(15)
ایدئولوژی چنانکه شریعتی گفته است، با تعاریف مصطلح ایدئولوژی متفاوت است. او ایدئولوژی را به ایمان برمیگرداند و ایمان را با آگاهی مربوط میکند. به این ترتیب در پی سازمانی نظری برای تحقق آرمانهاست که البته صلب و منجمد نیست بلکه طی «انقلاب مداوم»، در تغییر و تکامل خواهد بود. شریعتی دستکم به وضع نظری هم وارد شده بود (گرچه میتوان بر سر نظر او چون و چرا کرد و باید چنین کرد) اما سالها پس از او، هنوز مباحث نظری در باب عدالت، بهرغم سعی افرادی معدود، قوتی درخور نیافته است. بهعلاوه کسانی که خود را ملزم به «عدالتخواهی» میپندارند و برآنند تا سمبل عدالتخواهی باشند، هیچ تلاش نظری برای سامان دادن به عدالت نکردهاند و اصلا چرا باید چنین کنند وقتی که بهصرف هیاهویی میتوانند در صدر اخبار قرار گیرند، «مثال عدالتخواهی» شوند؟ جالبتر آن است که اصلا نیازی به فکر هم نمیبینند و حتی با متفکرانی (داخلی یا خارجی) که در باب عدالت کاری کردهاند هم کاری ندارند. این بیشتر تخریب عدالتخواهی و تبدیل آن به امری منعندی و بیضابطه است.
بگذریم. مجموعه گناهان نابخشودنی شریعتی البته به این موارد منحصر نمیشود اما این موارد کافی است که شریعتی از جانب «معتقدان و متدینان به بازار آزاد»، گناهکار و مستوجب عقاب تلقی شود. اینهمه به آن معنا نیست که شریعتی در قول و فعل معصوم بوده یا ایدئولوژی میتواند جای فکر و درایت را بگیرد. نقد شریعتی نیزلازم است اما بد نیست اگر بدانیم که نقد تا کجا مستمسک غرض سیاسی و دکانداری است.
* منابع در دفتر روزنامه موجود است.