به گزارش سرویس فرهنگی «خبرنامه دانشجویان ایران»؛ پیرنگ خسوف اگر براساس موقعیت بود، مخاطب را در قسمت اول با ماجرای قیاسی خسته نمیکرد. مخاطبان «درام دوست» خسوف از قسمت دوم درست از صحنهی بازجویی امیر و آتیه به این فیلم علاقمند شدند. آنجا که با شروع جملهی «چطوری با اون خانم آشنا شدی؟» پرت شدند به پیرنگ شخصیت.
خواسته یا ناخواسته داستان قهرمان دارد. قهرمان داینامیکی که در یک سوم انتهایی فیلم در حال استحاله است. استحالهای که منعقد نمیشود و باز آتیه را برمیگرداند به همان قهرمان اول فیلم که آغوش باز میکند برای قیمومیت «محیا» تا اسطوره بودنش حفظ شود.
داستان «خسوف» داستان بایدها و نبایدها نیست. بلکه از هستها و نیستها میگوید. در این داستان روابط آزاد عاطفی با ملاحظه عدم ورود به مقولهی جنسی روایت میشود. دنیایی که دخترها و پسرها در کافه و دانشگاه و دفتر نشریه و گالری با هم برخورد میکنند و لاجرم رابطهای شکل میگیرد. داستان درست از همین نقطه رنگ و روی تعلیمی به خود میگیرد. خودداریهای قهرمان قصه «آتیه» برای عدم پذیرش امیر که به تلاشهای پیاپی او منجر میشود، رفتارهای پدر آتیه در خصوص رابطه پسرش آرمان با مریم، نشانههایی از ایدئولوژی مصلحانهی فیلم در خصوص این هستها و نیستها در جامعه ماست.
قصه در ماهیت خود جسارت دارد. به هر حال ماجرا پذیرش حق و حقوق تضییع شدهی دختری (طی یک ارتباط عاطفی آزاد) توسط خانواده است که تنها نسبتش با فرد خاطی و تضییع کنندهی حقش رابطهی دوستانهی پیش از ازدواج بوده است نه هیچ چیز دیگر. نسبتی که در کشور ما نه تنها تأیید شده و قابل پذیرش نیست بلکه در موارد بسیاری مورد سرزنش قرار میگیرد. اما به هرحال سازندگان اثر خواستهاند این نسبت را آنچنان که در جامعه «هست» ببینند بیملاحظهی اینکه بودن یا نبودنش درست است یا نه؟ چرا که بررسی آن جای دیگری دارد در قصهای دیگر. به نظر میرسد که از آنجایی که قصه در طبقهی متوسط اتفاق افتاده است دوربین به این سمت و سو فکوس کرده است.
اما بعد...
تکلیف شخصیتهای سرگردان سریال دست کم باید یک جایی روشن میشد. این اثر در عین داشتن داستانی خانوادگی و با تثبیت این ذهنیت در مخاطب که خانوادهی خوب مساوی فرزند خوب است. ذهن بینندگان را با سوالاتی تنها گذاشت که حتی تا قسمت آخر هم پاسخی برای آنها یافت می نشد!
امیر دقیقاً چگونه شخصیتی است؟ آیا او یک معلمزادهی شریفزاده است که در فقدان پدر ناگزیر تحت الحمایهی دایی خود بوده و دل خوشی هم از او ندارد؟ آیا این بزرگزاده از روی نادانی به اسما علاقمند شده و بعد فهمیدن اشکالات شخصیتی او (کمترینش حضور در شبکهی مافیایی پدرش و رضی) از او دلسرد شده و در این حین به آتیه علاقه پیدا کرده است؟
اگر اینطور است چرا هیچگاه در هیچ برههای از زندگیاش به فعالیتهای بزهکارانهی دایی محراب و رضی معترض نیست؟ چرا تلاشی برای جدایی از آنها نمیکند؟ چرا دائماً با پولهای دایی کار و تجارت راه میاندازد و مثل پدر شریف آتیه یک کارآفرین ساده با سرمایهای مختصر اما حلال نیست؟ راستی او همسرش اسما را چطور تاب آورده است؟ اسما که در جریان دروغ مرگ آتیه از رضی در ازای فاش نکردن اسراری کمک میگیرد و برای رسیدن به مقاصدش به هر ریسمانی چنگ میزند سالم است؟ آیا اسما تغییر شخصیت پیدا کرده است؟ چرا مخاطب این تغییر را نمیبیند؟
اگر امیر شخصیت مثبتی نیست، پس عذاب وجدانهای پس از بازگشت آتیه و عاشقانههای بیبدیل پیش از رفتن آتیه چیست؟ آیا سیر این شخصیت دمدمی مزاج و سست عنصر بر اساس منطق بوده است؟ راستی اسما کیست؟ عاشقی دلباخته و دلسوخته؟ او که حتی در اوج بحرانهای روحی مادرش دل از همه بریده در فکر پیشرفت در خارج از کشور زندگی میکرد و جزیی آگاه و همراه از زندگی فاسد پدرش بود چطور به زنی خانهدار، همسر دوست و فداکار در خدمت فرزند و خانواده تبدیل شد؟
اویی که نقشهی نابودی آتیه را کشید و او را فرستاد به جهنم و وقت بازگشت آتیه هیچ شرم و آزرم و عذاب وجدانی نداشت و حتی در دیالوگی گفت: «به جهنم که سختی کشیدی». چطور به هیچ عقوبتی نرسید؟ و اگر قلم عفو به او و زندگیاش خورد چرا تغییر و استحالهای در شخصیت او روی نداد؟
از هرچه بگذریم «علیرضا» بهترین و درستترین شخصیتها بود. نقشی که هم درست نوشته شده بود و هم با انتخاب بازیگری فوق العادهی «پوریا رحیمی سام» بینظیر پرداخته شده بود. علیرضا حتی از آتیه قهرمانتر است. قهرمانی نیمه شرور که اهداف درستی دارد و حتی در جایی به آتیه نهیب میزند: «تو داری چکار میکنی؟» علیرضا با بیانی مرموز با راه رفتنی که نمادی از کینههای گذشتهاش است با بن مایهای طنز که در نحوه جمله بندیهایش وجود دارد جان مطلب را ادا میکند. تا آن اندازه که پایان بندی الکن آتیه را به انجام میرساند و انتقام هر دویشان را از محراب و سمیرا و رضی میگیرد.
بدعت «مراسم ترحیم» نوش دارویی است که هرگاه درام ایرانی به خلائی میرسد دست به دامان آن میشود. اتفاقی که پیش از این با توسل به امامزاده و بیدار شدن و دویدن بیمار قطع نخاع شده و به کما رفته واقع میشد اکنون جای خود را به کفن و دفن و زنجموره و هرولهی اطرافیان داده است. نویسنده در بزنگاهی که نمیداند چطور دامن آتیه را از گناه بودن با محراب پاک کند. خودکشی ریحانه را طراحی میکند. خودکشی که در اثر عقدهی چندین و چند سالهی ریحانه از مرگ مادرش و اعتیاد او به مواد مخدر به وقوع پیوسته بود به یکباره و با منطقی ضعیف به گردن آتیه میافتد و قهرمان ما باز فرار را بر قرار ترجیح میدهد. چرا که درام ایرانی به جای ارائهی راه حل به دنبال برانگیختن احساسات است و اساساً عرصهایست برای معرفی شخصیتهایی ضعیف و بیاراده که میتوانند نمادی از آدمهای روزگار ما باشند.
با این همه خسوف یکی از بیاد ماندنیترینهای شبکهی نمایش خانگی خواهد بود.
گزارش از نرگس روزبهانی - نویسنده و منتقد داستانی