به گزارش «خبرنامه دانشجویان ایران»؛ علی رکاب// همانطور که پیشتر گفتم من از سینما چیزی حالیام نیست و در سینما همچون همه جا در پی روایت هستم. ولی به عنوان یک بیننده از ساخت، فیلمبرداری، موسیقی، صحنهپردازی و بازیگردانی و بازی بازیگرها اصلا خوشم نیامد و عموما افتضاح بودند.
اما روایت:
من اساسا سعی میکنم بهطریقی ذهنی به فیلمنامه، بدون اجرا و ساخت دسترسی پیدا کنم. بر اساس این دسترسی، این فیلم سوژه خوبی را انتخاب کرده بود. مسیر روایت هم خوب پیش رفت. هرآنچه برای همراه کردن مخاطب لازم است در روایت موجود بود: عشق، خانواده، هیجان، درگیری، معما، غافلگیری، فریب و مصالحی از این دست. حتی اگر بازیگردانی و بازیگرها خوب بودند چهبسا شخصیتپردازی هم به نظرم قوی بود. یعنی اگر این روایت را یک فیلمساز قوی(شاید اونور آبی) دست میگرفت، یک شاهکار ماندگار از آن بیرون میکشید.
در روایت:
- خلاف از سر استیصال در مقابل خلاف از سر خباثت باهم تقابل داشتند و از ابتدا تا انتهای روایت حضوری پر رنگ در مضامین و صحنهها ایفا میکردند.
- عشق را بازیچه کردن و سپس در دامش گرفتار آمدن، مضمونی کلیشهای و پیرنگی تکراری اما جذاب، شاکله اصلی روایت را شکل داده بود.
- دست تقدیر و قرار گرفتن یک فرشته در محیطی شیطانی و همراهی با شیطان از سر استیصالِ گرفتار آمدن در میان امواج رودخانهای خروشان که هر تکه جداافتادهای را در مسیرش با خود همراه میکند.
- خلوص کودکانهٔ بچهها در خواستن و بودن در قالب تک شخصیت کودک روایت.
و اما اصلیترین مضمون:
- زندگی در لحظه به معنای اینکه زندان، زندان است حتی اگر ابعادش به وسعت زمین باشد. پس فقط باید زاویه دید را تغییر داد و رؤیا را در لحظه زیست.
استفاده از طنزهای جذاب در جایگاه نامناسب منجر به تخریب احساسات مخاطب شده و دستاندازی شدید در مسیر شکلگیری حس و تأثر ایجاد میکند. حتی اگر حسابی از مخاطب خنده بگیرد.
و نکته آخر استفاده عالی از آب در مقام دریا و باران مخصوصا در صحنه شستن شیشه ماشین و با دریا و موج یکی شدن شخصیت اصلی.
در انتها کاش فیلمنامه خام را به دستم میدادند تا خودم در ذهنم بسازمش