در فیلم بارها بیان میشود فاصله بین جهنم و بهشت «چهار انگشت» است، بدون آنکه این فاصله تبیین شود. بدون آنکه در قصه بدانیم فاصله بین «حقیقت» و «باطل» و نه بهشت و جهنم(!) که از زبان کاراکتر مدام بیان میشود، چیست؟
خبرنامه دانشجویان ایران: محسن شهمیرزادی// «چهار انگشت» همان گفتمان اکسیدان در لوکیشنی متفاوت همراه با کاراکترهای نسبتا متفاوتی است. فارغ از تمام کلیشههای جنسی و فضای جنسیتزدهای که «حامد محمدی» در اکسیدان نیز تجربه کرده بود و این روزها تبدیل به شابلون گیشه و فیلمفروشی در سینمای ایران شده است، چهار انگشت را باید اثری نگرانکننده برای جریان کمدی سینمای ایران دانست. این نگرانی به هیچوجه مربوط به کاراکترهای فیلم نیست، چرا که پیش از این نیز نگاهی کاریکاتوری، هجوآمیز و ضدمردمی از قشر مذهبی در سینمای ایران بازنمایی شده است.
در این فیلم باز هم با کاراکتر تیپیکال و تکراری «امیر جعفری» مواجه هستیم که در نقش یک میانسال مذهبی حکومتی سادهلوح، هوسباز و ریاکار ظاهر شده است. او در عین اینکه آیفون به دست دارد، شعار مرگ بر بیگانان سر میدهد. در کلام انقلابی حرف میزند و در عمل منافقانه عمل میکند. به بهانه سفر حج، به تایلند میرود تا در روزهای منتهی به اخذ پست دولتی خود، برای آخرین بار به همسر صیغهایاش که در سفرهای پیشین با او رابطه داشته، سر بزند.
همچنین کاراکتر «جواد عزتی» را داریم که از نان به نرخ روزخورهایی است که اگرچه کتوشلوار را با صندل میپوشد و کیف کمری میبندد و از تبلت 10 اینچی به جای موبایل استفاده میکند تا نوکیسکیاش بیشتر در اکسسوری صحنه به چشم مخاطب بیاید اما همین کاراکتر نوکیسه در ذهن مخاطب به عنوان انسانی پویا، امروزی، باهوش و به صورت کلی مثبتتر از کاراکتر مذهبی به چشم میآید. البته نگرانی نه این کاراکترهای تیپیکال و تکراری در قصه ضعیف و نه آن کلیشههای جنسی دستمالی شده است، آنچه نگرانی دغدغهمندان فرهنگ را تشدید میکند، نام فیلم و دغدغه کارگردان آن است.
در فیلم بارها بیان میشود فاصله بین جهنم و بهشت «چهار انگشت» است، بدون آنکه این فاصله تبیین شود. بدون آنکه در قصه بدانیم فاصله بین «حقیقت» و «باطل» و نه بهشت و جهنم(!) که از زبان کاراکتر مدام بیان میشود، چیست؟ این فاصله بین «گوش» تا «چشم» یا همان چهار انگشت، در قصه مصداق پیدا نمیکند مگر آنکه به بهانه تطهیر و مقدسنمایی سایر ایدئولوژیها به تحقیر سنت فرهنگی و دینی ایرانیان بپردازد. اگر به قصه «چهار انگشت» باشد که بوداییها از تمام مسلمانان و هموطنان ایرانی شرافت و اخلاق بیشتری دارند.
برخلاف آن چیزی که در قتلعام و کشتار مسلمانان مظلوم میانمار به چشم «دیدهایم» و صدایی از سینما و رسانهها «نشنیدیم»، چهار انگشت تلاش دارد به ما بفهماند که فاصله دیدن ادیان دیگر و همزیستی با آنها تا شنیدن درباره آنها و تکفیرشان کم است؛ همان عزمی که در اکسیدان بود درباره همزیستی مسیحیان و مسلمانان. اگرچه که درباره اکسیدان کسی این همزیستی مسالمتآمیز با مسیحیت را انکار نمیکرد اما به نظر میرسد فیلم پرفروش اکسیدان، محمدی را ترغیب کرده بود که «تایلند» را برای گیشه و «بودا» را برای نیت خودش به تصویر بکشد.
«حقیقت» در آثار حامد محمدی گم است. پلانهای سرگرمکننده تنها تلاشی است برای تخدیر مخاطب و فراموش کردن مرزهای حقیقت. در واقع به دنبال خوشباشی بیدلیل و نگاه رمانتیزه به تمام اتفاقات دنیاست؛ نگاهی که به قانون جذب میرسد و تلاش میکند از هر چیزی جوک بسازد و لذت ببرد بیآنکه تعهدی را روی دوش خود حس کند. مخاطب دغدغهمند حتی اگر بار جنسی فراگیر این قبیل فیلمها را تحمل کند، نمیتواند این خوشباشی بیدلیل و توهین به دین اسلام در عین شعار همزیستی مسالمتآمیز با سایر مکاتب را طاقت بیاورد.