واقعا بعد از نوشتن درباره داستانگویی «شنای پروانه»، نوشتن از این مولفه در «بیصدا حلزون» کار سختی است. مادری برای عمل حلزون گوش فرزندش در حال تلاش است، پدر به دلیلی که در فیلم عینی نمیشود با این کار مخالف است.
به گزارش سرویس فرهنگی - اجتماعی «خبرنامه دانشجویان ایران»؛ محمدرضا کردلو در تحلیلی درباره فیلم «شنای پروانه» نوشت: جمله ای منسوب به هیچکاک هست با این مضمون که: «اول و آخر فیلمت، کلیشه باشد! وسط فیلم هرکاری دوست داشتی بکن!» اینکه در نوشتههای جشنوارهای درباره فیلمها کلیشه و خلاقیت را در کنار هم قرار دادهایم به این معنا نیست که یکی در مقابل دیگری است. چه بسیار کلیشهها که با هربار تکرارشان، خلاقیتی نمایان میشود. «شنای پروانه» ماجرای یک انتقام به خاطر یک بیآبرویی ناموسی است که شاید کلیشه به نظر برسد، اما فیلم محمد کارت پر از خلاقیت در روایت است. از دوربین ملتهبی که به سیاق دیگر ملودرام های اجتماعی بیخود و بیجهت نمی لرزد تا طراحی کمنظیر از اموری مثل قمهکشی، عرقخوری، قمار و دیگر بازیهای ترسناک ارازل و اوباش. نکته قابل تامل البته اینکه کارت هم مانند مهدویان و ... از دنیای مستند به سینمای داستانی آمده و همین وجه واقعیت نمایی است که به او جسارت رفتن سراغ سوژه ارازل و اوباش را داده است، آن هم با دقت و ظرافتی که کمتر در سینمای ایران شاهدش بوده ایم.
قصهگویی بدون پنهانکاری، بدون شامورتی بازیهای تدوینی، بدون پیچاندن مخاطب، کاری است که هرکسی از پسش برنمیآید. مثلا میشود این اشکال را به اصغر فرهادی هم گرفت که با نگفتن و پنهان کردن بخشی از واقعیت از مخاطب، فیلمهایش را معمایی میکند نه با قصهگویی کلاسیک و «بعدش چه خواهد شد؟»های منطقی در فیلمنامه.
نکته بسیار مثبت فیلم نخست محمد کارت اینکه در «شنای پروانه» از این پنهانکاریها و شامورتیبازیها خبری نیست. از دقیقه یک فیلم ما دلیل اتفاقات بعدی را میتوانیم حدس بزنیم، اما باز غافلگیر میشویم. همین غافلگیریهاست که بحران فیلم را نفسگیر میکند و تعلیق را معنادار. از طرفی محرک و انگیزه اصلی انتقام حجت که مهمترین لازمه قصه انتقام است، را به شکل درستی در فیلم میبینیم.
واقعا بعد از نوشتن درباره داستانگویی «شنای پروانه»، نوشتن از این مولفه در «بیصدا حلزون» کار سختی است. مادری برای عمل حلزون گوش فرزندش در حال تلاش است، پدر به دلیلی که در فیلم عینی نمیشود با این کار مخالف است. دعوایی صوری برای کمک به پیش رفتن زوری داستان منجر به یک قتل میشود و مادر به خاطر اینکه با پول دیه گوش بچه را عمل کند از خیر مجازات قاتل شوهرش میگذرد.این مورد خاص احتمالا فقط با یک سفارش میتواند این اندازه بیمنطق باشد و پذیرفته شود. بهترین بخش فیلم همان چند پلان داخل تونل وحشت بود که برای عوض کردن فضای سالن در ازدحام فیلمهای کسلکننده جشنواره بد نبود؛ که آن هم البته هیچ ربطی به فیلم نداشت.
داستانگویی در «تومان» هم فاجعه است. اینقدر کشدار و دارای سکانس زائد! که تعجببرانگیز است. مخاطب باید با چه پیامی مواجه شود و چه درسی بگیرد. همه چیز تصنعی و البته توهینآمیز در 130 دقیقهی بدون فیلمنامه.
قهرمان
حالا که مسعود کیمیایی به پایان راه «قهرمان پردازی»هایش رسیده، هر سال شاید یکی دوفیلم الگوی او را آنچنان که حقش است به مرحله فیلم برسانند. فیلم محمد کارت، امسال یکی از آن فیلمها بود که انتقام همهی آنهایی که دربرابر ارازل و اوباش ضعیف شدهاند، یکجا میگیرد؛ هم از هاشم، هم از مصیب که سردستههای اوباشند. حجت (جواد عزتی) قهرمان داستان «شنای پروانه» به این نتیجه میرسد که اوباش خیر ندارند و به هیچ وجه خیری در دل زندگی توام با عرق سگی ارازل وجود ندارد. حجت در مسیر کشف این حقیقت، مصداق قابل قبولی از کهن الگوی «سفر قهرمان» است. کاش «بی صدا حلزون» و «تومان» در روزهای دیگری در کنار بقیه ملودرام های بیقهرمان به نمایش درمیآمدند که نوشتن درباره همان قهرمانهای ضعیف و منفعل کمی معنادار شود. اما وقتی به «حجت» شنای پروانه میگوییم قهرمان، میتوان مادر بیمنطق «بی صداحلزون» و شرطبند جوگیر و دوست فرصتطلبش در «تومان» را هم قهرمان بنامیم؟