به گزارش «خبرنامه دانشجویان ایران»، صورتم را آب زدم و آماده نوشتن شدم. تمایلی به دیدن ساعت ندارم و فقط میدانم که به این بازه زمانی، بامداد میگویند.چشمهایم برای خودشان میروند و میآیند اما هرطور که شده آنها را به صفحهکلید گره میزنم و نور صفحه را کم میکنم. کتاب همیشه برایم مهم بوده اما نمیدانم که دقیقا از چه زمانی این اتفاق افتاده است. احسانرضایی ئقیق میداند اولین کتابی که خوانده چه بوده اما من نهایتا میتوانم از اولین کتابی که بعداز خواندنش اشکهایم را پاک میکردم را بگویم. اصلا انگار کتابدوست شدن من، ابتدا ندارد و از یکجایی به بعد ناگهانی رخ داده است.برای مثال در ذهنم دارم که مخاطب ثابت همشهریجوان از همان اوایل انتشارش بودم و یا در راه بازگشت از مدرسه به ویترین کتابفروشی در مسیر منزل خیره میشدم و نقشه تهیه یکی از آن کتابها را میکشیدم. کتابخانه مدرسه و کتابخانه محله هم برای من پاتوقی بودند که بتوانم کتاب امانت بگیرم و بخوانم. دقت ردید؟ همه اینها وسط بودند و شروع را در ذهنم ندارم. انگار آنقسمت از مغزم پاک شده است. نوشتن هم اینگونه بود. ناگهان دیدم یادداشتی طنز در نشریه دانشجویی دانشگاهی در همدان چاپ شده و یا برای نشریه دانشگاهمان دارم مینویسم. اول این کار را هم خاطرم نیست.
تنها، شروعی خاطرم هست که در ایام دانشجویی، روزهای پنجشنبه و جمعه را کار میکردم تا بتوانم با مقدارپولی که از راه کارگری بهدست میآوردم را ببرم به کتابفروشی تا کتاب بخرم. مدتی که گذشت، صاحب صفحهای در بخش بدهکاران آن کتابفروشی شده بودم. بهنظرم شغلی جذاب میآمد. کمی قبلترش هم تجربه کوچکی از این شغل سخت و پردردسر داشتم که فعلا نمیگویم. مدتی که گذشت صاحب آن کتابفروشی به من پیشنهاد کار داد و تی بدون اینکه از حقوق بپرسم قبول کردم. فکرش را بکنید، قرار است هرروز بروی در میان قفسههای کتاب بچرخی و ببینی وبخوانی وتازهها را بدانی برای معرفی به مخاطب، زودتر از آنها کتاب را بخوانی از همه مهمتر میتوانی چاپاول هرکتابی را که میخواهی، داشته باشی و از این اتفاق جذابتر ندیده بودم. این اولین آغازیاست که در ذهنم مانده و همراه من است.
روزهای اول فقط به قفسهها خیره میشدم. آرامآرام فهمیدم که در کنار نگاه کردن به چنین قفسههایی که جذابیتشان پایان ندارد باید کارتنهای سنگین کتاب را که به طرز عجیبی متعلق به دخانیات بود را جابجا کنی و سریع خاکها را بتکانی تا درمقابل مشتری/مخاطب آراسته باشی و در حین نفسنفسزدن، یقه خود را تکان بدهی و موضوع فلان کتاب تازه را تعریف کنی تا بلکه بتوانی یک نسخه از آن کتاب را بفروشی.
حدودا هفتسال مشغول کتابفروشی بودهام و سعی کردهام تجربههایم را بنویسم تا شاید روزی که مجددا خواستم کتابفروشی تاسیس کنم بتوانم بهخوبی مقابل ضعفهایم بایستم. امسال که در راهروهای نمایشگاه کتاب قدم میزدم، مهدیقزلی را دیدم که مردانه ایستاده و در این بازار آشفته کتاب، تبلیغ کتابهایش را میکند. این اتفاق را چندان مرسوم نمیدانم. معمولا مدیران انتشاراتیها در بخشهای خصوصی مینشینند و با بزرگان چای با انجیرخشک میل میکنند اما منش قزلی متفاوت است و بدون داشتن بخش خصوصی با بزرگان چایی با انجیرخشک میل میکند. او میگفت کتابهای را ضمانت میکنم و مطمئنم که اگر یکی را ببرید برای تهیه بقیه کتابها هم میآیید. حرف او کاملا درست است. من قبلتر چمدانهای باز و اخیرا هم ویولون زن روی پل را از انتشارات جامجم خواندهام و تقریبا وابسته به کتابهای مجموعهاش شدم. بگذریم، چشمم به کتابی افتاد که جالبتر از عنوانش، نام نویسندهاش بود. احسانرضایی، دانشآموخته پزشکی دانشگاهتهران که ماهم مانند اغلب طرفدارانش او را از همشهریجوان میشناختیم. نام کتاب " آداب کتابخواری " بود. کتابی سبک، خوشخوان و قیمتی مناسب که اگر مقدمهراهم اوی محتوایی جدی بدانیم، سیویک فصل دارد.
یکی از سوالات پرتکراری که با آن در سالهای کتابفروش بودنم مواجه میشدم این بود که چه بخوانیم؟ هنوز هم که هوز هست در طول هفته با عزیزان مختلفی در این باب گفتگو میکنم. این سوال برای من و همه فعالین حوزه کتاب پرتکرار ام جذاب است و پرسش کنندهها پاسخهای مختلفی هم دریافت میکنند.
احسان رضایی در " آداب کتابخواری " به سی سوال در حوزه کتاب پاسخ میدهد. سوالاتی مهم و پرتکرار که کمک زیادی برای کتابخوان شدن میکند. احسانرضایی از چرایی کتابخواندن تا نحوه انتخاب و کتاب الکترونیکی و پرایی پرفروش بودن برخی کتابها برای ما میگوید. این کتاب را از دست ندهید.
حسین گلستانی