این روزها و در میانه سی و هشتمین جشنواره فیلم فجر و در میان آثار متکثر سینمای اجتماعی با آدمهای منفعل(که هیچ کاری از دستشان برنمیآید)، چند فیلم با قهرمانهایی که دور از امور سطحی و روزمره هستند، وجود دارند که میشود درباره قهرمانهایشان حرف زد.
به گزارش سرویس فرهنگی - اجتماعی «خبرنامه دانشجویان ایران»؛ محمدرضا کردلو در تحلیلی از فیلم های جشنواره سی و هشتم نوشت: پیشبینی میزان فروش فیلمهای سینمای ایران، پیش از اکران، خیلی راحت است. خیلی راحت. آنقدر که پارسال قطع به یقین نوشتم که بیش از 80 درصد فیلمهای حاضر در جشنواره سی و هفتم(سال 97) در گیشه شکست خواهند خورد و همین اتفاق هم افتاد. اکران سال 98 موید این پیشبینی است. از ده فیلم اول جدول فروش سال 98 تا اکنون، تنها سه فیلم، از فیلمهایی هستند که در جشنواره سال پیش به نمایش درآمدهاند. تماشای نامها و عددهای فروش البته قابل تاملتر است. بعضی فیلمهای پرستاره و گران قیمت آنقدر کم فروختهاند، که میان عدد فروش و عدد تولید میلیاردها تومان فاصله وجود دارد. اینکه این فیلمها با کدام سرمایه بادآورده تولید میشوند که عدم فروششان باعث نگرانی و ورشکستگی تولیدکنندگان نمیشود، بحث مفصلی است و در این یادداشت بنا ندارم به آن بپردازم، اما با سوال دیگری آن را ادامه میدهم. چرا عمده فیلمهای حاضر در جشنواره نمیفروشند؟ نهتنها به نظر من که به اعتقاد بسیاری از منتقدان این امر دو دلیل عمده دارد: اول قصهگو نبودن عمده آثار سینمای ایران و دومی نداشتن قهرمان فعال و کنشگر.
به فیلمهای پرفروش دهه 60 و 70، نگاهی بیندازید. عمدهشان آثاری قهرمانپرداز بودند. اگرچه مدیران فرهنگی کشور اقبالی به آن گونه از سینما نشان نمیدادند و بیشتر مبلغ سینمای اروپای شرقی و روشنفکری بودند، باز هم مردم برای دیدن «عقابها» و «کانیمانگا» و عمده فیلمهای «جمشید هاشمپور» از تاراج تا رنجر توی صف سینما میایستادند. سینمای ایران اما قدر آن نوع از قهرمان را ندانست و جشنوارهها هم اقبالی به آن سینما نشان ندادند و سیمرغ جمشید هاشمپور که مهمترین شمایل قهرمان در سینمای ما بود آنقدر به تاخیر افتاد که دوسال پیش برای بازی در نقش سطحی و خفیف یک فروشنده نوزاد در «دارکوب» جایزه نقش مکمل مرد گرفت.
در کنار قهرمانهای با مولفههای فیزیکی برجسته مثل هاشم پور، راد و... سینما قهرمانهایی که مولفههای روحی و معنوی برجسته داشته باشند، زیاد نداشت. در سینمایی که به سانسور قهرمان کنشگر عادت داشت، قهرمانهای سینمای حاتمیکیا غنیمت بودند. قهرمانهایی که گذر زمان شخصیتهایشان را دچار چالش نمیکرد و ماندگارتر از نوع قبلی بودند. از «دیدهبان» به بعد ما شاهد ظهور و بروز این نوع از قهرمان در آثار سینمایی بودیم که نمونههای برجستهشان را در سینمای حاتمیکیا میدیدیم.
نقطه اوج این قهرمانپردازی، «حاج کاظم» در آژانس شیشهای بود. پس از آن در «موج مرده»، «ارتفاع پست»، «به رنگ ارغوان»، «چ»، «بادیگارد» و «به وقت شام» دوباره شاهد این جنس از قهرمان بودیم. اگرچه بعد از رشد سینمای دختر و پسری در اواخر دهه هفتاد تا سالها از سینمای جنس جمشید هاشمپور بیبهره بودیم که جریان مهمی در سینمای بدنه بود و از آن غفلت شد. این غفلت به حدی بود که استقبال از «اخراجی ها1»که مدل تازهای از قهرمان(که از قهرمانهای منفعل انتلکت طبقه متوسط سینمای اجتماعی آن سالها فاصله گرفته بود) را تعریف میکرد، موجب آشتی مجدد مردم با سینما شد.
آنچنان که عدد فروش سینما به پیش و پس از «اخراجیها» تقسیم شد. در سالهای بعد و متاثر از فضای کشور، فیلمسازان به بهانه کنایههای سیاسی، بیشتر سراغ نوعی از سینما رفتند که پیشتر نامش را «اجتماعی» گذاشته بودند و دهها عنوان فیلم با همین مضامین تکراری به نمایش آدمهای منفعل پرداختند و حتی چهرههایی که با توان روحی و جسمی متفاوت به مثابه قهرمان میشناختیمشان به ورطه انفعال کشانده شدند. با آغاز دهه 90 فضا کمی تغییر کرد. فارغ از مسعود کیمیایی که همواره با هر قوت و ضعفی از قهرمانسازی فارغ نمیشد، دیگران هم تلاش کردند سینمای قهرمانمحور را روی پرده بیاورند. فروش خوب «بادیگارد»، «لاتاری»، «به وقت شام» و «متری شش و نیم» نشان اقبال مخاطب به سینمای «قهرمانپرداز» در سینما بود.
این روزها و در میانه سی و هشتمین جشنواره فیلم فجر و در میان آثار متکثر سینمای اجتماعی با آدمهای منفعل(که هیچ کاری از دستشان برنمیآید)، چند فیلم با قهرمانهایی که دور از امور سطحی و روزمره هستند، وجود دارند که میشود درباره قهرمانهایشان حرف زد. «حجت» در شنای پروانه شمایلی از کهن الگوی «بازگشت» دارد که طی فیلمنامهای درست و منطقی، محرکی برای عمل قهرمانانه مییابد و با قرار گرفتن در دل بحران و گذر از نقطه اوج، در سکانس منتهی به فینال پیام فیلم را به شکلی کاملا سینمایی منتقل میکند. اگرچه بازی جواد عزتی متفاوت از بازیهای او در نقشهای مشابه(مثلا در لاتاری) نیست و بیش از بازی این خود نقش است که کشش لازم برای پیگیری را دارد و یک شخصیت درست از آب درآمده است. تضمین فروش خوب «شنای پروانه» در گیشه قطعا همین قهرمانپردازی کلاسیک خواهد بود.
«سیاوش/ مامورامنیتی» در «روز صفر» نیز واجد همه ویژگیهایی است که از قهرمان میشناسیم. اگرچه از نگاه برخی مولفههای یک قهرمان ایرانی ممکن است با قهرمانی که سعید ملکان در فیلم معرفی میکند متفاوت باشد اما هرچه هست او یک قهرمان تمام عیار با ویژگیهای تماتیک یک قهرمان هالیوودی است. اگر فیلم تازه ملکان/ توکلی که در سالهای اخیر تجربه خوبی در گیشه نداشتهاند، بتواند موفقیتی در اکران کسب کند، باز مدیون همین کاراکتر قهرمان است.
«رحمت بخشی» در خروج که شاید شباهت فیزیکی به هیچ کدام از قهرمانهای قبلی حاتمیکیا نداشته باشد هم، همه مولفههای یک قهرمان اصیل را دارد. بازی برجسته و قابل تامل فرامرز قریبیان در این فیلم البته نقش را بالا کشیده و آن را از دیگر شخصیتهای فیلم متمایز کرده است. قریبیان به خوبی نقش یک قهرمان/پیرمرد را در 78 سالگی ایفا کرده است که به نظر میرسد نباید از نظرها دور بماند. تازهترین فیلم مجید مجیدی(که البته هنوزبرای نمایش به پردیس ملت نرسیده است) هم یک قهرمان برای گریز از جبر اجتماعی دارد که مولفهای تکرار شونده و البته موفق در سینمای مجیدی است.
همه اینها را نوشتم که بگویم؛ قهرمان، میفروشد!