اولین مستند علی طادی، دو خط سیر موازی دارد که از جایی در میانه مستند به هم میرسند. دو خط سیر که با دو جمله قابل توصیف است. یکم:« هاشمی رویای توسعه به سبک غربی را برای ایران داشت» و دوم:« قطار اقتصاد ایران در دهه 70 توسط هاشمی روی ریل توسعه غربی قرار گرفت و هرگز از این مسیر خارج نشد»، که شاید نام مستند برگرفته از همین خط سیر دوم باشد. مستند برای جمله اول، فکتهای جذابی ارائه میکند. داستان سفرهای خارجی پرتعداد هاشمی به اروپا و امریکا در روزهای پیش از پیروزی انقلاب، برای بسیاری از مخاطبین تازه و جذاب است. روایت سرخوش و بامزه مستند از این فصل نادیدهی زندگی هاشمی، در همان دقایق اول قلاب را میاندازد و مخاطب را سرپا نگه میدارد. درباره خط سیر دوم اما «هاشمی زنده است» فقیر است. فقیرِ فقیر. شاید در ارائه تصویری تقریباً منصفانه از دوران ریاستجمهوری هاشمی موفق باشد، اما «تداوم» مسیر اقتصادی هاشمی در دوران خاتمی و احمدینژاد را به بدترین شیوه نمایش میدهد. با دو جمله، فقط دو جمله که از زبان راوی روی تصاویری رازآلودی از ریل قطار پخش میشوند و مخاطب هیچ دلیل و فکت قانعکنندهای برای پذیرفتن این دو جمله ندارد. اینکه «خاتمی و احمدی نژاد مسیر اقتصاد ایران را بر همان مسیر ریلگذاری شده توسط هاشمی حفظ کردند» در این مستند فقط در حد همین یک جمله باقی مانده و هیچ استنادی برایش ارائه نمیشود. و نتیجه چنین اتفاقی، شکلگیری یک علامت سوال بزرگ در ذهن مخاطب، و یکلنگهپا ماندنِ مستند است. رک و راستش اینکه یکی از دو ستون مستند، بر باد بنا شده و مخاطب آن را از سازندگان نمیپذیرد.
«هاشمی زنده است» یک روایت 100 دقیقهای از زندگی اکبر هاشمی رفسنجانی است. از روزهای آغاز طلبگی او تا یک شب پس از درگذشتش. علی طادی خواسته در این مستند، حدود 50 سال اثرگذاری جدی و غیرقابلانکار رفسنجانی در سپهر سیاسی ایران را در یک ساعت و چهل دقیقه، خلاصه کند. نتیجه چنین تلاشی از پیش مشخص است: بسیاری از حوادث مهم، خواهناخواه از میدان دید مستند خارج میشوند.
نه بیطرفی همیشه خوب است و نه قضاوت کردن همیشه نکوهیده. اما وقتی مشغول روایت یک اتفاق تاریخی هستیم و قصد کردهایم «مستند» بسازیم، باید بر این اصل استوار باشیم که: بیطرف باشیم و قضاوت نکنیم. «هاشمی زنده است» اما در دقایقی، قاضی میشود. چکش بر میدارد و حکم میکند. بخشهایی از کارنامه عملکرد هاشمی در دوران ریاستجمهوری را «لکه سیاه» میخواند و در آخرین دقایق، از او به عنوان کسی که در گذشته یک انقلابی بود یاد میکند. این جملات و عبارات برای مخاطب حزباللهی و انقلابی-که دلش از دست هاشمی خون است- پذیرفتنی است. اما برای مخاطبی از طیف فکری دیگر، یا برای مخاطب عام، پسزننده است. هیچکس دوست ندارد در میان تماشای مستند، قضاوت ببیند. پیشداوریها و نظرات مستندساز، برای مخاطب ارزش بالایی ندارد. او نشسته پای اثر تا فکت ببیند و سند تماشا کند. اصلاً تمام هنر مستندها این است که اگر قرار است قضاوتی هم بکنند، آن را در هزار لفافه و ژست بیطرفی میگذارند و تحویل مخاطب میدهند. «هاشمی زنده است» اما این کار را نکرده و یک مستند جانبدارانه به نظر میرسد. نتیجه چنین رویکردی، از دست رفتن بخشی از مخاطبین مستند است. «هاشمی زنده است» خودش را در مقابل طیف خاکستری و حامیان هاشمی خلع سلاح کرده. و دامنه اثرگذاری خود را به گروه خاصی محدود کرده و این، برای یک مستند پیروزی محسوب نمیشود.
«هاشمی زنده است» میتواند قسمت صفرم از یک مستند سریالی باشد. یک مقدمه خوب برای روایتهایی دقیقتر از فصلبهفصل زندگی اکبر هاشمی. پرداختن به کارنامه و عملکرد رفسنجانی، نیاز به دهها مستند 100 دقیقهای دارد که هر کدام به تفصیل، برگی از دورانِ او را به تصویر بکشند. «هاشمی زنده است» میتواند تیزر این سریال باشد. به خودی خود اما-اگرچه به قدر کافی جنجالی است و اگرچه تصاویر آرشیوی جذابی دارد- چیز بیشتری برای عرضه ندارد. نه دستاورد فنی قابل اتکایی و نه آورده محتوایی قابل عرضی. البته یک بار دیدنش، و قرار گرفتن در معرض یک نگاه گذرا به دوران 50 ساله سیاستورزی هاشمی، با آن تصاویر غنی آرشیوی و صدای دلنشین استاد ناصر طهماسب، تجربه ارزشمندی است. «هاشمی زنده است» ارزش یک بار دیدن را دارد، اما نه بیشتر.