به گزارش «خبرنامه دانشجویان ایران» به نقل از مهر؛ پامنبری باوفا، غرق در استادی شد که وقتی چشمش دید زبانش بسته ماند. حجت کسری در سفر کربلا به تماشای روضه هایی نشست که عمری بر زبان داشت. و از آن سفر به بعد، بغیر اسم اعظم یاعلی دیگر زبانش بسته ماند.... که "هرکه را اسرار حق آموختند/ مهر کردند و لبانش دوختند."
یاد قصه خاکسپاری مداح بااخلاص ودلسوخته تهران، حاج احمدشمشیری افتادم. خاک می ریختند و سنگ می چیدند و گل می گذاشتند و حاج علی انسانی روضه وداع می خواند که همسرش جمعیت را کنار زد و دو زانو به خاک نشست و خم شد و دست به سینه قبر زد و با نهیب گفت: اگر حسین حق و نوکری ات حق بود، من هم نمانم ... و رفت... ونماند. کمتر از یک روز نگذشت که او هم راهی خاک شد و امروز ابن بابویه شهرری میزبان آرامگاه این دودلداده کنار همست.
رسم روزگار چنین است.... که ثمره سایه معشوق بر عاشق، وحدت جان او با جان محبوب است.
و الحق حقیقت این دلدادگی و شوریدگی تاریخی جای دیگرست ....
که فرموده باشد:
جان من بر نیزه و جسمم میان کاروان
من به چشم خویشتن دیدم که جانم می رود...